ادبیات
بازدید: 43390
-
در تابوتی از هیچ روی شانههای هیچکس. نویسنده: امین فقیری
زن، اما خندیده بوده و آن صدا در صداهای دیگر نابوده شده است. "آن مرگ برای تو کم بوده آسوده میشدی. باید مکافات نفس کشیدنت را پس بدهی."
ادامه... -
در باغ جان باختگان امریکای شمالی. نویسنده: توبایس وولف. مترجم: سودابه اشرفی
زیر زمین خانهی مری پر از آب بود. دیوارهایش طبله کرده بود و پشت یخچال فضولات قورباغه پیدا کرد. احساس میکرد کم کم زنگ میزند درست مثل آن ماشینهایی که مردمِ دور و بر، روی تلی از چوب پارک میکردند. مری میدانست که همه در حال مرگند اما ...
ادامه... -
بوقلمون صفت. نویسنده: آنتوان چخوف
و همان دم ، زوزه ی سگی هم به گوش میرسد. اچوملف به آن سو می نگرد و سگی را می بیند که سراسیمه و مضطرب ، روی سه پای خود ورجه ورجه کنان از توی انبار هیزم پیچوگین تاجر بیرون می جهد و پا به فرار میگذارد.
ادامه... -
در زندگی. نویسنده: راینرماریا ریلکه. مترجم: علی عبداللهی
در این هیچ تردیدی نیست که ما پیش از آنکه در زندگی راهمان را بیابیم، مدتی دراز پشت دروازه آن به این سو و آن سو دست میسائیم. به علاوه، همین زندگی هم جز خط هیچ نیست. هم قله است و هم پرتگاه هم جزیره است و هم موج. در یک کلمه، همه چیز است.
ادامه... -
اینجاست آن که اتللو بود. نویسنده: اصغر عبداللهی
به چه دردمون میخوره، نون میشه برا ما، گوشت میشه. یکی از همینا سهسال پیش اومده بود همینجا، یه تئاتر آورده بود هیچکی نفهمید، به زبون ارمنی بود. تو بچه بودی هنوز، بابات رفیق شده بود باش.
ادامه... -
صندلهای من. نویسنده:سم پست. مترجم: مرتضی هاشمپور
یکی از صندلهامو بهش دادم و سگگ شکسته و زیره ترکخوردهی کفش را نشانش دادم. فوری جوابم را گرفتم .ظاهراً، جایی برای تعمیر کفش باقی نمانده بود. - شکسته! یک جفت تازه شو بخر!
ادامه... -
ماه عسل. نویسنده: خابی یر ماریاس فرانکو. مترجم: اسدالله امرایی
خابی یر ماریاس (Franco Javier Marías) در سال 1951 در مادرید به دنیا آمد. رمان نویس، روزنامه نگار و مترجم است. پدرش فیلسوف و مدرس دانشگاه بود که به علت مخالفت با دیکتاتوری فرانکو بازداشت شد و از تدریس باز ماند.
ادامه... -
کلاهگیس. نویسنده: عطیه جوادی راد
برای ما عروسي يك اتفاق مهم است، مهم مثل مردن. شاید مثل همهجا ولي فرق كوچكي هست. فرق کوچکی مثل تولد بیاهمیت یک بچه.
ادامه... -
تلویزیون که آمد. نویسنده: رضا فیاضی
تلويزيون زماني جعبهي جادو بود؛ اختراع بيرقيبي كه امواج نامرئي هوا را به تصویرهای زنده تبديل ميكرد و اهل خانه را مسحور، پاي خودش مينشاند. روايت رضا فياضي، دريچهاي است به همان روزها در محلهي آسيهآباد اهواز.
ادامه... -
عکسهای آلبالویی. نویسنده: علیرضا محمودی
خاطراتي كه ميخوانيد از يكنفر نيست اما چندنفري كه اين خاطرات را از آنها شنيدهام يك نقطهی مشترك داشتهاند: همهی آنها نوجوانيشان را بين سالهاي دههی پنجاه تا شصت در شهر همدان گذراندهاند.
ادامه... -
ميخواي نيفتي؟ نویسنده: جلال توكلي
استاد خليل گفت: «ميخواي نيفتي بايد هيچوقت اصلاً زير پاتو نيگا نكني... يه موقع ... اگه نيگا كني سرت گيج ميره. چپ ميكني. پاتو هم هيچوقت نبايد بگذاري رو گذشته تخته.»
ادامه... -
دیسک. نویسنده: خورخه لوئیس بورخس. مترجم: کاوه سید حسینی
چشمهایم دیگر نمیبینند. در دهکده، که دیگر به آنجا نمیروم چون در راه گم میشوم، به خست معروف هستم ولی هیزمشکن جنگل چه پولی میتواند جمع کرده باشد؟
ادامه...