ادبیات
بازدید: 256946
-
دوشیزه. نویسنده: ماریو بارگاس یوسا. مترجم: عبدالله کوثرى
من از مومیایى ها متنفرم و هر بار یک کدام از آنها را در موزه یا در مقابر باستانى یا در مجموعه هاى شخصى دیده ام براستى برایم تهوع آور بوده. آن عواطفى که این جمجمه هاى سوراخ سوراخ با حدقه هاى خالى و استخوانهاى آهک شده که نشانه اى از تمدن هاى گذشته ا
ادامه... -
شغلم خندیدن. نویسنده: هاینریش بل. مترجم: سهراب برازش
وقتی از من راجع به شغلم میپرسند، دست و پایم را گم میکنم، صورتم سرخ میشود و زبانم میگیرد؛ منی که در سایر موارد، اعتماد به نفسم معروف است. به آدمهایی که در برابر چنین سوالی میتوانند بگویند: «بنا هستم» غبطه میخورم. به آرایشگرها، حسابدارها و ...
ادامه... -
ساعت من. نویسنده: مارک تواین. مترجم: کاظم عمادی
طبیعی است با این وضع ساعت من جلو میزد و هر روز بر این وضع ناگوار افزوده میشد. هفتهای نگذشت که سرعت عجیب به آن عارض گشت و ضربانش به 150 در هر دقیقه رسید. دو ماه نگذشته بود که ساعت من هر ساعتی دو ساعت جلو میزد و همیشه سیزده روز از تقویم رسمی کشوری...
ادامه... -
آقای کبوتر و بانو. نویسنده: کاترین منسفیلد. مترجم: شیرین تعاونی
رجی دستها را در جیب کتش فرو برد و با صدایی ضعیف گفت: «برای چای بر میگردم، خانم جان.» تق! سرشاخهای چیده شد. رجی تقریباً از جا پرید. خانم جان گفت: «فکر میکردم اقلاً این بعد از ظهر آخری را با مادرت میگذرانی.»
ادامه... -
بیرون رانده. نویسنده: ساموئل بکت. مترجم: ابوالحسن نجفی
ساموئل بکت Samuel Beckett تولد: 1906 وفات: 1989 رماننویس و نمایشنامه نویس و محقق ادبی در ایرلند زاده شد. در کالج ترینیتی درس خواند، به تدریس زبان فرانسه پرداخت، به پاریس رفت و تا پایان زندگی در آنجا ماند.
ادامه... -
از بس که آس و پاسیم. نویسنده: خوان رولفو. مترجم: فرشته مولوی
من و خواهرم بعد از ظهر رفتیم تا آن کوه آب را که دمبدم بزرگتر و تیره تر میشد و حالا بالای پل بود، تماشا کنیم. ساعتها و ساعتها، بیآنکه خسته شویم، ایستادیم و تماشا کردیم. بعد از درهی تنگ بالا رفتیم تا ببینیم مردم چه میگویند، آخر آن پایین، لب رود، صدای آب
ادامه... -
آموزگار سر کلاس
"کشتی مسافران را بر عرشه داشت؛ در حال گردش و سیاحت بودند. قصد تفریح داشتند. امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن!
ادامه... -
بنگاه دنیاها. نویسنده: رابرت شکلی. مترجم: سارا حسین پور کهواز
تامپکینز وقتی اینها را میگفت، لبخند میزد. طوطیاش که ساکت بود هم به نظر لبخند میزد. آقای وین پرسید: «بعد چه اتفاقی میافتد؟» «ذهنت،که از جسم آزاد شده،میتواند از بین جهانهای احتمالی بیشماری که زمین در هر ثانیهای از وجودش میزاید یکی را انتخاب کند
ادامه... -
به یاد آر. نویسنده: خوان رولفو. مترجم: فرشته مولوی
همانروزها بود که شوهر خواهرش را، همان که ماندولین میزد، کشت. ناچیتو تصمیم گرفت برود و شب، کمی بعد از ساعت هشت، وقتیکه هنوز برای ارواحی که در برزخاند، ناقوس میزدند، برای او ساز بزند و آواز بخواند. بعد صدای جیغ و داد آمد و ....
ادامه... -
انتقام چمن. نویسنده: ریچارد براتیگان. مترجم: علیرضا طاهری عراقی
بعد غازها یک دسته از اعضای ملول و وارفته تشکیل دادند و در یک حرکت به بقیهی غازها هم خبر داد که بیپر شدهاند. همه دلخور شدند اعتراضآمیز از زیرزمین زدند بیرون و کنار درخت گلابی جمع شدند و درست در همین موقع بود که جک با ماشین آمد توی حیاط.
ادامه... -
سرجوخه. نویسنده: ریچارد براتیگان. مترجم: اسدالله امرایی
خانه بغلی کاغذی نداشت که بدهد دریغ از یک پاکت پستی باطله. آخر بچه دیگری قبل از من جنبیده بود. توی خانه بعدی کسی نبود. خوب یک هفته همینطور گذشت. در به در، خانه به خانه، کوچه به کوچه و کو به کو رفتم و سرانجام آنقدر کاغذ جمع
ادامه... -
قصه های خواندنی. نویسنده: ولفگانگ بورشرت. مترجم: سیامک گلشیری
زمانی دو انسان وجود داشتند. وقتی آنها دو ساله بودند، با دستهایشان همدیگر را زدند. هنگامیکه دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند. زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند. وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردن
ادامه...