ادبیات
بازدید: 43389
-
بانوى پير. نویسنده: نوئل دوول. ترجمه: قاسم صنعوى
بانوى پير همان رفتار ساده و مستقيم خود را كه براى بانويى چنان بزرگ نوعى رفتار خاص او به شمار مى رفت- ولى چون نشانى از همدلى واقعى به ديگران، گرمابخش بود- حفظ كرده بود. بانوى پير به من گفت: «چقدر از ديدن تان خوشوقتم.» دستش را به سويم دراز كرد تا ...
ادامه... -
وقتى مجبورى سرت را به ديوار بكوبى. نویسنده: آلبرتو موراويا. ترجمه: رضا قيصريه
حالا زنش بود كه نشسته بود روى تختخواب و بهت زده نگاهش مى كرد. اما از نگاهش شرارتى تعمدى بيرون مى زد. سر را گرفت پايين. با لحن يكنواخت و خواب آلودى جواب داد: «نظرم اين است كه تو يك عيب اساسى دارى. حسودى. البته بزرگترين عيب تو بى تفاوتى است...»
ادامه... -
چند روایت معتبر دربارهی برزخ. نویسنده: مصطفی مستور
«مصطفی مستور» متولد 1343 شهر اهواز و فارغالتحصیل رشته مهندسی عمران و فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی است. از سال 1368 كار داستاننویسی را با چاپ اثری در مجله «كیان» آغاز كرد و سپس دومین رمان خود «روی ماه خداوند را ببوس»منتشر نمود.
ادامه... -
وقتی شهریار معشوقهاش را در سیزده به در دید!
داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جانگداز و سوزناک است را روایت میکند که بسیار زیبا و عاشقانه است...
ادامه... -
زالا. نویسنده: آن بیتی. ترجمه: امیر امجد
«آن بیتی»، نویسنده برجسته آمریكایی، در سال 1947 در واشنگتن دیسی به دنیا آمد. او تنها فرزند خانواده بود و در مریلند بزرگ شد. «بیتی»، در سال 1969 مدرك لیسانس خود را از دانشگاه آمریكن گرفت.
ادامه... -
شورش خاموش مديسن. نویسنده: جى. دى. سالينجر. ترجمه: ليلا نصيرىها
امسال، تعطيلات كريسمس هولدن در مدرسه پنسى همان موقعى شروع شده بود كه تعطيلات سالى هِيِس در مدرسه دخترانه مرى اى. وودراف («ويژه دختران علاقه مند به هنرهاى نمايشى»).
ادامه... -
ماهی سیاه کوچولو. نویسنده: صمد بهرنگی
اين قصه، سرگذشت ماهي سياه كوچولويي است كه در يك شب چله، ماهي پيري، ته دريا براي دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هايش تعريف مي كند.
ادامه... -
در جاده بارانی. نویسنده: تیم اوبراین. ترجمه: معین فرخی
این داستان در سال ۱۹۹۰ با نام On the Rainy Road در مجموعهداستان Things They Carried چاپ شده است.
ادامه... -
قطرههای کوچک آب. نویسنده: کورت ونهگات. ترجمه: مینا فرشیدنیک
این داستان باعنوان Little Drops of Water در شمارهی ژوئن ۲۰۰۹ مجلهی هارپرز منتشر شده است.
ادامه... -
پشت به در ورودی. نویسنده: میترا داور
خانم سرمدی از پشت میز پا شد و گفت: بفرمایید صبحانه ! چهره ی خانم نجاتی تیره شده بود. با صدای تند و خشنی گفت: برای تعارف کردن نیامده ام. شما چه طور با این وضع به اداره می آیید؟سلامت بقیه را هم به خاطر انداخته اید.
ادامه... -
خواب به خواب. نویسنده: محمد بهارلو
با خودم عهد کرده بودم که چیزى درباره خوابهایم نگویم. نمیخواستم، نمیتوانستم، او را برنجانم. اما انگار چیزى توى چشمهایم دیده بود یا در صدایم حس کرده بود که آنطور داشت پیله میکرد. چشم از من برنمیداشت و مژک نمیزد.
ادامه... -
همزن. نویسنده: نسیبه فضلاللهی
حتی جیش هم نداشت. نشسته بود سر کاسه و زل زده بود به انیس و با انگشتهایش بازی میکرد. توی هم گرهشان میزد و چشمش به انیس بود، بعد دست از سر انگشتهایش برداشت و پرسید: «گربهها چطوری میمیرن؟»
ادامه...