Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

این‌جا تیبتن است. نویسنده: هاینریش بل. ترجمه: شهلا حمزاوی

این‌جا تیبتن است. نویسنده: هاینریش بل. ترجمه: شهلا حمزاوی

برای اعلام جمله‌ی «این‌جا تیبتن است» یا «شما اکنون در تیبتن هستید» در دل شب، بی‌تردید نیازی به اینکه در دانشگاهی تحصیل کرده و درجه‌ی دکترا گرفته باشم، نبوده است! بااین‌حال من از کارم راضی هستم. جمله‌هایم را ملایم ادا می‌کنم تا ...

آدم‌های بی‌ذوق نمی‌توانند بفهمند چرا من این‌همه سختی و شکست‌نفسی را در انجام وظایفی که آن‌ها دون شأنم می‌دانند، تحمل می‌کنم. کار من شاید با میزان تحصیلاتم نخواند و مادر تعمیدی‌ام هم هرگز آن‌را در مراسم نامگذاری‌ام پیشگویی نکرده باشد! بااین‌حال، من، هم از کارم لذت می‌برم و هم با آن زندگی‌ام را می‌گذرانم. کار من این است که به مردم بگویم کجا هستند. به مسافرانی که شب‌ها در ایستگاه راه‌آهن شهر خود سوار قطار می‌شوند، و بعد از زمانی چند سرهاشان را از پنجره بیرون می‌آورند و گیج و منگ در تاریکی، این‌سو آن‌سو را نگاه می‌کنند، بی‌آنکه بدانند قطار به مقصد رسیده یا از آن رد شده یا هنوز نرسیده، می‌گویم که کجا هستند. (آخر، شهر ما جاذبه‌های توریستی دارد و جهانگردان بسیاری را به خود جلب می‌کند.) به‌محض آنکه قطار به ایستگاه می‌رسد و چرخ‌های لوکوموتیو از حرکت بازمی‌ایستد، بلندگو را روشن می‌کنم و در آن تاریکی شب با فروتنی می‌گویم: «این‌جا تیبتن است! شما هم‌اکنون در تیبتن هستید. مسافرانی که قصد بازدید از آرامگاه تیبرتیوس را دارند باید همین‌جا پیاده شوند!» بعد انعکاس صدایم را که سکوهای راه‌آهن به جایگاهم برمی‌گرداند می‌شنوم، صدایی گرفته که از دل شب برمی‌آید و به‌نظر می‌رسد مطلب مشکوک و مبهمی را به آگاهی می‌رساند! درحالی‌که سخن از حقیقتی عریان است.
در این‌جا عده‌ای از مسافران با عجله پیاده می‌شوند و روی سکوی تاریک - روشن چمدان به‌دست راه می‌افتند. من گرم تماشای کسانی هستم که مقصدشان تیبتن است، آن‌قدر نگاهشان می‌کنم تا از پله‌ها پایین بروند و دوباره روی سکوی شماره‌ی یک پیدایشان شود. بلیت خود را به مسئولی که کنار در خروجی ایستاده و چرت می‌زند، تحویل می‌دهند و می‌روند. تعداد کسانی که برای انجام کار شغلی به تیبتن می‌آیند کم است. آن‌ها افرادی هستند که برای امور تجاری درزمینه‌ی معادن سرب به تیبتن می‌آیند. اما بیشترِ مسافران جهانگردهایی هستند که به دیدار آرامگاه تیبرتیوس می‌آیند. تیبرتیوس جوانی رُمی بود که در هزار و هشتصد سال پیش به‌خاطر عشق دخترکی زیبا از اهالی تیبتن خودکشی کرده بود. بر سنگ گور این جوان که هم‌اکنون در موزه‌ی محلی ما قرار دارد، این جمله به چشم می‌خورد:‌ «جوانی که عشق از پا درآوردش. این جوان از رُم به این‌جا آمده بود تا برای پدرش که پیمانکار ارتش بود، سرب بخرد.»
برای اعلام جمله‌ی «این‌جا تیبتن است» یا «شما اکنون در تیبتن هستید» در دل شب، بی‌تردید نیازی به اینکه در دانشگاهی تحصیل کرده و درجه‌ی دکترا گرفته باشم، نبوده است! بااین‌حال من از کارم راضی هستم. جمله‌هایم را ملایم ادا می‌کنم تا آن‌هایی که در خوابند بیدار نشوند و درعین‌حال، آن‌هایی که بیدارند، آن‌را درست بشنوند. به صدایم چنان لحن دلنشینی می‌دهم که آن‌هایی که خواب و بیدارند از جا بپرند و از خود بپرسند آیا مقصدشان تیبتن نبوده است؟
صبح‌ها وقتی بیدار می‌شوم و از پنجره به بیرون نگاهی می‌اندازم، مسافرانی را می‌بینم که طلسم صدایم در آن‌ها اثر کرده است و سرگرم گشت‌وگذار در شهر کوچک‌مان هستند. آن‌ها کتابچه‌هایی در دست دارند که دفتر امور مسافرتی و جهانگردی شهر ما سخاوتمندانه در سراسر جهان توزیع می‌کند. تا وقت صبحانه همه‌ی آن‌ها در کتابچه خوانده‌اند که نام قدیمی لاتین تیبرتینوم بوده که در فراز و نشیب قرون و اعصار به شکل کنونی درآمده و به تیبتن بدل شده است. سر راهشان به موزه‌ی شهر می‌روند و به تماشای سنگ مزاری می‌پردازند که هزار و هشتصد سال پیش بر آرامگاه وِرتر نصب شده است. بر سنگ سرخ‌فام نیمرخ جوانی حک شده که دست‌هایش را در تلاشی بیهوده به‌سوی زن جوانی دراز کرده است. «جوانی که عشق از پای درآوردش.» شواهد دیگری نیز جوان‌مرگ شدن تیبرتیوس را تأیید می‌کند. در گور او اشیایی ازجمله پیکره‌هایی کوچک از عاج، دو فیل، یک اسب و یک نوع سگ پیدا شده است. چنانچه بروسلر در کتاب خود «نظریه‌ در باب آرامگاه تیبرتیوس» گفته است، این پیکره‌ها برای نوعی بازی شطرنج مورد استفاده بودند؛ اما من نسبت به صحت این نظریه شک دارم. من معتقدم این اشیا در حکم بازیچه‌هایی برای تیبرتیوس بوده‌اند. این پیکره‌ها درست مثل آن‌هایی هستند که وقتی یک بسته‌ی نیم‌کیلویی مارگارین می‌خریم به‌عنوان جایزه‌ی خرید به ما می‌دهند. شاید آن‌ها همچنین چیزهایی بوده‌اند- جایزه‌ای برای بچه‌ها. بد نیست اشاره کنم به رمان عالی نویسنده‌ی محلی، فولکرسن، به نام «تیبرتیوس، سرنوشت جوانی رمی که در شهر ما شکل گرفت.» البته من این کتاب را گمراه‌کننده می‌دانم، چون او هم مانند بروسلر نظریه‌ی کاربرد اسباب‌بازی‌ها را تأیید می‌کند.
باید اعتراف کنم پیکره‌های اصلی گور تیبرتیوس نزد من است. درواقع دست به سرقت آن‌ها از موزه زدم و به جایشان همان پیکره‌هایی را گذاشتم که با خرید چند صد گرم مارگارین جایزه گرفته بودم. دو فیل، یک اسب، یک سگ، که همه‌شان درست مثل حیوانات تیبرتیوس‌اند؛ هم از لحاظ رنگ سفیدشان و هم از لحاظ وزن و اندازه‌شان، مهم‌تر از همه اینکه به همان منظور هم به‌کار می‌روند.
به این ترتیب، جهانگردان از سراسر جهان می‌آیند تا مقبره‌ی تیبرتیوس و اسباب‌بازی‌های آن‌ها را تماشا و تحسین کنند. در سراسر کشورهای آنگلوساکسون پوسترهایی بر در و دیوار اتاق‌های انتظار نصب شده که روی آن جمله‌ی «از تیبتن دیدن کنید» به انگلیسی نوشته شده است.
شب‌ها وقتی از بلندگو اعلام می‌کنم: «این‌جا تیبتن است، شما اکنون در تیبتن هستید، مسافرانی که قصد بازدید از آرامگاه تیبرتیوس را دارند باید همین‌جا پیاده شوند» در واقع کسانی را به پیاده‌شدن ترغیب می‌کنم که پوسترهای تبلیغاتی، آن‌ها را طلسم کرده است. آن‌ها می‌آیند و بر سنگ گوری که از لحاظ تاریخی معتبر است می‌نگرند و نیمرخ جذاب جوان رمی را روی آن مشاهده می‌کنند که در اعتبار آن تردید نیست. نیمرخ جوان ناکامی که خود را در یکی از آبراه‌های معدن سرب به جریان آب سپرده و کشته‌ی راه عشق است. سپس چشم‌های بازدیدکنندگان متوجه حیوانات کوچک می‌شود؛ دو فیل، یک اسب و یک سگ. درست در همین‌جاست که می‌توانند حکمت جهان را مطالعه کنند و نمی‌کنند! زمانی که از کشور خود یا سایر کشورها به این‌جا می‌آیند، بسیار تحت تأثیر قرار می‌گیرند و آرامگاه این جوان را گلباران می‌کنند. در این باره اشعاری هم سروده شده است. حتی حیوانات من، اسب و سگ و فیلی که به‌خاطر آن‌ها یک کیلو مارگارین اضافی خریده‌ام، آن‌ها هم موضوع مجموعه‌ای از اشعار عاشقانه قرار گرفته‌اند. شاعری که ناشناخته هم نیست، شعری به این مضمون می‌سراید:
«تو نیز همچو ما
پاره‌ای از عمر خود را
به بازی با اسبان و سگان سپری کردی.»
به‌این‌ترتیب، هدیه‌های رایگان شرکت سازنده‌ی مارگارین بر روی مخمل سرخ قرار داده شده و شیشه‌های ضخیم و محکم موزه‌ی شهر از آن‌ها نگهداری می‌کند. درواقع آن‌ها شاهدان عینی مصرف مارگارین توسط من هستند. گاه بعدازظهرها پیش از آنکه سر کارم بروم سری به موزه می‌زنم و آن‌ها را خوب برانداز می‌کنم. کاملاً اصل به‌نظر می‌آیند، رنگ‌شان کمی به زردی می‌زند و هیچ نمی‌توان آن‌ها را از پیکره‌های اصل که در کشو میزم هستند، تشخیص داد. حتی خودم پیکره‌های اصلی را با اسباب‌بازی جایزه‌ی مارگارین اشتباه می‌گیرم، کوشش در جداکردن اصلی از بدلی بی‌نتیجه است.
غرق در افکارم به سرکار می‌روم. کلاهم را روی جالباسی می‌گذارم؛ کُتم را درمی‌آورم. ساندویچم را در کشو میزم قرار می‌دهم. کاغذ سیگار و توتون و روزنامه‌ام را مرتب می‌کنم. وقتی قطاری از راه می‌رسد، جملاتی را می‌گویم که تنها وظیفه‌ام تکرار همان‌هاست: «این‌جا تیبتن است. شما اکنون در تیبتن هستید. مسافرانی که قصد بازدید از آرامگاه تیبرتیوس را دارند باید همین‌جا پیاده شوند.» جمله‌ها را با ملایمت ادا می‌کنم، تا آن‌هایی که در خوابند بیدار نشوند، درعین‌حال، آن‌هایی که بیدارند درست و واضح بشوند. از طرفی به صدایم چنان لحن دلنشینی می‌دهم که آن‌هایی که خواب و بیدارند از جا بپرند و از خود بپرسند آیا مقصدشان تیبتن نبوده است؟

هنوز نتوانسته‌ام بفهمم چرا همه این کار را دون شأن من می‌دانند.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 609
  • بازدید دیروز: 6008
  • بازدید کل: 23713005