ادبیات
بازدید: 43389
-
وقت خواب. نویسنده: تیم پارکس. مترجم: کیوان سررشته
مری تصمیمش را میگیرد: اگر قرار است توماس همهی شب را کار کند بهتر است من بروم بخوابم؛ بدون گفتن کلمهای حرف به طبقهی بالا میرود. توماس نیمهشب، وقتی مری رو به دیوار به خوابی عمیق فرو رفته، به او میپیوندد.
ادامه... -
واکنش غیرارادی. نویسنده: سباستین بری. مترجم: سودابه اشرفی
«یک پلیس جوان پیدایش کرد. خانه بوی بدی میداده. سه هفته در اتاق خوابش مانده بوده.» به پنجرهی طبقهی بالا اشاره کرد. پدربزرگم پرسید:«با پلیس هم مجبورم صحبت کنم؟»
ادامه... -
بی نام. نویسنده: سینا دادخواه
همه منتظر شهود دلنواز مادرانهی گلناز بودند که یکدفعه بیتردید و محکم گفت: «اسم دخترم مژده است، فقط مژده.» گذشتهی دفنشده میان همهمهی ناجور فامیل دوباره آمد به سطح....
ادامه... -
مسابقه گنده ترین مردها. نویسنده: لوییز اردریک. مترجم: محمدحسن فرازمند
هر شب خواب چاقویی را زیر بالشم میدیدم. شکل و وزن چاقو را توی خواب میدیدم، خواب دسته ی چوبی سیاهاش، خواب تیزی اش، خواب نور سفیدی که روی نوک چاقو میدرخشید.
ادامه... -
هزار سال دعای خیر. نویسنده: یییون لی. مترجم: آرزو مختاریان
سیصد سال دعا لازم است تا بشود با یک نفر در همان قایق از رودخانه رد شد. فکر میکند به انگلیسی برای مادام توضیح بدهد، ولی مگر چه فرقی دارد؟ مادام با ترجمه یا بیترجمه منظورِ او را میفهمد...
ادامه... -
سی کیلومتر. نویسنده: عالیه عطایی
دانشجوی سال دوم بودم و هنوز کسی نفهمیده بود که نمیشنوم. در واقع اگر سمعکم را استفاده کنم میشود کمشنوایی وگرنه گوش چپم کلا نمیشنود...
ادامه... -
حکایت وقت خواب. نویسنده: پاملا پینتر. مترجم: جلیل جعفری
بالاخره روز دیدار فرامیرسد. به سر و وضعام کمی بیشتر رسیدهام. شاید از مدل ژاکت صورتی رنگ من بفهمند که زنی شلخته و از آن آدمهایی که باری به هر حال زندگی میکنند، نیستم. اما زیاد تجملی هم نشان نمیدهم تا یک وقت فکر نکنند، پولدار هستم.
ادامه... -
کنترلی. نویسنده: بیژن اعرابی
بیشتر از یک ماه از دورهی آموزشی گذشته بود که دلتنگی گریبان جانداد را گرفت. تلاشهایش برای گرفتن مرخصی چندروزه راه به جایی نبرد. هوا برش داشته بود که چند روز بیخبر بیندازد برود پیش بهار و پیه غیبت و تنبیه بعدش را به تنش بمالد...
ادامه... -
مزه عشق. نویسنده: جان کولیر. مترجم: آسو حیدری
آلن گفت: «پس شما واقعاً شربت عشق میفروشید؟» پیرمرد دستش را برای برداشتن یک شیشه دیگر دراز کرد و گفت: «اگه شربت عشق نمیفروختم، که بقیه چیزها رو هم بهت نمیگفتم. آدم فقط وقتی توی موقعیتییه که مجبوره، میتونه تا این حد اعتماد کنه.»
ادامه... -
ژاپنی یاد میگیریم. نویسنده: جنیس لی. مترجم: امیرمهدی حقیقت
خانم یامازاکی میگوید اول از هر چیز باید الفبا را باید بگیرید. شروع میکنیم به یاد گرفتن الفبا. خانم یامازاکی میگوید ژاپنی، در اصل، دو جور الفبا دارد. دومی را هم باید یاد بگیرید. میگوید جلسهی بعد، امتحان میگیرم.
ادامه... -
چگونه بابام وارد مشاغل سیاسی شد؟ نویسنده: ارسکین کالدول. مترجم: احمد شاملو
موقعی که مامان این را شنید، آمد تو و به بابا جانم فهماند که او هم حرفی دارد و باید بگوید: او مطلقاً نخواهد گذاشت هنسم و پسرش برای چیدن تمشکی که آقا استروپ میخواهند بفروشند تو زحمت بیفتند! و اضافه کرد: یکی از اون: مگه چیدن بیست گالون تمشک شوخیه؟!!
ادامه... -
آینه. نویسنده: محمود دولت آبادی
خیلی زود ملتفت شد که شناسنامهاش را گم کرده است. اما این که چرا تصور میشود سیزده سال از گم شدن شناسنامهی او میگذرد، علت این که مرد ناچار بود به یاد بیاورد چه زمانی با شناسنامه اش سر و کار داشته است، و آن برمی گشت به حدود سیزده سال پیش یا شاید هم ...
ادامه...