ادبیات
بازدید: 43390
-
زن و شوهر. نویسنده: فرانتس کافکا
_ بلند شوم و همان طور که حرف می زنم، اینور و آنور بروم. در دفتر خودم عادت بدی نیست، ولی در منزل دیگران کمی اسباب زحمت است. ولی نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، به خصوص که سیگارم را هم همراه نداشتم. خب هر کسی عادت های بدی دارد، ...
ادامه... -
ققنوس. نویسنده: سیلویا تاون سند وارنر. مترجم: سید حامد حسینی بافقی
آنها به كنار قفس ققنوس رفتند، ققنوس بالهایش را با ادب و متانت تكان داد. آنها توجهی نكردند. ققنوس، این پرنده نادر و افسانهای منحصربهفرد است. این پیر غرب طبیعت نه جفتی دارد و نه حتی میخواهد. در كهنسالی ...
ادامه... -
پیراهن مرد ناراضی. نویسنده: ایتالو کالوینو. مترجم: محسن ابراهیم
پادشاه همسایه، فرستادگان رو پذیرفت و گفت: «بلهبله چیزی کموکسر ندارم. اما حیف که با وجود این همه چیزها باید مُرد و همهرو گذاشت و رفت! با این فکر اونقدر عذاب میکشم که شبها خواب خوش به چشمم نمییاد!» و فرستادگان فکر کردند که بهتره برگردن!
ادامه... -
راز و نیاز یک لاف. نویسنده: لنگستن هیوز. مترجم: علی اصغر راشدان
تو اتوبوسا کنار ما میشینن! بچههای کوچیک سیاه شونو با بچههای سفید ما راهی مدرسه میکنن! حتی دارن زمزمه میکنن که دوست ندارن دیگه تو زندون جداگانه نگهداری بشن! میگن که زندون یه محل عمومیه که مالیاتشو اونام میپردازن. خدایا، ...
ادامه... -
کلئوپاترا. نویسنده: ویل کاپی مترجم: نجف دریابندری
آنتونیوس و کلئوپاترا ذوقشان با هم جور بود همدیگر را خوب درک میکردند. مثلاً بعضی شبها که حوصلهشان سر میرفت لباس گدایی میپوشیدند (چون گمان میکنم گدایی در آن زمان اونیفورم مخصوصی داشته است) و تو کوچهها ولو میشدند. در خانهها را میکوبیدند و ...
ادامه... -
کبوتر چاهی. نویسنده: ایتالو کالوینو
مارکووالدو گویی کاسه آب یخی روی سرش ریخته باشند. در این هنگام صدای داد و هوار زنی از بیرون شنیده شد: رختشوی بود که فریاد زنان خانم خانه را صدا می زد: «خانم! خانم!» - چه خبر است، گوئندالینا؟.....
ادامه... -
پسرك ستمگر. دينو بوتزاتى. ترجمه: پرويز شهدى
مادربزرگ هم وارد معركه شد: - آه، نه، عزيز دلم، حق با توست... به روى اين پدربزرگ بدجنس كه مى زند همه اسباب بازى هايت را خراب مى كند، بنگ بنگ تير خالى كن، كوچولوى قشنگم. اسباب بازى هايش را مى شكنند و انتظار دارند باز هم پسر خوب و مهربانى باقى بماند.
ادامه... -
آگوستین. نویسنده: هرمان هسه
هرمان هسه ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوییسی و برندهٔ جایزهٔ نوبلِ سال ۱۹۴۶ در ادبیات. وی در ۲ ژوئیهٔ ۱۸۷۷ در شهر کالو (Calw) واقع در استان بادن-وورتمبرگ زاده شد. پدر هرمان هسه مدیریت مؤسسه انتشارات مبلغین پروتستان را به عهده داشت....
ادامه... -
شبی که تنهایش گذاشتند. نویسنده: خوان رولفو. مترجم: فرشته مولوی
باید "بالا رفت، به جلگه رسید و بعد پایین رفت." او هم همین کار را کرد. هر چه خدا بخواهد همان میشود. همان کاری را میکرد که آنها گفته بودند بکند، اما نه در همان ساعاتی که گفته بودند. به لبه درههای عمیق رسید. دشت خاکستری بزرگ را از دور دید. فکر کرد...
ادامه... -
چاقو . نویسنده: محمد بهارلو
محمد بهارلو از داستاننویسان و منتقدان شناختهشده ایران است. او فعالیتش را به عنوان داستاننویس در سالهای قبل از انقلاب آغاز كرد و در كنار داستاننویسی به روزنامهنگاری و جریانشناسی ادبیات ایران نیز پرداخت. بهارلو به سال 1334 در «آبادان» به دنیا آمد.
ادامه... -
قطار. نویسنده: آخيل شارما. ترجمه: اسدالله امرايى
از دور كه مى آمد صدايش را شناختم. فس فس كنان مى آمد و از دودكش اش دود غليظى مثل كوره، تنوره مى كشيد. ريل هاى روى زمين سفت، محكم شده بودند و صدا از دور مى پيچيد. مثل نهرى صورتى رنگ و باريك از دورمى آمد و هر چه نزديك تر مى شد، بزرگ تر مى نمود.
ادامه... -
تولد. نویسنده: اسماعیل فصیح
زن همسایه دوباره چادرش را مرتب کرد و گفت: " خب، مشتلق ما چی میشه، روح الله خان؟" مرد گفت: " چشم، آبجی." خانم جون به طرف مرد امد و گفت: " مادرش حال نداره. باید استراحت کنه." اندکی سکوت کرد، بعد گفت: " نباید هول کنه- یا تکون بخوره. بچه هم حالش خوبه"
ادامه...