ادبیات
بازدید: 43392
-
آواها. نویسنده: ولادیمیر ناباکوف. مترجم: حسن فیضی
من راست به صورتات نگاه میکردم. با تمام روحم، یکراست نگاه میکردم. برخوردم به تو. چشمانت روشن و زلال بودند، انگار که غشای نازک یک ورق ابریشمی -شبیه رویهی کتابهای گرانبها- میلرزاندشان و برای اولین بار، صدای تو بسیار شفاف بود.
ادامه... -
عرق. نویسنده: ژورژه آمادو. مترجم: جواد فغانی
حالا دیگر مرد دیر به خانه میرفت و پس از آنکه زن ایتالیایی به خواب میرفت، به خانه میآمد. تلاش برای گیر آوردن کمی پول یا دنبال اتاق بودن و اسبابکشی کاری بس بیهوده بود. کارش پرسهزدن توی خیابان شده بود. برای یک نخ سیگار به گدایی میافتاد و ...
ادامه... -
شبی سرد در اوایل بهمن ماه. نویسنده: سپهر رادمنش
درد از صبح امانم را بریده. تا دَم دَم های غروب به امید بهبودی تحمل می کنم، ولی حاصل نمی شود. در حالی که از درد دندان به خود می پیچم، با یک تصمیم انقلابی، عزم رفتن نزد دکتر می کنم. پس به سوی مرکز تخصصی دندان پزشکی دکتر زمرد روانه می شوم...
ادامه... -
ایما و اشارهها. نویسنده: ولادیمیر ناباکوف. مترجم: مریم خوزان
ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov) در سال 1899 در سنت پترزبورگ روسیه به دنیا آمد. در کودکی سه زبان روسی و فرانسه و انگلیسی را آموخت. در سال 1919 به انگلستان رفت و در سال 1922 از کالج ترینیتی کمبریج در رشته زبانهای رومی و اسلاوی فارغالتحصیل شد.
ادامه... -
دید و بازدید عید. نویسنده: جلال آل احمد
دور تا دور میزگرد، پر از شیرینی فرنگی و آجیل های خوش خوراک، از همه قماش مردمی یافت می شد. حتی آخوند، منتهی به لباس معمول و متجدد.
ادامه... -
گلدان چینی. نویسنده: جلال آل احمد
- آقا نگذارید پیاده بشه تا من پاسبان بیارم و از همه ی اهل ماشین شهادت بگیرم ...
ادامه... -
جمعه ها. نویسنده: شیوا ارسطویی
خانم سرهنگ دوست نداشت رازمیک و داداش دربارهی "خبرها" حرف بزنند. هر جمعه، وقتی رازمیک و داداش از خبرها حرف میزدند، صفحهای از صفحههای رازمیک برمیداشت، میبرد میگذاشت روی گرام و صدای آن را بلند میکرد.
ادامه... -
گناهکار شهر تولدو. نویسنده: آنتوان چخوف.
اسپالانتسو از مرده هم بیرنگتر شد. از اتاق اسقف که بیرون آمد سرش را میان دستهایش گرفت. حالا کجا برود و به کی بگوید که ماریا جادوگر نیست؟ مگر کسی هم پیدا میشود که حرف و نظر راهبان را باور نداشته باشد؟!!
ادامه... -
این طرف بیا، اره کش! نویسنده: هیوس دل کورال. ترجمه: نسترن موسوی.
جایمان را عوض کردیم. من در لبه سکو ایستادم، دسته اره را گرفتم و فریاد کشیدم «حاضر، یک، ... دو...» قبل از آن که سه بگویم مردک تیغه را پایین کشید و در نتیجه پایم سر خورد و یک راست افتادم روی سرش. هر دومان در هم غلتیدیم...
ادامه... -
درست است که دیدار انجام نشد اما... نویسنده: آنتون چخوف. مترجم: سروژ استپانیان
- میدانم چرا عاشق من شده! میدانم! در وجود من، عاشق یک انسان برجسته است! همینطور است! میداند کی را و چرا دوست داشته باشد! من که... من که یک آدم معمولی نیستم... خیلی مهمم... من...
ادامه... -
مرگ در میزند. نویسنده: وودی آلن. مترجم: هوشنگ حسامی
مرگ : برو شکایت کن. آخه مرد حسابی من کجا میتونم حساب داشته باشم؟ نات : خیلی خب، فعلاً هرچی داری بده، بقیهاش هم میگیم حلال. مرگ : ببین، من این پول رو لازم دارم. نات : آخه تو پول واسه چی لازم داری؟
ادامه... -
دشمنها. نویسنده: آنتون پاولوویچ چخوف. مترجم: احمد گلشیری
ارباب با مشتهای گره کرده به روی سر و کلهی او افتاد، «کدام گوری قایم شده بودی، الاغ؟ برو بگو کالسکه رو برای این آقا بفرستن و کالسکهی دو اسبهای منو آماده کنن.»
ادامه...