ادبیات
بازدید: 43392
-
یک عالم با شما حرف دارم. نویسنده: لوئیچی پیراندلو. مترجم: بهمن فرزانه.
یک عالم با شما حرف دارم. نویسنده: لوئیچی پیراندلو. انتشارات کتاب پنجره
ادامه... -
"ايستگاه باغ سرهنگ". نویسنده: علی الله سلیمی
قتل در باغ سرهنگ، حدود بيست سال پيش اتفاق افتاد؛ زماني كه درگيري بين اهالي خانههاي توسريخوردة انتهاي باغ، با صاحبان كارگاههاي پرسروصدايي همچون صافكاري، نقاشي اتومبيل و باتريسازي به اوج خود رسيد.
ادامه... -
یک داستان جدی. نویسنده: کورت کوزنبرگ. مترجم: سهراب برازش
داستان زیگریست به چاپ رسید و با استقبال بینظیری روبرو شد. روی میز هر خانه، زیر بالش هر کسی این اثر خوابآور جای خودش را پیدا کرد. مریض و سالم هر کدام به فراخور حالش با خواندن آن .......
ادامه... -
ترك كردن مادربزرگ ودرال. نویسنده: كاترين آن پورتر. مترجم: فرزانه دوستی
یک لحظه هیچ علامتی نیامد. باز، خانه نه دامادی داشت نه کشیشی. هیچ اندوه دیگری را یاد نمیآورد چون این رنج تمام آنها را پاک کرده بود. آه نه، هیچ ظلمی بدتر از این نیست – هیچوقت نمیبخشمش. با نفسی عمیق خودش را کش داد و چراغ را خاموش کرد.
ادامه... -
«چراغهای بیفروغ».نویسنده: شروود اَندرسون.مترجم: ف.م. هاشمی
اسطورهی اِمریکا، به مثابهی مدینهی فاضلهی جدید، در سال 1917 رنگ باخت. انقلاب اکتبر، دوران تازهای در تاریخ جهان و صفحهی جدیدی در عرصهی فرهنگ و ادبیات دنیا گشود. این انقلاب، تأثیری ژرف نیز بر ادبیات اِمریکا داشت. تأثیر زورافسون انقلاب روسیه بر نویسند
ادامه... -
پسر ريزه. نویسنده: جان چیور. مترجم: فرزانه دوستي و محمد طلوعي
از هر چه مرد ريزه بيزارم و ديگر درباره شان نمي نويسم اما چيزي كه هست برادرم ريچارد، ريزه است ؛ اين را عجالتا مي گويم. دست هاي كوچك ، پاهاي كوچك ، كمر باريك ، بچه هاي فسقلي و زني ظريف دارد و وقتي براي مهماني به خانه ما مي آيد روي صندلي اي كوچك مي نشيند.
ادامه... -
پسرانگی. نویسنده: جان مکسول کوتزیه. ترجمه: شهلا طهماسبی
آن ها خارج از شهر ورچستر، در فاصله خط آهن و نشنال رود ، در یک شهرک زندگی می کنند. بر خیابان های شهرک اسم درخت ها گذاشته شده اما هنوز درختی در آنجا نیست!!
ادامه... -
سه مینیاتور. نویسنده: ناصر زراعتی
مینیاتور اول آسمان خاکستری تیره است متمایل به آبی ملایم، با دو ابر سبز یکی چسبیده به گوشه راست بالا، دیگری کمی پایینتر از گوشه چپ بالا. ابر نباید سبز باشد و من ابر سبز ندیده ام، اما در این نقاشی هست. ..
ادامه... -
گلدسته ها و سایه ها. نویسنده: محمود دولت آبادی
سه ماه که از نوروز می گذشت زوار از در و دشت مثل سار به صحن مزار می بارید. رعیت مردم خورجین ها را پر می کردند از اسباب و اثاثه، می انداختند روی گُردۀ مال ها و پای پیاده کوچ می کردند به پای گلدسته امامزاده شعیب.
ادامه... -
خروج مرد بیوه. نویسنده: لوئیجی پیراندلو. مترجم: بهمن فرزانه
صحیح و سالم به دنیا آمد و تا سن نه سالگی هم با فکرهای خوب و طبیعی رشد کرده بود. بعد، در سن نه سالگي انگار دست تقدیر مشتی گرد و غبار نامریی را از آن بالا رویش پاشیده و گفته بود : « تا همین جا بس است! » کلمنتینا ناگهان دیگر رشد نکرده بود.
ادامه... -
در آسمان و بر زمین. نویسنده: اینگهبُرگ باخمان. مترجم: نیما حسین پور
....مرد زیر لب گفت: «ای خدا»، و دستانش را شست. او اصولاً تنها زمانی از واژهی خدا استفاده میکرد که گمان میبرد هیچ چیز ِ دیگری نمیتواند میزان ِ خشمش را نشان دهد.
ادامه...