ادبیات
بازدید: 43390
-
شرکت عروسکهای خیمهشببازی. نویسنده: ری برادبری. مترجم: مهرآیین اخوت
خوانندگان داستانهای علمی-تخیلی با ری برادبری و آثار وی آشنایی دارند. برادبری قطعاً نویسندهای متفاوت و متمایز در این ژانر محسوب میشود. از ویژگی کارهای وی میتوان به نگاه بسیار تاریک و بدبینانه درخصوص تبعات کاربرد فنآوری دانست.
ادامه... -
قدرتت را به او نشان بده
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
ادامه... -
شهرکی غریب. نویسنده: شروود آندرسن. مترجم: مرضیه ستوده
یادم میآد یک خودکار دستم بود، تق تق میزدم روی میز. همانطور ساعتها نشستم زل زدم به دیوار بعد آمدم بیرون قدم زدم. همانطور که قدم میزدم، چشمم افتاد به یک قطار. سوار شدم یک جایی رفتم، نمیدانم کجا. بعد به زنام تلفن کردم. درست یادم نیست چی گفتم، ...
ادامه... -
یک دست و دو هندوانه. نویسنده: آنتون چخوف. مترجم: سروژ استپانیان
سرگرد نیز در حالی که آب قورت میداد، با صدای بمش هوار میکشید:- ایوان! ایوان پاولویچ! مرد باش! مرا نجات بده، برادر! یک روبل پول ودکات با من! نگذار جوانمرگ شوم!... سر تا پایت را طلا میگیرم... بجنب، نجاتم بده! واقعاً که...
ادامه... -
خیابان از قلم افتاده. نویسنده: پاتریک ودینگتون. مترجم: یوسف نوری زاده
روز بعد تصمیمش را گرفت. بعد از ظهر به بهانهی کسالت، کارش را تعطیل کرد و با قلبی که به شدت میتپید، راه افتاد تا خیابان را پیدا کند. با آنکه محل آن را به خوبی میشناخت، دوباره از آنجا گذشت و مجبور شد از همان راه برگردد. گیج و سردرگم، چشمهایش را بست ...
ادامه... -
اداره پست. نویسنده: چارلز بوکوفسکی. مترجم: علیرضا اجلی
بابی هانسن یکی از دستیارای قدیمی - در مدت خدمتش به سرویس - بود. گفت: " یه بارم این بلا رو سر من آورد. اون میخواست از گرسنگی بمیرم." " مهم نیست. نمیخوام به دست و پاش بیفتم. از اینجا میرم حتی اگه از گرسنگی بمیرم."
ادامه... -
مهمان. نویسنده: آلبر کامو. مترجم: احمد گلشیری
صدای اسب از پشت دیوار به گوش میرسید که خره میکشید و سم به زمین میکوفت. دارو از پنجره به بیرون نگاه میکرد. هوا کم کم صاف میشد و روشنایی دشت برفپوش بیشتر میگشت. پس از آب شدن همه ی برف ها آفتاب بار دیگر دست به کار میشد و دوباره زمین ها را میسوزاند.
ادامه... -
لباس سر هم. نویسنده: چارلز بوکوفسکی. مترجم: بهمن کیارستمی
اشکال کار آدمی که ساعت یازده صبح به مقصد میرسه و ساعت هشت شب باید شعر بخونه، اینجاست که حد خودش رو تا حد آدمی که اونها میخوان روی صحنه ببینن، آورده پایین؛ آدمیکه بشه تماشاش کرد، بهش خندید، و از میدون به درش کرد.
ادامه... -
زیادی خوب بودن
زیادی خوب بودن خوب نیست زیادی که خوب باشی دیده نمیشوی میشوی مثل شیشه ای تمیز
ادامه... -
گزارش. (داستان علمی تخیلی). نویسنده: دونالد بارتلمی. مترجم: آرمان سلاح ورزی
دونالد بارتلمی را عموماً به عنوان پدرِ داستاننویسی پستمدرن میشناسند. نویسندهی بزرگ آمریکایی اما با داستان «علمی-تخیلی» هم بیگانه نیست.
ادامه... -
جشن فرخنده. نویسنده: جلال آل احمد
بابام حرف زدن با این همسایهی کفتر باز را قدغن کرده بود. اما مگر میشد همهی امر و نهیهای بابا را گوش کرد؟ دو سه دفعه سنگ از دست اصغرآقا تو حیاط ما افتاده بود و صدای بابام را درآورده بود. یک بار هم از بخت بد درست وقتی بابام سرحوض وضو میگرفت ...
ادامه... -
ناقوس گوش بریده. نویسنده: الگا فیودوروفنا برگولتس. مترجم: آبتین گلکار
الگا فیودوروفنا برگولتس (1975- 1910) شاعر و نویسنده روس. او که دختر یک پزشک پترزبورگی بود. از پانزده سالگی فعالیت ادبی داشت. در دهه 1930 چند مجموعه شعر منتشر کرد، ولی عمده شهرت او به واسطه دو اثر منثورش به نامهای ستارههای روز و دفترچه لنینگراد است.
ادامه...