Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بالمیل. نویسنده: افرا سرنابه

بالمیل. نویسنده: افرا سرنابه

زمانی به تماشای فیلم های ترسناکی می نشست که توی آنها یک شیء، اره مثلا از تمام شخصیت های فیلم نقش مهمتری داشت...

داشت از معدن بر میگشت که ناگهان هیکل تیره کسی، درست وسط جاده، سر راهش سبز شد. همین که انتهای مسیر پیچید، دو دایره نور ماشینش روی هیکل کسی افتاد که دست در جیب و با سری افتاده راه می رفت. این بابا اینجا چکار می کرد درست وسط جاده؟ وحشت زده اطرافش را پایید. سمت راستش، سنگ های نوک تیز کوهی بود که خودشان را روی جاده کم عرض کشانده بودند و سمت چپ، دره ای که در آن تاریکی حتی نمی شد عمقش را تخمین زد. نه میشد فرمان را به راست برگرداند و نه چپ. دستش را گذاشت روی بوق و منتظر برخورد ماند. وقتی بالاخره جرات کرد چشمش را باز کند، هیکل تیره را دید که به موقع خودش را کنار کشیده بود. آن وقت به صورت غریزی پای را گذاشت روی گاز. فکر کرد یکی از همان آدم هاست که نیمه شب در جاده کمین می کردند؛ از همان آدم ها که جیب هایشان پر از تخم مرغ بود و آماده کوبیدنش به شیشه جلوی ماشین ها و کور کردن دید راننده ها بودند. تخم مرغ که به شیشه می خورد راننده از سر ناچاری برف پاک کن را می زد که فقط به پخش شدن بیشتر تخم مرغ روی شیشه کمک می کرد. فرمان که از دستش خارج می شد و میزد به جایی، هیکل یغورشان را می دید که به شیشه می زنند و با صدای بمی دستور می دهند: «پیاده شو.»

مسیر چهل و پنج دقیقه ای معدن تا خانه پر بود از چنین ماجراهایی که بارها از دوستانش شنیده بود؛ دزدی و قتل، هر بار هم با حربه های جدید. فکر کن بمیری. تیغه ده سانتی چاقویی اعما و احشایت را بشکافد و پرتت کنند روی خاک یکی از این همه دره و بیابان دورافتاده. از تصور روده بیرون افتاده اش روی خاک، روده ای که گلی می شد، چرا چندشش می شد جای اینکه دل بسوزاند؟ اگر می مرد، کی اهمیت می داد؟ زنش؟ چرا نمی توانست زنش را در حال گریه بر پیکر- به طور مرسوم- خونینش تصور کند؟

پوزخند زد و از توی آینه هیکل تیره غریبه را دید که با دست به او علامت می داد برگردد. غریبه لنگلنگان کمی دنبال ماشینش دوید، بعد خم شد روی زانویش. می لنگید یا تصور او بود؟ زخمی شده بود؟ فقط یک تصادف می توانست بدبختی اش را کامل کند. این اواخر گاهی چشم که باز می کرد، می دید جایی ایستاده که حتی نمی داند آنجا کجاست؛ محله های قدیمی، خانه های سوخته، خرابه ها. بارها پیش آمده بود که توی ساعت کاری اش از جایی در مرکز شهر سر درآورده بود و یادش نمی آمد چرا آنجاست. نمی دانست کی و چرا از معدن بیرون زده و یا چطور آنجا آمده. نمی خواست بیشتر از اینها توی دردسر بیفتد. زد روی ترمز و از توی آینه کمی غریبه را پایید. غریبه دوباره با انگشت اشاره داد که برگردد سوارش کند. مرد دنده عقب را زد.

- زدم بهت؟ زخمی شدی؟

غریبه کلاه پارچه ای سیاهی به سر داشت که تا روی ابرو پایین کشیده بود. کیف برزنتی سیاه و کهنه ای دستش بود. گفت: «این زخم قدیمیه. سوارم می کنی؟» مرد نگاهی به او انداخت. غریبه ترکه ای و لاغر بود، می شد از پسش برآمد. هم سن و سال خودش به نظر می رسید و کنار چشم هایش از آن خط های خنده داشت، همان چند خط کنار چشم که وقتی آدم زیر خنده می زند پیدایشان می شود. در بعضی ها انگار جزئی از اجزای چهره شان می شد. نمی رفت. مثل این یکی.

مرد نامطمئن سری به نشانه قبول تکان داد و زمانی که غریبه داشت سوار می شد، حواسش به جیب های او بود. جیب های غریبه برآمده نبود؛ تخم مرغ همراهش نداشت یا شاید بعد از آنکه خودش را کنار جاده انداخته بود تا آن لحظه شکسته بود، مگر اینکه آنها را در کیف گذاشته باشد. هیکل یغور و صدای بمی نداشت که به مرد بگوید «پیاده شو». اما بوی دود غلیظی را به محض ورودش همراه آورد. بوی موی کز خورده و پلاستیک ذوب شده. بوی سوختن.افتادند توی بخشی از جاده خاکی. چرخ های ماشین روی دست اندازها می رفت و آنها را کمی از صندلی شان می پراند. غریبه گفت: «جاده امنی نیست. من بودم کسی را سوار نمی کردم.» و لبخند نه چندان دوستانه ای تحویلش داد.

مرد گفت: «مسیرت کجاست؟»

غریبه پارچه ای را که مرد روی صندلی کشیده بود از زیرش بیرون کشید و پرتش کرد صندلی عقب. گفت: «هم مسیریم.»

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 5639
  • بازدید دیروز: 2621
  • بازدید کل: 23899691