ادبیات
بازدید: 43391
-
نوروز نامه خیام
نوروز نامه متن كهن شناخته شدهاي است كه آن را از حكيم عمر خيام نيشابوري ميدانند. اين اثر داراي آگاهيهاي گرانبهايي درباره جشنها و آيينهاي ايراني و برخي مسايل فكري و اجتماعي روزگار خيام (سده ششم) است
ادامه... -
تلماسه. نویسنده: استیون کینگ. ترجمه: امیرحسین هاشمی.
قاضی فکر میکند: «باز هم بدشگونی.» یاد این میافتد که دوستی در پلیس گشت فلوریدا به او گفته بود کرکسها نهتنها میدانند مُردار کجا هست، بلکه این را هم میدانند که مردار کجا خواهد بود.
ادامه... -
بدو بیروت، بدو. نویسنده: محمد طلوعی.
گفتم: «همیشه فکر میکردم هیجانطلبانهترین کارِ جهان اینه که آدم بره تو یه دیری، صومعهای، خانقاهی درِ دنیا رو روی خودش ببنده.» ... «از بیرون همینجوری به نظر میآد.»
ادامه... -
حلقه ها. نویسنده: زینب توقع همدانی.
میگویم کلیدها را بیندازد بیرون. پشت گوشی چند لحظه ساکت میماند. میگویم: «به درد نمیخورن، قدیمیاَن.» باز حرفی نمیزند.
ادامه... -
دروغگو. نویسنده: توبیاس وولف. ترجمه: امیرمهدی حقیقت.
مادر من جز کتاب همه چیز میخوانْد، آگهی روی اتوبوسها، از سر تا ته منوهای غذا، بیلبوردها. هر چیزی که جلد نداشت برایش جالب بود. برای همین وقتی نامهای در کشوی من پیدا کرد که خطاب به او نبود، آن را هم خواند.
ادامه... -
سرگشته کوچه درختی. نویسنده: پرویز دوائی
در کوچه، دست بزرگ تری در دست، آدم را میبردند، صبح های عید با کفش نو که دکمۀ سگک داشت و رنگ اش، یادم است، آلبالوئی بود، آدم را میبردند، راه گم کرده ای که دور سرش هنوز تاریکی معبد و بوی جوزقند پیچیده بود، و چشم اش همه جا گوهر شبچراغ را جستجو میکرد... خی
ادامه... -
تراژدی مکبث. نویسنده: اثر ویلیام شکسپیر. ترجمه : فرنگیس شادمان (نمازی)،
متن زیر از طرف عضو سایت، "جناب آقای محسن عسکری"، می باشد. توجه: مطلب حاوی 9 سوال می باشد.
ادامه... -
نوشته قدیمی. نویسنده: فرانتس کافکا. مترجم: احمد شاملو
برای آنکه منظور خود را به یکدیگر برسانند چون زاغجه غوغو میکنند: اصوات نامفهومی که مدام با جیغ و فریاد در گوش ماست. برای آنان، آداب و ترتیبات ما به همان اندازه که بیمعناست، علیالسویه نیز هست...
ادامه... -
به تربیت آوردن دختر تُندخوی. نویسنده:ویلیام شکسپیر. مترجم:حسینقلی سالور
متن زیر از طرف عضو سایت، "جناب آقای محسن عسکری"، می باشد. توجه: مطلب حاوی 11 سوال می باشد.
ادامه... -
صلات ظهر. نویسنده: علی چنگیزی
قطار نیمِ ظهر که آخر هفتهها سروکلهاش توی ایستگاهِ نیمهمتروکهی یزدان پیدامیشد آرامآرام به ایستگاه نزدیک میشد. سلیمان توی اتاقک ایستگاه نشسته بود ...
ادامه... -
لاک قرمز. نویسنده: میترا داور
زن جوان نگاهش به تصویر تلویزیون بود، مردانی با لباسهای بلند، مجسمههای بودا را خرد میکردند. صدای مرد اخبارگو را میشنید که میگفت مهمترین نکته از بین بردن میراث فرهنگی مردم افغانستان است که...
ادامه... -
علیرضای قدیمی من. نویسنده: مرجان بصیری.
نـُه شب توی ماشین لیلاییم. صندلی گرم است. چهار طرف آهن است و یک شیشه روبهروست. قطرههای باران هنوز به شیشهاند. توی هر قطره عکسی...
ادامه...