Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ادبیات

بازدید: 43390

  • مامور قطع آب. نویسنده: مارگریت دوراس. مترجم: قاسم روبین
    مامور قطع آب. نویسنده: مارگریت دوراس. مترجم: قاسم روبین

    زن‌ها را نمی‌شود انکار کرد. این زنی هم که فکر می‌کردیم حرف نمی‌زند چون هیچ وقت حرف نزده، می‌بایست حرف می‌زد. منتها نه از تصمیمش، ابدا. می‌بایست چیزی می‌گفت که جایگزین آن بشود، جایگزین تصمیمش، چیزی که از نظر خودش معادل آن باشد.

    ادامه...
  • مدرسه. نویسنده: دونالد بارتلمی. مترجم: اسدالله امرایی
    مدرسه. نویسنده: دونالد بارتلمی. مترجم: اسدالله امرایی

    خب همه بچه‌ها را بردیم که درخت بکارند، آخر حساب کردیم که این بخشی از برنامه آموزش آن‌ها باشد تا بفهمند ریشه چطور کار می ‌کند. می دانید، احساس مسئولیت و مراقبت از چیزها و مسئولیت فردی را‌می‌گویم. می ‌دانید که چه‌می‌گویم.همه درخت‌ها خشکیدند.

    ادامه...
  • گربه زیر باران. ارنست همینگوی. مترجم: احمد گلشیری
    گربه زیر باران. ارنست همینگوی. مترجم: احمد گلشیری

    زن از پلکان پایین رفت و صاحب هتل بلند شد ایستاد و جلو زن که از دفتر بیرون می‌رفت تعظیم کرد. میزش در انتهای دفتر قرار داشت. پیرمرد بود و قد بلندی داشت. زن گفت: «بارون می‌آد.» از صاحب هتل خوشش می‌آمد. «آره، آره، خانوم. هوا بده. هوای خیلی بدی‌یه.»

    ادامه...
  • محاکمه. آنتوان چخوف. مترجم: سروژ استپانیان
    محاکمه. آنتوان چخوف. مترجم: سروژ استپانیان

    شماها همه‌تان ادعا می‌کنید که من دروغ می‌گویم. حالا که این‌طور فکر می‌کنید، من هم دلم نمی‌خواد بیشتر از این با شما جروبحث کنم. آخر باباجونم، در قرن نوزدهم که نمی‌شود فقط با حرف خالی به جایی رسید،...

    ادامه...
  • خواب هاروی. نویسنده: استیون کینگ. مترجم: مژده دقیقی
    خواب هاروی. نویسنده: استیون کینگ. مترجم: مژده دقیقی

    می‌گوید: «نمی‌خواهم بقیه‌اش را بشنوم»، ولی به‌قدری آهسته حرف می‌زند که خودش هم به زحمت صدای خودش را می‌شنود. یک وقتی عضو باشگاه تئاتر غیرحرفه‌ای بود و حالا صدایش تا آن طرف آشپزخانه هم نمی‌رسد. ماهیچه‌های سینه‌اش خیلی ضعیف است، ...

    ادامه...
  • قطار. نویسنده: ریموند کارور. مترجم: اسدالله امرایی
    قطار. نویسنده: ریموند کارور. مترجم: اسدالله امرایی

    ریموند کارور (Reymond Carver) نویسنده‌ی معاصر آمریکایی در 25 می سال 1938 به دنیا آمد. پدرش کارگر چوب‌بری بود و مادرش در رستوران پیشخدمتی می‌کرد. در 7 ژوئن 1957 یعنی زمانی که 19 سال بیش‌تر نداشت با ماریان برک 16 ساله ازدواج کرد و هنوز بیست سالش تمام نشده..

    ادامه...
  • چپ دست. نویسنده: گونتر گراس. مترجم: فرهاد سلمانیان
    چپ دست. نویسنده: گونتر گراس. مترجم: فرهاد سلمانیان

    مونیکا و من قبلا درباره‌ی لحظه‌ی به دست کردن حلقه خیلی با هم بحث کرده‌ایم و همیشه به این نتیجه رسیده‌ایم: ما جرأت نمی‌کنیم در یک دنیای نامطمئن و پر از شر خود را نامزد معرفی کنیم، در حالی که از مدت‌ها قبل زوج با شهامتی بوده‌ایم که ...

    ادامه...
  • جنگ. نویسنده: لوییجی پیراندللو. مترجم: احمد گلشیری
    جنگ. نویسنده: لوییجی پیراندللو. مترجم: احمد گلشیری

    محبت پدرانه نان نیست که بشود تکه تکه کرد و به طور مساوی میان بچه ها قسمت کرد...و اگر من حالا برای دو پسرم ناراحتم، این ناراحتی برای هریک از آن‌ها نصف نمی‌شود، بلکه دو برابر می‌شود...

    ادامه...
  • دوچرخه. بازو. سیگار - نویسنده: ریموند کارور. ترجمه: سارا سالارزهى
    دوچرخه. بازو. سیگار - نویسنده: ریموند کارور. ترجمه: سارا سالارزهى

    دو روز بود که ایوان هامیلتون سیگار را ترک کرده بود و به نظرش میرسید که توى این دو روز هرچه گفته بود و هرچه فکر کرده بود یک طورى سیگار را به خاطرش آورده بود. زیر نور چراغ آشپزخانه به دست‏هاش نگاه کرد. انگشت‏هاش و بندهاى آنها را بو کرد.

    ادامه...
  • مرده. نویسنده: دینو بوتزاتی
    مرده. نویسنده: دینو بوتزاتی

    این صورت، من باید خودم را مرده قلمداد کنم؟ باید ناپدید شوم؟ مسلماً دود شوم و به هوا بروم؟ - مسلماً! البته اگر شما بخواهید از این فرصت هیجان‌بخش و استثنایی استفاده کنید... ها؟ شما که نمی‌خواهید بگذارید این فرصت از چنگ‌تان فرار کند؟

    ادامه...
  • این‌جا تیبتن است. نویسنده: هاینریش بل. ترجمه: شهلا حمزاوی
    این‌جا تیبتن است. نویسنده: هاینریش بل. ترجمه: شهلا حمزاوی

    برای اعلام جمله‌ی «این‌جا تیبتن است» یا «شما اکنون در تیبتن هستید» در دل شب، بی‌تردید نیازی به اینکه در دانشگاهی تحصیل کرده و درجه‌ی دکترا گرفته باشم، نبوده است! بااین‌حال من از کارم راضی هستم. جمله‌هایم را ملایم ادا می‌کنم تا ...

    ادامه...
  • برادر کوچکتر. نویسنده: ماریو بارگاس یوسا. مترجم: رامین مولایی
    برادر کوچکتر. نویسنده: ماریو بارگاس یوسا. مترجم: رامین مولایی

    نزدیک سنگ رفتند. لکه‌ی سبز کوچکی همان‌جا را که قورباغه بود، کثیف کرده بود. ـ نزدیش! خوآن گفت: ـ چرا، چرا، زدمش! به طرف اسب‌ها رفتند. سوز سرد و گزنده‌ای که در این فاصله همراهی شان کرده بود همچنان می‌وزید، اما منظره اطراف شروع به تغییر می‌کرد...

    ادامه...

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2369
  • بازدید دیروز: 6030
  • بازدید کل: 23029021