Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ققنوس. نویسنده: سیلویا تاون سند وارنر. مترجم: سید حامد حسینی بافقی

ققنوس. نویسنده: سیلویا تاون سند وارنر. مترجم: سید حامد حسینی بافقی

آنها به كنار قفس ققنوس رفتند، ققنوس بالهایش را با ادب و متانت تكان داد. آنها توجهی نكردند. ققنوس، این پرنده نادر و افسانه‌ای منحصربه‌فرد است. این پیر غرب طبیعت نه جفتی دارد و نه حتی می‌‌خواهد. در كهنسالی ...

لرد استرابری اشراف‌زاده‌ای بود كه به جمع‌آوری پرندگان اشتغال داشت. او بهترین باغ پرندگان را در اروپا داشت. باغی آنقدر وسیع كه برای عقابها هم نامناسب نمی‌نمود؛ آنچنان خوش‌آراسته، كه هم مرغ مگس‌خوار و هم درسه برف اقلیمی كاملاً متناسب خویش در آن می‌یافتند. اما سالها بهترین لانه این باغ خالی مانده بود. تنها با یك برچسب «ققنوس ـ زیستگاه عربستان.»
بسیاری از صاحبنظران در باب حیات پرندگان و پرنده‌شناسان به لرد استرابری اطمینان داده بودند كه ققنوس پرنده‌ای افسانه‌ای بیش نیست و یا دیر‌زمانی است كه منقرض شده است. اما لرد استرابری قانع نمی‌شد. لیكن خاندان او از دیر‌باز به وجود ققنوس ایمان داشتند. گه‌گاه از نمایندگانش پرنده‌هایی (همراه با صورت‌هزینه‌ها) دریافت می‌كرد كه ققنوس معرفی می‌شدند. اما پری شاخ‌طلائی، طوطی دم‌بلند، بوقلمون، لاشخورهایی كه رنگ نارنجی شده بودند و … از آب در می‌آمدند؛ یا دورگه‌هایی فره وشانه آمیزش داده شده از گونه‌های متفاوت.

در نهایت، لرد استرابری خودش به عربستان رفت. جایی كه پس از ماهها پرنده مورد علاقه خویش را یافت. آن را گرفت. اعتماد به نفس خویش را بازیافت و با بهترین شرایط آن را به میهن آورد.
ققنوسی بود بسیار زیبا با منشی دلربایانه، خوشخو با دیگر پرندگان باغ و بسیار دلبسته لرد استرابری. هنگام ورودش به انگلستان، هیاهوی بسیاری در میان پرنده‌شناسان، روزنامه‌نگاران، شاعران و حتی سازندگان كلا‌ههای زنانه برپا كرد و دائماً از او بازدید به عمل می‌آمد. اما ققنوس با این توجهات فریفته نمی‌شد؛ هنگامی‌كه در خبرها دیگر سخنی از او نبود و دیدارها از او كاهش یافت، هیچ رنجش و بغضی از خود نشان نداد. خوب غذا می‌خورد و كاملاً خرسند به نظر می‌رسید.
هزینه نگهداری باغ پرندگان بسیار گزاف بود و زمانیكه لرد استرابری درگذشت (در حالی در‌گذشت كه یك پول سیاه هم نداشت) باغ پرندگان به حراج گذاشته شد.
اگر آن زمان شرایط عادی بود، متولیان جوامع بزرگ جانورشناسی اروپا و یا اشخاص حقیقی از آمریكا، پیشنهاد بسیار بالایی برای پرنده‌های كمیاب به ویژه ققنوس می‌دادند. اما مرگ لرد استرابری درست پس از جنگ جهانی بود، زمانیكه هم پول و هم دانه پرندگان به سختی به دست می‌آمد. درواقع یكی از دلایل نابودی لرد استرابری هم هزینه فراهم‌سازی دانه پرندگان بود. لاندن تایمز در سر‌مقاله‌ای هشدار داد كه ققنوس می‌بایست برای باغ‌وحش لندن خریداری شود. این روزنامه نوشت: «جامعه‌ای مملو از دوستداران حیات پرندگان حقی اخلاقی برای مالكیت چنین پرنده نادری دارند» لذا بنیادی به نام بنیاد ققنوسِ استرابری تأسیس شد.
دانشجویان، طبیعت‌شناسان و دانش‌آموزان به اندازه توان خویش در این امر همیاری كردند. ولی استطاعت آنها ناچیز بود و حمایت قابل ‌توجهی در كار نبود. از این رو وارثان لرد استرابری كه ناچار به پرداخت مالیات بر ارث بودند با بالاترین رقم پیشنهاد، یعنی پیشنهاد آقای تانسرد پالدرو مالك و صاحب امتیاز موسسه «دنیای شگفت‌انگیز افسانه‌ای پالدرو» كنار آمدند.

تا مدتها آقای پالدرو خرید ققنوس را معامله‌ای پرسود می‌پنداشت. ققنوس پرنده‌ای اجتماعی و مهربان بود و به سادگی خود را با محیط جدید پیرامونش وفق داد. غذایش خرج چندانی نداشت. به بچه‌ها اهمیتی نمی‌داد. با وجود اینكه بازیگوشی و شیطنتی هم نمی‌داشت، آقای پالدرو گمان می‌كرد به زودی خواهد آموخت. اكنون تبلیغات و هیاهوی بنیاد ققنوس استرابری بسیار بسیار سودمند بود. تقریباً تمام كسانی كه برای تأسیس بنیاد مشاركت كرده بودند برای دیدن ققنوس بهای كمتری می‌پرداختند و ‌آنهایی كه در تأسیس بنیاد همیاری نكرده بودند برای بازدید از این پرنده دو برابر می‌پرداختند؛ در روزهایی كه تا پنج شیلینگ هم دریافت می‌شد.
مدتی بعد كسب و كارشان از رونق افتاد. ققنوس چون همیشه زیبا و دوست‌داشتنی بود. اما همانطور كه آقای پالدرو گفته بود او دیگر چون گذشته پرطرفدار نبود. حتی با بلیطهایی با بهای مردم‌پسندتر هم دیگر ققنوس چندان طرفداری نداشت. بیش از حد آرام بود بیش از حد كلاسیك. این چنین شد كه مردم به جای ققنوس به تماشای شیطنت و شیرین‌كاریهای بابونها می‌رفتند. یا به تحسین آن سوسماری می‌شتافتند كه زنی را بلعیده بود.
روزی آقای پالدرو به مدیر موسسه‌اش آقای رامكین گفت: «از آخرین باری كه احمقی برای دیدار از ققنوس پولی داده است چقدر می‌گذرد؟»
آقای رامكین پاسخ داد: «چیزی حدود 3 هفته»
آقای پالدرو گفت: «خیلی غذا می‌خورد، چه رسد به خرج بیمه‌اش. بیمه این پرنده هفته‌ای 7 شیلینگ خرج روی دستم می‌گذارد. با این پول اسقف اعظم كانتربری را هم می‌توان بیمه كرد.»

ـ عامه مردم دیگر از آن خوششان نمی‌آید. مشكل اینجاست كه این پرنده در نظر مردم بیش از حد آرام است. نه جفتگیری می‌كند و نه هیچ كار دیگری. سعی كردم آن را با تعداد بی‌شماری از پرندگان خوش‌خط و خال چون كوچینها یا عقابهای ماهیخوار یا هما جفت نمایم و خدا می‌داند چه و چه، اما ققنوس حتی به آنها یك نیم نگاه ناقابل هم نمی‌اندازد»
آقای پالدرو گفت: «وای؛ اگر می‌توانستیم آن را با یك ققنوس شاداب‌‌تر عوض كنیم چه می‌شد؟!»
آقای رامكین گفت: «غیرممكن است. در زمان واحد فقط و فقط یك ققنوس در جهان است».

ـ نه جانم، منظورم این است كه … آیا تا به حال نوشته روی برچسب را خوانده‌ای؟»

آنها به كنار قفس ققنوس رفتند، ققنوس بالهایش را با ادب و متانت تكان داد. آنها توجهی نكردند. ققنوس، این پرنده نادر و افسانه‌ای منحصربه‌فرد است. این پیر غرب طبیعت نه جفتی دارد و نه حتی می‌‌خواهد. در كهنسالی خودش را به آتش می‌كشد و به شكل معجزه‌آسائی دوباره زاده می‌گردد. ‌«وارداتی سفارشی از مشرق‌زمین».
اقای پالدرو گفت: «فكری دارم. فكر می‌كنید چند سال دارد؟»
آقای رامكین گفت: «به نظر می‌آید در سنین جوانی‌اش باشد.»
آقای پالدرو ادامه داد: «تصور كن اگر می‌توانستیم كاری كنیم كه او خودش را به آتش بكشد. البته پیش از این كار می‌توانیم تبلیغات به راه بیاندازیم و انگیزه مردم را تحریك نماییم. بعد ما صاحب یك پرنده جدید می‌شویم، پرنده‌ای با داستانی شورانگیز، پرنده‌ای با زندگی افسانه‌ای. چنین پرنده‌ای را می‌توانیم بفروشیم.» 
آقای رامكین سری تكان داد.
او گفت: «در كتابی درباره‌اش خوانده‌ام. باید به ققنوس چوبهای‌ خوشبو داد تا از آن آشیانه‌ای برپا كند و در آن جای گزیند. ناگهان خود را به آتش می‌كشد. اما مشكل اینجاست كه ققنوس تا هنگام پیری دست به این كار نمی‌زند.»

آقای پالدرو گفت: «این كار را به من بسپارید. آن چوبهای خوشبو را شما فراهم سازید. پیر كردن ققنوس با من».
پیر كردن ققنوس كار ساده‌‌ای نبود. جیره غذایی‌اش نصف گشت و دگر باره هم نصف گشت.

اما هر چند ققنوس لاغرتر می‌شد، ولی فروغ چشمهایش كم‌سو نشد و پر و بالش براق بود، چون همیشه.
بخاری قفس او را خاموش كردند، اما ققنوس برای مقابله با سرما در پرهای خویش باد می‌انداخت.
پرنده‌های دیگر را به قفس او انتقال دادند. پرنده‌های ذاتاً تندمزاج و جنگجو. آنها به ققنوس منقار می‌كوفتند و او را آزار و اذیت می‌كردند. ولی ققنوس آنقدر اجتماعی و نیك‌رفتار بود كه پرندگان دیگر پس از یك یا دو روز از خصومت و عداوت با او دست می‌شستند. بعد از آن آقای پالدرو از گربه‌های خیابان‌گرد استفاده كرد. آنها دیگر با رفتار خوش، از میدان به در نمی‌شد. اما ققنوس به سرعت بر بالای سرشان می‌رفت و بالها‌‌ی زرین خود را در صورت آنها برهم می‌كوفت و آنها را می‌ترساند. آقای پالدرو از كتابی درباره عربستان مدد جست و در آن كتاب خواند كه عربستان آب و هوایی خشك دارد به خودش گفت: «آهان فهمیدم.»

ققنوس به قفسی كوچك انتقال داده شد كه در سقف آن آب‌پاشی كار گذاشته شده بود. هر شب آب‌پاش به كار می‌افتاد و ققنوس به سرفه افتاد. آقای پالدرو فكر كارساز دیگری هم داشت. هر روز در مقابل قفس ققنوس قرار می‌گرفت و آن را مورد ریشخند و تمسخر قرار می‌داد و با او بدرفتاری می‌كرد.
هنگامی‌ كه بهار فرا رسید، آقای پالدرو در اندیشه آغاز تبلیغات عمومی پیرامون ققنوس در حال زوال می‌كرد. او می‌گفت: «ققنوس كه از دیرباز مورد علاقه مردم بوده است رو به زوال نهاده است. آنگاه آقای پالدرو چند روزی با گذاشتن دسته‌ای كاه بدبو و مقداری سیم خاردار زنگ زده در قفس، دست به سنجش عكس‌العمل ققنوس زد تا ببیند كه آیا او همچنان به آشیان‌سازی تمایل دارد؟
یك روز ققنوس شروع به غلطیدن در كاه و علفها كرد.
آقای پالدرو قراردادی برای حق فیلمبرداری به امضا رساند. در نهایت روز موعود فرا رسید. عصر یكشنبه روح‌بخشی در ماه مه بود. چند هفته‌ای بود كه علاقه مردم به ققنوس بیشتر و بیشتر می‌شد و حق ورود تا پنج شیلینگ رسیده بود.
دور تا دور حصاركشی، از جمعیت خروشان بود. چراغها و دوربینها به سوی قفس نشانه رفته بودند و گوینده‌ای از طریق بلندگو به حضار ندرت چیزی كه رو به رخداد بود را گوشزد می‌كرد.
بلندگو گفت: «ققنوس اشراف‌‌زاده دنیای پرندگان است. تنها، كمیاب‌ترین و گرانبها‌ترین نمونه‌های چوب مشرق زمین كه آغشته به عطر شده‌اند می‌تواند ققنوس را اغوا كند تا لانه عشق افسانه‌ای خود را برپا سازد.»

در این لحظه دسته‌ای پاكیزه از تركه‌ها و چوب‌تراشه‌هایی معطر به داخل قفس پرتاب شدند. گوینده از بلندگو ادامه داد: «ققنوس چون كلئوپاترا هوس‌باز و چون موسیقی بومی كولیها سرمست. تمام شكوه و جلال و شور مشرق باستان، جادوی جاودانه‌اش و ظلم و بیداد ماهرانه‌اش...»
زنی در جمعیت فریاد زد: «نگاه كنید او می‌خواهد خودش را به آتش بكشد.»
لرزش در شهپرهای ققنوس افتاد. سرش را از طرفی به طرف دیگر چرخاند. پایین آمد و از نشیمنگاه خود این سو و آن سو شد. با خستگی و فرسودگی تراشه‌ها و تركه‌ها را جابجا كرد.
دوربینها به كار افتادند و نور، از هر سو بر ققنوس تابیدن گرفت. آقای پالدرو در حالیكه به سوی بلندگو می‌دوید اعلان كرد: «خانمها و آقایان! این لحظه هیجان‌آوری است كه دنیا با نفسهای در سینه حبس‌گشته آن را به انتظار نشسته است. افسانه قرنهای پیش امروز در مقابل چشمان امروزی ما رو به تجلی است. ققنوس روی تلّ چوبهایی (كه بسان هیزم به آتش كشیدن جسد بود نشست، چونان كه به خواب آرمیده است. كارگردان فیلم گفت: «اگر تمام ماجرا همین بود، یادداشت كنید: فیلمِ آموزشی»
در این لحظه ناگهان ققنوس و لانه‌اش شعله‌ور گشت. شراره‌ها به بالا زبانه كشیدند و به هرسو گستردند.
ظرف یك یا دو دقیقه، همه چیز به خاكستر مبدل شد و چند هزار نفر از جمله آقای پالدرو در حریق جان باختند.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3315
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23005701