ادبیات
بازدید: 43390
-
پروفسور ژوتم. نویسنده: سارا امینیان
ریما دانشکده هنرهای زیبا را با سیب و کوزه و من به اتمام رساند و شد زن اول کسی زن دوم کسی؛ حالا هم قرار است بشنود زن سوم پروفسور ژوتم...
ادامه... -
مهمان عزیز و چاق من. نویسنده: فرزاد فخری زاده
اقتباسی آزاد از داستانی که اسمش را فراموش کرده ام یا هر لحظه ممکن است آلفرد هیچکاک عزیز از راه برسد
ادامه... -
زرافه اسکله متروک. نویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر
آدم ها وقتی دلشون برای یکی می سوزه گریه می کنن ولی فقط وقتی زرافه خودشون رو گم می کنن می فهمن گم کردن کسی که دوست داشتی یعنی چی...
ادامه... -
پریزاد من و ترنج چوبینش. نویسنده: سیمین بهبهانی
به ماه ششم نشستی، نهم ایستادی، دهم «تاتی» را آزمودی، و به سالی، دو ساله را ماننده بودی. از من بازت گرفتند و به سایبان پدر بردند. رخساره زرد میکردی و تن میکاستی، آشکارا میفرسودی و در هرم تب میغنودی. طبیبان خونت به قاروره کردند و آزمودند و زان پس ...
ادامه... -
بالمیل. نویسنده: افرا سرنابه
زمانی به تماشای فیلم های ترسناکی می نشست که توی آنها یک شیء، اره مثلا از تمام شخصیت های فیلم نقش مهمتری داشت...
ادامه... -
توهم. نویسنده: محمد عبدالملک. ترجمه: حسن اکبریان طبری
در بیمارستان حالت فوق العاده اعلام شد؛ انگار زمان جنگ باشد مقررات سفت و سختی مثل سربازخانه در فضای بیمارستان حاکم شد...
ادامه... -
این وقت شب و این همه سر و صدا. نویسنده: امیر رضا بیگدلی
وقتی ماشین پلیس با چراغ های گردانش به سمت خیابان راه می افتد چراغ خانه های کوچه یکی یکی خاموش می شود ، صدای بسته شدن در واحدهای ساختمان خودمان به گوش می رسد و ساختمان آرام می شود .
ادامه... -
مرد. نویسنده: محمود دولتآبادی
ذولقدر دلش نمیخواست به این فکر کند. هر وقت توی خیالش فرو میرفت بالفور مردی به خاطرش میآمد که چشمهایی بزرگ و آبی و برآمده داشت. مردی که چکمههای ساقبلند لاستیکی میپوشید و کلاه نمدی سرش میگذاشت و سبیلهای زرد و آویزانی داشت.
ادامه... -
بخشی از نمایش "یرما" نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا مترجم: احمد شاملو
زن: کمتر بگو آی! باید روحیه داشت. پیشپیش نمیتونستم چیزی بت بگم. حالا بت میگم. یرما: چی میتونی بم بگی که خودم ندونم؟ پیرزن: اونی که دیگه نمیتونم نگم. اونی که همه میدونن که تقصیر از شوهرته. گوشِت به منه؟ حاضرم بدم جفت دستامو قطع کنن اگه جز این باش
ادامه... -
کاغذ دیواری. نویسنده: دنیز وودز. مترجم: اسدالله امرایی
مارشا نامه ها را تک تک به دیوار می چسباند ؛ کاغذ دیواری مکتوب ، از سقف تا کف از این سر دیوار تا آن سر دیوار ، کلمه ها او را در محاصره داشتند .
ادامه... -
یعنی حاج کمیل کجایی؟. نویسنده: رامبد خانلری
درس حسنک کجایی را رد کرده بودیم ؛ برای امتحان فارسی آخر سال کلمه ترکیب هایش را حفظ کردم اما هیچ وقت آن درس را تا انتها نخواندم که بفهمم حسنک کجا بود؟!
ادامه... -
گلهای سوسن. نویسنده: آلیسون پرینس. مترجم: امیر مهدی حقیقت
بایست تا تاریکی صبر میکردم. مردم دهکده که برای یکی دو کیلو گوجه فرنگی و خیار میآمدند، وقتی میدیدند در قبرستان مخصوص خودمان در پشت خانه گودالی میکنم، بهتشان زد. به نظر نمیرسید از تصویر مادرم که همچنان میان گیاهها خوابیده بود چندان خوششان آمده باشد.
ادامه...