Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

دیوار. نویسنده: صادق هدایت.

دیوار. نویسنده: صادق هدایت.

دیوار
صادق هدایت
نشر جامه داران

در واحه چادر زده بودیم. مسافرین خوابیده بودند. یک عرب رشید سفیدپوش که شترها را تیمار کرده بود و می رفت بخوابد از جلو من گذشت.

من در سبزه زارها دراز کشیدم. می خواستم بخوابم اما نتوانستم زیرا یک شغال از دور زوزه می کشید. دوباره پا شدم نشستم. و چیزی که آن قدر دور بود ناگهان نزدیک شد. اطراف من شغال ها به جوش و خروش درآمدند، چشم های طلایی کدر روشن و خاموش می شد ، بدن های چست و چلاک مثل اینکه با تازیانه تعلیم یافته بود به چابکی و با حرکات موزون تکان می خوردند .

یک شغال از پشت سرم رسید، از زیر دستم گذشت و خودش را به من چسباند. مثل اینکه به حرارت من احتیاج داشت، بعد سرش را بجانب من گرفت و در حالی که چشم هایش به چشم های من دوخته بود گفت:

« من از همه ی شغال ها پیرترم و خوشحالم از اینکه درین مکان می توانم به تو سلام بکنم. تقریبا امیدم قطع شده بود زیرا سالیان درازی است که چشم به راه تو بوده ام ، مادرم در انتظارت بود و همچنین مادر او و تمام مادرها و مادر همه ی شغال ها هم انتظار ترا داشت »

من که فراموش کرده بودم بته را آتش بزنم تا دودش شغال ها را بتاراند ، جواب دادم: « تعجب می کنم. از آنچه به من می گویی بسیار متعجبم . فقط به طور اتفاق و برای مدت کمی از جانب شمال آمده ام . ای شغال ها از من چه می خواهید؟ »

به نظر آمد از نطق من که شاید زیاد خودمانی بود دلگرم شدند و دایره ی دور مرا تنگتر کردند؛ نفس آنها بریده بریده بود و صدای سوت می داد.

شغال پیر گفت. « ما می دانیم که تو از جانب شمال می آیی ، و ما به همین جهت امیدواریم. آنجا عقل وجود دارد و عرب ها عاری از آن می باشند. چنانکه می بینی به هیچ وجه نمی شود در خودپسندی سرد آنها جرقه ی عقلی روشن کرد.  آنها جانوران را برای خوردن می کشند و از لاشمرده پرهیز می کنند. »

من گفتم: « آنقدر بلند صحبت نکن، عرب هایی در این نزدیکی خوابیده اند. » شغال گفت: « راستی که تو بیگانه ای وگرنه می دانستی که در تمام تاریخ دنیا شغال هرگز از عرب نترسیده، آیا علتی دارد که از آنها بترسیم ؟ آیا بدبختی ما نیست که ناگزیریم در میان چنین ملتی زیست بکنیم ؟ »

گفتم: « محتمل است ، شاید هم راست باشد، اما من به خودم اجازه نمی دهم چیزهایی را قضاوت بکنم که آنقدر کم از آن اطلاع دارم، این موضوع باید یک  کشمکش قدیمی باشد که ارتباط با خون دارد و شاید در خون هم باید خاتمه پیدا کند.»

شغال پیر گفت: « تو خوب پی برده ای.» و نفسشان باز هم کوتاه تر شد، هر چند آنها از جایشان تکان نخورده بودند اما نفس آنها به شماره افتاده بود، بوی تلخ مزه ای که اغلب بی فشردن دندان می شد تحمل کرد از پوزه ی باز آن ها بیرون می آمد: « تو خوب به مطلب پی برده ای، آنچه تو گفتی با عقاید قدیمی ما وفق می دهد. ما خون آنها را بیرون می کشیم و دعوا تمام می شود. »

من با لحن خشونت آمیزی بی اختیار گفتم: « اوه! آنها از خودشان دفاع خواهند کرد و شما را دسته جمع با تفنگ هایشان خواهند کشت.»

او گفت: « تو هم مانند مردمانی که از جانب شمال می آیند و به نظر نمی آید که عوض شده باشند سهو می کنی. موضوع کشتن آنها نیست. آب رودخانه ی نیل کفاف نمی دهد که این پلیدی را بشوید. فقط منظره ی هیکل زنده ی آنها ما را وادار به فرار می کند، وقتی که ما این منظره را می بینیم به جستجوی هوای تمیزتری می رویم. ما به بیابان پناه می بریم که به این علت وطن ما شده است.»

 و همه ی شغال های اطراف که عده ی دیگری به آنها افزوده شده بود و از راه های دور آمده بودند سر خود را بین پاهایشان خم کردند و با چنگالشان مالش دادند، به نظر می آمد که می خواستند تنفر شدید خود را پنهان کنند، و اگر من علاقه ای به سلامتی خودم داشتم می بایستی به یک جست از آنها دور شده باشم.

 از آنها پرسیدم : « پس شما چه نقشه ای دارید؟ » و سعی کردم که برخیزم  ولى نتوانستم، دو شغال جوان دندان های خود را در پشت نیمتنه و پیراهنم فرو  برده بودند و من ناگزیر شدم که بنشینم . شغال پیر با لحن سنگینی برای توضیح گفت: «انها دنباله ی لباست را نگه داشته اند و این علامت احترام است. » من در  عین حال شغال پیر و جوان ها را مخاطب قرار دادم و گفتم: « بگویید ولم کنند! » شغال پیر جواب داد: « در صورتی که بخواهی طبیعتاً این کار را خواهند کرد. ولی لحظه ای تحمل کن، چون مطابق رسوم دندان خود را عمیقانه فرو برده اند و نمی توانند دندانشان را بیرون بیاورند مگر به تأنی. ضمناً به دعای ما گوش بده.» به او گفتم: « رفتار شما برای من دل و دماغی نگذاشته. » برای اولین بار به کمک لحن نالان طبیعیش گفت: « به مصیبت ما نخند، ما جانوران بدبختی هستیم، ما فقط دندان ها را داریم که با آن ها آنچه  را خوب و بد از دستمان برمی آید بکنیم، ما فقط دندان هایمان را داریم. » من کمی نرمتر شدم و پرسیدم « پس چه می خواهی؟ »

فریاد کشید: «ارباب !» و تمام شغال ها زوزه کشیدند به طوری که از دور نغمه ای به گوش می آمد: « ارباب تو باید به این کشمکشی که دنیا را از هم مجزا کرده خاتمه بدهی. تمام علائم کسی که پیران ما خبر داده اند که این کار از دستش بر می اید در قیافه ی تو خوانده می شود. باید که اعراب مزاحم ما نشوند، ما یک هوای قابل استنشاق می خواهیم، ما افقی می خواهیم که از وجود آن ها پاک باشد؛ ما نمی توانیم ناله ی گوساله هایی را تحمل بکنیم که اعراب سر می برند، باید که همه ی جانوران بتوانند در صلح و صفا جان بدهند، باید که ما بتوانیم به راحتی تا آخرین قطره ی خون آنها را بیاشامیم و استخوان های آنها را پاک بکنیم. ما فقط خواهان پاکیزگی می باشیم و پاکیزگی را تقاضا می کنیم. » و همه ی آنها شروع به گریه و زاری کردند- « چطور تو تحمل این آدم ها را میکنی، تو که قلب جوانمردانه و حساسی داری؟ سفیدی آنها پلید است؛  سیاهی آنها پلید است و ریش آنها وحشت قلب  می آورد؛ فقط منظره ی گوشه ی پلک های  چشم انها دل را به هم می زند و از انداختن تف نمی توان خودداری کرد؛ و زمانی که بازوی خود را بلند می کنند زیر بغل آنها جاده ی جهنم را می گشاید ، به این جهت ای ارباب، به این جهت ای استاد عزیز، با  دست های توانایت با این قیچی ها گلویشان را قطع کن. » و به اشاره ای سر او یک شغال آمد که به یکی از دندان هایش یک قیچی زنگ زده آویزان بود .

رییس اعراب کاروان که با وجود وزش باد تا نزدیک ما آمده بود و تازیانه ی کلانی در دست داشت فریاد زد: «آه ! آه! این هم بالاخره قیچی ها ، حـالا تمام شد!»

شغال ها فورا پراکنده شدند، اما همین که مسافتی دور رفتند بغل هم  ایستادند و به هم فشار می دادند. به طوری خشکشان زده بود و تنگ هم قرار گرفته بودند که به شکل پرچینی در آمده بودند که در اطرافش شعله ای موج می زد.

عرب در حالی که از روی دلخوشی می خندید، یعنی تا همان اندازه که رسوم قبیله به او اجازه می داد، گفت: ارباب شما هم این مسخره بازی را تماشا کردید. » من از او پرسیدم: « تو هم می دانی که این جانوران چه می خواهند ؟ »

 جواب داد: « طبیعی است که می دانم، از زمانی که اعراب پا به عرصه ی وجود گذاشته این قیچی ها را در صحرا می گردانند و تا روز قیامت این قیچی ها با ما خواهند گشت، همینکه یک اروپایی از اینجا بگذرد، آنها را به او پیشکش می کنند تا دست به اقدام بزرگ بزند؛ اینها به یک نفر از آنها بر نمی خورند که تصور نکنند و همان مردی است که قضا و قدر قبلاً او را تعیین کرده است. این جانوران امید احمقانه ای دارند، آنها دیوانه اند. آن هم دیوانه ی حقیقی و به این  جهت ما آنها را دوست داریم، اینها سگ های ما هستند و قشنگتر از سگ های شما می باشند. ببین این شتر امشب مرده است لاش مرده اش را اینجا آوردم.»

چهار بار بر آمدند و جسد سنگین را جلو ما انداختند. هنوز درازش نکرده بودند که شغال ها صدایشان بلند شد. از روی بی طاقتی مثل اینکه با رشته هایی کشیده می شدند نزدیک آمدند. خودشان را به زمین می کشیدند و فاصله به فاصله ایست می کردند. عرب و کین توزی را فراموش کرده بودند. از حضور لاشه که بوی تند آن همه چیز را محو می کرد مفتون شده بودند. یکی از آنها بی تأمل به گردنش آویخت و با یک ضرب دندان شریان را پاره کرد. مثل یک تلمبه ی کوچک از جا در رفته که به هر قیمتی شده و بدون امید کامیابی بخواهد حریق وحشتناکی را خاموش کند هر یک از عضلات بدنش کشیده می شد و می لرزید. در عین حال تمام شغال های دیگر با لاشه مشغول همین کار شده و مثل کوه رویش انباشته شده بودند.

در این موقع کاروانسالار تازیانه ی وحشتناک خود را به هر سو تکان داد. آن ها سر خود را برداشتند. در حال نیمه مست و نیمه مرده، اعراب را در مقابل خود دیدند، تازیانه را روی پوزه ی خودشان حس کردند و جستی به عقب زدند و پس پسکی تا مسافتی فرار کردند ولی خون شتر به قدر یک حوضچه پخش شده بود. بخاری از آن متصاعد می شد. جسدش از چند جا دریده بود. آن ها نتوانستند خودداری کنند و دوباره آنجا حاضر شدند، دوباره کاروانسالار تازیانه اش را بلند کرد. من جلو دستش را گرفتم.

و گفت: « ارباب، حق به جانب توست، بگذاریم کار خودشان را بکنند؛ وانگهی موقع مراجعت است. تو آنها را دیدی، روی هم رفته جانوران عجیبی هستند. این طور نیست؟ و چقدر از ما متنفرند! »

اردیبهشت ۱۳۲۴

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5488
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23899540