ادبیات
بازدید: 463096
-
برادران کارامازوف (قسمت بیست و چهارم)مانند دیشب باد وزیدن گرفت و درختهای صنوبر صد ساله به وضع تاثر انگیزی به صدا درآمد. در این هنگام بود که آلیوشا داخل بیشۀ کوچک صومعه شد. تقریبا میدوید
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و سوم)آلیوشا گفت : همین است و بس! بازرس تو که ریاضت میکشد یک موجود تصوری بیش نیست.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیست و دوم)بازرس گفت : آیا میتوانم راز خودمان را از تو مخفی دارم؟ شاید میل داشته باشی آن را از دهان من بشنوی پس گوش کن؟
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت بیستم)نگهبانان زندانی را در حجرۀ تنگ و تاریکی در ساختمان کلیسا محبوس میکنند. روز به سر میرسد و شب آغاز میگردد.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت هجدهم)گوش کنید آقای عزیزم! گوش کنید هرگاه من این پول را بگیرم آیا سست عنصری نکردهام؟ به نظر شما آلیوشا، آیا قبول این کمک پستی نیست؟
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت پانزدهم)در این اثنا او چنان بآلیوشا نزدیک شد که زانوهایشان بهم خورد و لبانش چنان منقبض گردید که تنها یک خط نازکی را تشکیل داد.
ادامه... -
برادران کارامازوف (قسمت چهاردهم)آلیوشا احساس غم شدیدی میکرد که با نظیر آن تا آنروز هرگز مواجه نشده بود.
ادامه...
