ادبیات
بازدید: 42988
-
دوچرخه. بازو. سیگار - نویسنده: ریموند کارور. ترجمه: سارا سالارزهى
دو روز بود که ایوان هامیلتون سیگار را ترک کرده بود و به نظرش میرسید که توى این دو روز هرچه گفته بود و هرچه فکر کرده بود یک طورى سیگار را به خاطرش آورده بود. زیر نور چراغ آشپزخانه به دستهاش نگاه کرد. انگشتهاش و بندهاى آنها را بو کرد.
ادامه... -
مرده. نویسنده: دینو بوتزاتی
این صورت، من باید خودم را مرده قلمداد کنم؟ باید ناپدید شوم؟ مسلماً دود شوم و به هوا بروم؟ - مسلماً! البته اگر شما بخواهید از این فرصت هیجانبخش و استثنایی استفاده کنید... ها؟ شما که نمیخواهید بگذارید این فرصت از چنگتان فرار کند؟
ادامه... -
اینجا تیبتن است. نویسنده: هاینریش بل. ترجمه: شهلا حمزاوی
برای اعلام جملهی «اینجا تیبتن است» یا «شما اکنون در تیبتن هستید» در دل شب، بیتردید نیازی به اینکه در دانشگاهی تحصیل کرده و درجهی دکترا گرفته باشم، نبوده است! بااینحال من از کارم راضی هستم. جملههایم را ملایم ادا میکنم تا ...
ادامه... -
برادر کوچکتر. نویسنده: ماریو بارگاس یوسا. مترجم: رامین مولایی
نزدیک سنگ رفتند. لکهی سبز کوچکی همانجا را که قورباغه بود، کثیف کرده بود. ـ نزدیش! خوآن گفت: ـ چرا، چرا، زدمش! به طرف اسبها رفتند. سوز سرد و گزندهای که در این فاصله همراهی شان کرده بود همچنان میوزید، اما منظره اطراف شروع به تغییر میکرد...
ادامه... -
دوشیزه. نویسنده: ماریو بارگاس یوسا. مترجم: عبدالله کوثرى
من از مومیایى ها متنفرم و هر بار یک کدام از آنها را در موزه یا در مقابر باستانى یا در مجموعه هاى شخصى دیده ام براستى برایم تهوع آور بوده. آن عواطفى که این جمجمه هاى سوراخ سوراخ با حدقه هاى خالى و استخوانهاى آهک شده که نشانه اى از تمدن هاى گذشته ا
ادامه... -
شغلم خندیدن. نویسنده: هاینریش بل. مترجم: سهراب برازش
وقتی از من راجع به شغلم میپرسند، دست و پایم را گم میکنم، صورتم سرخ میشود و زبانم میگیرد؛ منی که در سایر موارد، اعتماد به نفسم معروف است. به آدمهایی که در برابر چنین سوالی میتوانند بگویند: «بنا هستم» غبطه میخورم. به آرایشگرها، حسابدارها و ...
ادامه... -
ساعت من. نویسنده: مارک تواین. مترجم: کاظم عمادی
طبیعی است با این وضع ساعت من جلو میزد و هر روز بر این وضع ناگوار افزوده میشد. هفتهای نگذشت که سرعت عجیب به آن عارض گشت و ضربانش به 150 در هر دقیقه رسید. دو ماه نگذشته بود که ساعت من هر ساعتی دو ساعت جلو میزد و همیشه سیزده روز از تقویم رسمی کشوری...
ادامه... -
آقای کبوتر و بانو. نویسنده: کاترین منسفیلد. مترجم: شیرین تعاونی
رجی دستها را در جیب کتش فرو برد و با صدایی ضعیف گفت: «برای چای بر میگردم، خانم جان.» تق! سرشاخهای چیده شد. رجی تقریباً از جا پرید. خانم جان گفت: «فکر میکردم اقلاً این بعد از ظهر آخری را با مادرت میگذرانی.»
ادامه... -
بیرون رانده. نویسنده: ساموئل بکت. مترجم: ابوالحسن نجفی
ساموئل بکت Samuel Beckett تولد: 1906 وفات: 1989 رماننویس و نمایشنامه نویس و محقق ادبی در ایرلند زاده شد. در کالج ترینیتی درس خواند، به تدریس زبان فرانسه پرداخت، به پاریس رفت و تا پایان زندگی در آنجا ماند.
ادامه... -
از بس که آس و پاسیم. نویسنده: خوان رولفو. مترجم: فرشته مولوی
من و خواهرم بعد از ظهر رفتیم تا آن کوه آب را که دمبدم بزرگتر و تیره تر میشد و حالا بالای پل بود، تماشا کنیم. ساعتها و ساعتها، بیآنکه خسته شویم، ایستادیم و تماشا کردیم. بعد از درهی تنگ بالا رفتیم تا ببینیم مردم چه میگویند، آخر آن پایین، لب رود، صدای آب
ادامه... -
آموزگار سر کلاس
"کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند. امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن!
ادامه... -
بنگاه دنیاها. نویسنده: رابرت شکلی. مترجم: سارا حسین پور کهواز
تامپکینز وقتی اینها را میگفت، لبخند میزد. طوطیاش که ساکت بود هم به نظر لبخند میزد. آقای وین پرسید: «بعد چه اتفاقی میافتد؟» «ذهنت،که از جسم آزاد شده،میتواند از بین جهانهای احتمالی بیشماری که زمین در هر ثانیهای از وجودش میزاید یکی را انتخاب کند
ادامه...