ادبیات
بازدید: 43386
-
برادران کارامازوف (قسمت سی و دوم)
گروچنکا مرتب میگفت: - آری من گریه خواهم کرد! او مرا خواهر خطاب کرده است و هرگز چنین چیزی را فراموش نخواهم کرد. راکتیتین من هر قدر هم بد باشم باز هم به او یک پیاز دادهام.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت سی و یکم)
آلیوشا خاموش بود او بیم داشت حرکت کند. سخنان زن دلفریب را شنید که گفت: اگر ناراحت هستی خواهم رفت! با این همه بوی پاسخی نداد بلکه همچون مجسمهای بیحرکت قرار گرفته بود.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت سی ام)
آنگاه بار دیگر آلیوشا را نشان داد و چنین افزود: - آه! چه به موقع او را آوردی...
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و نهم)
دلباختگان گروچنکا مخصوصا در دو سال اخیر از اندازه خارج بودند اما کلیه تلاشها و مساعی انان بینتیجه ماند.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و هفتم)
پایسی در حالی که با تعجب آمیخته به غم جانکاهی او را با چشم تعقیب میکرد زیر لب گفت: بار دیگر باز خواهی گشت...
ادامه... -
از مسکو تا استالین گراد
فصلی از کتاب «پیدایش و سقوط رایش سوم» نوشته: ویلیام شایرر ترجمه: کاوه دهگان
ادامه... -
درباره کتاب «پیدایش و سقوط رایش سوم»
کتاب «پیدایش و سقوط رایش سوم» در نوع خود اثری بینظیر است. چرا چنین است؟
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و ششم)
درست در همین لحظه تراپونت کشیش نمایان شد و صد چندان بر اختلال و جار و جنجال افزود.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و پنجم)
تقریبا سه ساعت از ظهر میگذشت که ناگهان همان حادثهای که در پایان کتاب قبل بدان اشاره کردم روی داد.
ادامه...