ادبیات
بازدید: 313780
-
بی ریشه. نویسنده: نیکلای هایتوف
از حق نگذریم، پسر من پسر بدی نیست. جدی و کاری و با شرف است، اما مثل اینکه از شکم مادرش بیرون نیامده، بلکه از درون یک پیت حلبی افتاده است. بوی شیر آدمیزاد نمیدهد، بوی بنزین میدهد. با این ترتیب، تفاهم بین ما ممکن نیست.......
ادامه... -
آشنایی با جیمز جویس
جیمز آگوستین آلوی ژیوس جویس، مشهور به جیمز جویس در ۲ فوریه ( ۱۳ بهمن) ۱۸۸۲ در دوبلین پایتخت ایرلند چشم به جهان گشود.
ادامه... -
کفش نارنجی. نویسنده: مریم مظفری پور
شیرین پشت ویترین مغازه کفش فروشی ایستاده بود, قیمتها را میخواند و با پولی که جمع کرده بود مقایسه میکرد تا چشمش به آن کفش نارنجی که یک گل بزرگ...
ادامه... -
آشنایی با نیکولای گوگول
نیکلای واسیلویچ گوگول نویسندهی بزرگ روس بود. گوگول بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است.
ادامه... -
ملاقات با دختر صددرصد دلخواه در یک صبح زیبای بهاری. نویسنده: هاروکی موراکامی. مترجم: مهلا ابراهیمی.
در یک صبح زیبای بهاری در یک خیابان فرعی باریک در محلهی پر رفت و آمد هارایوکو در توکیو، از کنار دختر صد در صد دلخواهم گذشتم. راستش را...
ادامه... -
کالسکه. نویسنده: نیکلای گوگول. مترجم: خشایار دیهیمی
ژنرال بنا به عادتی که به هنگام صحبت با افسران جزء داشت گفت: «چی؟» «حضرت اشرف، عرض کردم هیچ نمیفهمم چه طور ممکنه شخصی هم چی کاری بکنه!» «البته، البته... خوب شاید مشکلی پیش اومده ... اما دست کم باید به ما خبر میداد و دعوتاش رو لغو میکرد.»
ادامه... -
شانس. نویسنده: پائولو کوئیلو. مترجم: سوسن اردکانی
در ضیافت ناهاری، لیوان شخصی شکست. شخص دیگری به او گفت:- این نشانهی خوششانسی است.همهی کسانی که سر میز بودند، با این ایده آشنا بودند. اما...
ادامه... -
مدالهای جنگی بی خریدار . نویسنده: ارنست همینگوی. برگردان: م.سجودی
گزارشگر پرسید: «برای یه مدال «ام. سی» چقدر میدین؟» ـ متأسفم جوون. ما نمیتونیم آبش کنیم. گزارشگر از «کویین استریت» بیرون آمد و رفت به نخستین فروشگاه دست دومی که میشناخت. به شیشهاش نوشته شده بود «همه چیز خریداریم.»
ادامه... -
ده تا سرخپوست. نویسنده: ارنست همینگوی. مترجم: سیروس طاهباز
پدر از پشت میز بلند شد و از در سیمی آشپزخانه رفت بیرون. وقتی برگشت نیک هنوز به بشقابش خیره مانده بود. گریه میکرد. پدرش چاقو را برداشت که کلوچه ببرد. - «بازم میخوای؟» نیک گفت: «نه.» - «خوبه یه تیکهام بخوری.» - «نه، دیگه نمیخوام.»
ادامه... -
گراکوس شکارگر. نویسنده: فرانتس کافکا. ترجمه: امیر جلال الدین اعلم
شهردار گفت:" مسلماً. خبر آمدنتان را امشب به من دادند. مدتها خوابیده بودیم. بعد نیمههای شب زنم بانگ بر آورد: "سالواتوره"؟ این اسم من است.- آن کبوتر دم پنجره را نگاه کن. بواقع کبوتر بود، اما به بزرگی خروس. پر زد آمد روی من و در گوشم گفت: گراکوس شکارگر مرد.
ادامه... -
داستان هایی به کوتاهی زندگی. نویسنده: ریچارد کوئک. ترجمه: مرجان توکلی
۱ - راز موفقیت روزی روزگاری پسری بود که میخواست به راز موفقیت پی ببرد. بنابراین نزد پیری فرزانه رفت که در دل کوهی زندگی می کرد. وقتی پسرک آن...
ادامه... -
وسوسههای آیینه. نویسنده: فرخنده حق شنو
چیزی به آمدن مرد نمانده بود. هر روز همین وقتها میآمد. روز پاییزی، ابری و گرفته به نظر میرسید. زن روبهروی آیینه نشست. آیینه نگاهی به او...
ادامه...