Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

کلاه‌گیس. نویسنده: عطیه جوادی راد

کلاه‌گیس. نویسنده: عطیه جوادی راد

برای ما عروسي يك اتفاق مهم است، مهم مثل مردن. شاید مثل همه‌جا ولي فرق كوچكي هست. فرق کوچکی مثل تولد بی‌اهمیت یک بچه.

عروسي‌هاي ما مهماني كوچك خانوادگي نيست بس که عيالواريم. مادرم بعد از سه‌تای اولي بقيه‌ی بچه‌ها را نمي‌خواسته ولي شده ‌است. خانواده‌ی خودش هم عيالوار بوده‌اند، پنج‌تا خاله و سه‌تا دايي دارم كه سرِ عروسي هركدام‌شان مادرم همين‌جور حرص‌وجوش خورده است. خودش می‌گوید. همیشه بايد حواسش باشد كه نكند كسي جا بیفتد. بچه که بودم عروسی‌ها را دوست داشتم ولی پدر می‌گوید همانی که سرِ ما آمده، سر بقیه هم می‌آید، نه بیشتر. ولی برای ما عروسي يك اتفاق مهم است، مهم مثل مردن. شاید مثل همه‌جا ولي فرق كوچكي هست. فرق کوچکی مثل تولد بی‌اهمیت یک بچه. تولد، دست‌کم این جا در خانواده‌ی ما اتفاقی بسيار معمولي به‌حساب مي‌آيد. بچه‌ها با بلندشدن قدشان به چشم مي‌آيند و انگار تازه متولد شده‌اند. ممكن است زني شش‌بار بزايد و كسي خبردار نشود ولی اگر خداي نكرده یک‌روز بچه‌ای بيفتد توي حوض يا با موتور تصادف کند و درجا بمیرد، جایی به‌حساب می‌آید. وگرنه هیچ‌کس نمی‌شناسدش تا روزي که بخواهد عروسي كند.

امروز روز عروسی من بود. توی سه‌ساعتی که با یک لا پیراهن نشسته بودم روی صندلی آرایشگاه و چهارتا عروس دیگر هم کنارم به ردیف نشسته بودند، به گذشته فکر کردم. چون درست دمِ بیرون‌آمدن از خانه،‌ مادربزرگم گفت: «نگران نباش.»

پرسیدم: «نگران چی؟»

و او گفت: «آینده.»

تمام این سه‌ساعت، خانم آرایشگر هی آمده و رفته و ‌میان صدای زوزه‌ی کولر آبی و سشوارهای پایه‌بلند، از شاگردهایش پرسیده که کدام عروس چه‌ساعتی از راه رسیده و چه‌ساعتی باید ‌برود، چقدر بیعانه داده یا باقی‌اش را چطور حساب خواهند کرد. وقتی موهای من را دو سه‌نفری لای بیگودی‌ها می‌کشیدند، خودش مویم را وارسی کرد. گفت: «خوبه. همین اندازه بسشه. زیر سشوار زوده بره. بشینه تا بگم.» و دوباره از پله‌ها رفت بالا سمت خانه‌اش که طبقه‌ی دوم آرایشگاه است. اگر خواهرهای من هم همراهم آمده بودند، حتما مامان ناهارمان را زودتر می‌فرستاد و دورهم می‌نشستیم و آن‌ها پشت‌سر خانم آرایش‌گر صفحه می‌گذاشتند که: «سه‌ساعته فقط یه موپیچیده. همین. حالا که دم رفتن بشه، تند‌تند سایه و کِرِم‌هامون رو می‌زنه که وقت نکنیم بگیم این‌جاش کم و زیاده.»

مادرشوهرم از همان اول به خانم آرایش‌گر سپرده بود که همراهِ عروس قبول نکند. دوتا از خواهرهایم خودشان وقت آرایشگاه گرفتند. خواهر کوچکم هم خودش آن‌قدری بلد هست که سروصورتش را بهتر از دوتای اولی دربیاورد. مادر تا همین دیشب هم چندباری گوشی را برداشت و شماره گرفت. با هزار ببخشید که نمی‌دانید چقدر این عروسی یک‌دفعه‌ای شد، گفت: «حتما مجلس ما رو روشن کنید.» به گمانم این طوری نوربارانی می‌شد تالار با دویست سیصدتا زن و مرد و بچه. همه‌ی کسانی که من عروسی‌هایشان رفته بودم، یا مادر رفته بود یا بعدا من و مادر می‌خواستیم برویم. مادر دوهفته پیش گفت: «لازم نیست به ‌دوستاتون بگین می‌ترسم جا کم بیاد آبروریزی بشه.» که خواهرکوچکم دادش رفت هوا: «یه لشکر آدم رو گفتی، حالا واسه دوتا دوست ما جا نیست.»

مادرم هم هوار کشید: « هروقت خودت عروس شدی دوستات رو دعوت ‌کن. این بچه آبروی مادرش براش مهم‌تره. گوش می‌ده به حرف مادرش. من هم همه کار براش ‌می‌کنم.» و به من اشاره کرد.

خواهرم محکم زد روی دستم و گفت: «گفتم این قدر دست‌هات رو نیار بالا. مگه کلاغ‌پر می‌ری!»

یک ماهی بود که خواهر کوچکم تلاش می‌کرد رقص یادم بدهد. رقص دونفره. خودش داماد بود و من عروس. اما قدش کوتاه بود و من دستم زیادی می‌رفت بالا و نمی‌شد زیر دستش کامل بچرخم. تا می‌خواستم خم شوم، کج می‌شدم به یک سمت. دستم را آورد بالاتر و گفت نگاه کن. دست‌هایش نرم پایین و بالا شد و یک دور کامل چرخید. «به این می‌گن رقص. این‌جوری که تو می‌چرخی، بال‌بال زدنه.»
 

متن کامل این داستان را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌ویک، بهمن ۱۳۹۲ بخوانید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5883
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23899935