ادبیات
بازدید: 43390
-
صورتكها. نویسنده: صادق هدايت
هوا تيره و خفه بود، باران ريز سمجي مي باريد و روي آب لبخندهاي افسرده ميانداخت كه زنجير وار درهم مي پيچيدند و بعد كم كم محو مي شدند. شاخه درختها خاموش و بي حركت زير باران مانده بود. تنها صداي يكنواخت چكه هاي باران در ته ناودان حلبي شنيده ميشد.
ادامه... -
نامه به همسایهی دانشمند. نویسنده: آنتون چخوف. مترجم: حمیدرضا آتشبرآب
شما مینویسید که در ماه ـ یعنی کرهی ماه- انسانها و طوایفی زندگی میکنند. این هرگز امکان ندارد. چون اگر مردم در ماه میزیستند آن وقت جلو نور سحرآمیز و معجزه آسای آن را با بیشه زارها و خانههاشان میگرفتند.
ادامه... -
با پسرم روی راه. نویسنده: ابراهیم گلستان
راه از کنار یک ردیف درخت رفت تا به قهوهخانههای ده رسید. پیش قهوهخانهها در دوسوی راه چند بارکش ایستاده بود، من سراغ دکان لاستیکسازی را گرفتم که گفتند نیست، ندارند، هیچکس نیست. گفتند از شاگرد رانندههای باریها باید کمک گرفت، که توی قهوهخانهاند.
ادامه... -
فرار. نویسنده: فرهاد پیربال. ترجمه: بابک صحرانورد.
فرهاد پیربال متولد ۱۹۶۱ از شاعران و نویسندگان دههی هشتاد میلادی کردستان عراق است. در زمان دیکتاتوری صدام حسین همچون نویسندگان دیگر کرد سالها در غربت به سر برد. در سال ۱۹۹۴ موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات نوین کردی از انستیتوی کردی پاریس شد.
ادامه... -
شرط بندی. نویسنده: آنتوان چخوف. مترجم: صادق عسگری
فردا در ساعت دوازده نیمه شب من آزادی ام و حق پیوستنم به مردم را بدست خواهم آورد. اما قبل از ترک این اتاق و دیدن خورشید فکر کنم لازم است چند کلمه ای با شما حرف بزنم.
ادامه... -
خدمت به انسان. نویسنده: دمون نایت. مترجم: پریا آریا
من گریگوری را برای دو هفته ندیدم. بعد از این که کارمان بر روی ترجمهی اسم تمام شد، من برای مسافرتی طولانی که موعدش رسیده بود، به کانادا رفتم. هنگامی که برگشتم از دیدن تغییر در ظاهرش یکه خوردم. پرسیدم: «چی شده گریگوری؟ شکل خود شیطان شدهای.»
ادامه... -
داش آكل. نویسنده: صادق هدایت
همه اهل شيراز ميدانستند كه داش آكل و كاكا رستم سايه يكديگر را با تير ميزدند. يكروز داش آكل روي سكوي قهوه خانه دو ميل چندك زده بود، همانجا...
ادامه... -
زیادی. نویسنده: ییون لی. مترجم: آرزو مختاریان
پلیس را خبر میکنند. سرپرست مدرسه را خبر میکنند. مادرانِ خوابگاه را خبر میکنند. نگهبانها به هر کسی که به ذهنشان میرسد زنگ میزنند. وقتی مردِ جوان با دستهای لرزان شماره میگیرد ننه لین تماشایش میکند و میماند که او دیگر برای چه نگران است...
ادامه... -
کارمندان. نویسنده: پیتر بیکسل
آنها سر ساعت دوازده از در بزرگ اداره، هر یک در حال نگهداشتن در برای نفر بعدی، همه با کلاه و پالتو و همیشه یک وقت از در اداره بیرون میآیند ....
ادامه... -
حس نامتعارف. نویسنده: هال کلمنت. مترجم: سمیه کرمی
این داستان که در سال ۱۹۴۵ نوشته شده است، با تأخیر، در سال ۱۹۹۶ برندهی جایزهی هوگوی بهترین داستان کوتاه سال ۱۹۴۶ شد.
ادامه... -
درست مثل گوگول. نویسنده: زیگفرید لنس
میخواستم پیاده شوم، ولی او دور شد. یقة پوست پالتوی خود را بالا داده بود. گویی سختترین کار را انجام داده است. پس از اینکه پشت پرچین ناپدید شد، به پولی نگریستم که در دستم گذاشته بود. همان مقداری که خودش ارزیابی کرده بود...
ادامه... -
ابن مشغله. (قسمت دوم)
کتاب ابن مشغله اثر نادر ابراهیمی است. این متن و سوالات آن توسط آقای محسن عسکری برای کافه خوندنی ارسال شده است.
ادامه...