در شنبه بازار کهنه فروشان میگشتم. بر بساط زنی کولی، سه قاب چوبی شیشهدار ساده بود؛ سه مینیاتور. نقاشیها را به قیمتی ارزان خریدم. زن کولی خندید. چند دندان طلا توی دهانش برق زد. قاب ها را پیچید لای روزنامه و گذاشت توی کیسه ای پلاستیکی. داد دستم، پولش را گرفت و باز خندید. طلاها باز برق زد.
مینیاتورها حالا روی دیوار اتاق اند یکی بالا، دو تای دیگر کمیپایینتر، در یک ردیف.
مینشینم روبه روی دیوار و تماشایشان میکنم و در دل، با شما حرف میزنم.
مینیاتور اول
آسمان خاکستری تیره است متمایل به آبی ملایم، با دو ابر سبز یکی چسبیده به گوشه راست بالا، دیگری کمی پایینتر از گوشه چپ بالا. ابر نباید سبز باشد و من ابر سبز ندیده ام، اما در این نقاشی هست. پایین، زمین دارچینی کم رنگ است حدودا شبیه خاک. از پایین قاب هرچه میرود بالاتر، دارچینی پر رنگتر میشود تا میرسد به قبای سبز روشن آن که بر یک زانو نشسته که نه زن است نه مرد، و هم میتواند زن باشد هم مرد. ساعد دست راست بر زانو تکیه داده. پیراهنش باید نارنجی باشد، متمایل به قرمز، که از بازو تا مچ دست راست ناپیدا و نیز مثلث یقه از زیر قبا پیدا به چشم میآید، همرنگ شال کمر که رها شده و از پشت زانوی چپ آویخته. چهره اما پیدا نیست. یک صورت ظریف است در وضعیت سه رخ، محو. تنها حالت گردن و چانه و انحنای ملایم بینی و پیشانی مشخص است. چشم و ابرو و دهان سایههایی نیمه محو اند. سر، حدود نقطه طلایی سمت چپ قرار گرفته، با سربند نارنجی روشن که گوش راست را پوشانده و چون تاجی بر سر نشسته است.
نشسته بر یک زانو، ساعد دست نهاده بر زانوی ایستاده، راست تکیه داده به تکه رنگ های سبز تیره، انگار تخته سنگی کوتاه یا پشته ای کوچک پوشیده از سبزه و گیاه، و به روبه رویش، کمیبالا، به سمت راست قاب نگاه میکند، به مینیاتور دوم که کمیبالاتر از سطح او ست، روی دیوار اتاق.
تنها نشسته است.
تنها نشسته ام.
اینجا منم یا شمایید؟ باید من باشم که حسرت در نگاه نامشخصم پیداست و باید شما باشید که این همه تشخص و متانت و آرامش دارید.
آفتاب نیست. شب هم نیست. روز است یک روز ابری تیره انگار. باید چاشت باشد، یا بعد از ظهر... فرقی نمیکند.
مینیاتور دوم
اینجا را نگاه میکند:
دو تن نشستهاند، دست چپ همدیگر را در دست دارند. کدام زن است، کدام مرد؟ هر دو مردند یا هر دو زن؟ اینجا، مرد بودن و زن بودن انگار مهم نیست آدم بودن در نظر است.
زمین به همان رنگ دارچینی مینیاتور اول است کمی تیره تر. بر پشتهای بزرگتر نشستهاند که تمام عرض قاب را پوشانده و از دو سو ادامه مییابد تا از قاب میرود بیرون.
پشته شتههای سبز تیره است، تیره تر که در بعضی نقطه ها به خاکستری سیاه میزند. و بر آسمان، سبز ملایمی پاشیده شده.
نگاه از آن دو تن که نشستهاند سمت چپ تا میان قاب، کشیده میشود به دو سر و توٲمان، با دو تنه محکم و موازی اما شاخهها در هم، راست قامت و کشیده، رو به سوی آسمان. نوک شاخههای بالا میرسند نزدیک خط بالایی قاب، گوشه راست. از پس پشتهها، سبز اندک تیره سروها یادآور دو تکه ابر مینیاتور اولاند.
این دو سرو توٲمان انگار ما را نگاه میکنند که نشستهایم آنجا، بر پشته.
آن که مفتون و شیفته وار نگاه میکند، با قبای قهوه ای روشن و پیراهنی به همان رنگ اما کمی تیره تر بر تن، باز هم از بازو تا مچ دست چپش پیداست و باز با همان مثلث گریبان، با سربند قهوه ای روشن بزرگی بر سر، دست شما را در دست دارم که قبای سبز بر تن دارد، کمیتیره تر از قبای آدم مینیاتور اول، و ادامه دستار قهوه ای کمیتیره اش، انگار پرچمی در زمینه سبز آبی آسمان، تاب خوران... حتما شمایید که این همه معقول و متین نشسته اید، نگاه به پایین دارید و فکر میکنید. و چهره هامان با خط های چشم و ابرو و دهان و بینی نامشخص، با همان حالت مینیاتوری گردن. دست راست شما بر شال کمرتان است و دست راست من پیدا نیست باید پشت شما قرار گرفته باشد.
من چه میگویم که شما این طور نشسته اید و خاموش به حرفهایم گوش میکنید شاید هم حرفی نمیزنم فقط شیفتهوار نگاه میکنم این همه زیبایی را...
هر دو تن به یک اندازه زیبایند، اما آن که شماست و سمت چپ نشسته، به نظر من، کمال زیبایی و مهربانی است.
هیچ یک به دو مینیاتور دیگر توجه نداریم.
مینیاتور سوم
شب نیست، روز است شاید صبح زود، یا وقتی نزدیک غروب اگرچه از سرخ و نارنجی غروب یا طلوع در آسمان اثری نیست. زمینه آسمان زرد بسیار کمرنگ است، با لکههای پهن مایل به قهوه ای خیلی روشن. و زمین پشتههای کوچکی است منحنی وار، زرد آمیخته به سبز روشن و کمیتیره تا به دو تکه سبز تیره میرسد، پایین قاب. در دور دست، دو سرو، شبیه همان دو سرو مینیاتور دوم اما، کمی جداتر از هم و کم برگتر، سبز روشنتر، سرکشیده به سمت بالای قاب، طرف راست انگار آن بالا جدا شده باشند یا بخواهند جدا شوند از هم، یکی کوتاه و دیگری بلند. و آن که بر پیش زمینه سروها و آسمان نشسته، کمیمایل به سمت چپ، قبای قهوه ای روشن بر تن و سربندی به همان رنگ بر سر، تکیه داده به دست چپ نهاده بر زمین، و نگاه میکند به آهویی ظریف با گردن کشیده و گوشهای برافراخته و چشمان درشت دوخته شده به چهره او. و چشمان او پیداست. حالت گردن و چهره هست، اما دهان و بینی محو است. و آهو انگار از شکارگاه های مینیاتورهای قدیمی گریخته و به دامن این زن اینجا مشخص است که این آدم زن است پناه آورده و این گونه به تمنا، چشم دوخته به چهره محبوب و زیبای شما.