ادبیات
بازدید: 43389
-
آنیوتا - قسمت چهل و یکم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
گیتار با صدای بلندتری طنین افکن شد و غرش موتورها را تحت الشعاع قرار داد. آنگاه صدای گوش نواز مرد قطبی با صدای آواز جمعی در هم آمیخت.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت چهلم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
معلوم شد که این تامارا خانم در قطب شمال آدم خودی بود: همه او را میشناختند و خیلیها را هم او میشناخت.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و نهم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
بلیط جنوب را از او پس گرفتند و فقط ما به التفاوت آن و عوارض مربوطه را کسر کردند. بعد یک بلیط برای شمال صادر کردند.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و هشتم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
موقعی که مچتنی به طرف در راه افتاد این جمله پیرمرد را شنید: - من هم این آنیوتای شما را دوست داشتم. ولی اینطور شد... خیلی خوب، بروید، بروید...
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و هفتم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مچتنی جوابی پیدا نکرد. او تا به حال به این مسئله فکر نکرده بود. ولی با اطمینان گفت: - دنبالش میگردم. انگار در خصوص موضوعی که قبلا تصمیمش را گرفته بود حرف میزد.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و ششم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مچتنی طاقت نیاورد و بدون این که بارانیاش را در بیاورد و روپوش سفید بپوشد، همانطوری که بود، با کلاه بره و بارانی دختر خانم آهار زده را کنار زد و وارد در کلینیک شد.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و پنجم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
- وای که چقدر به این آنیوتای شما حسودی میکنم! ا بلیط اتوبوس ده هزار روبل برنده شد و تازه ژست هم میگیرد، انگار از دماغ فیل افتاده. حالا برو دنبالش، بگرد و پیدایش کن... دختره خل... خل احمق!
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و چهارم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مچتنی پس از این که اطمینان حاصل کرد که در اطاق همه خوابیدهاند، لحاف را روی سرش کشید، قوطی لوازم را به صورتش چسباند و با صدای آرام بگریه افتاد.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و سوم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
و حالا بعد از این همه سال مین ساعتی زنگ زده منفجر شد. ناتاشا دوباره از گذشته دور ظاهر شد و دوباره زندگی سامان یافته ی او را بر هم زد.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و دوم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مرد متوسط القامت قوی هیکلی که سر گرد و نسبتا طاسی داشت با صدای بلند گفت: ناتاشا، با تو کار دارند.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی و یکم (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مچتنی که به طور منطقی روز گذشته را در ذهن خودش احیاء نمود به این نتیجه رسید که دلیل رفتن آنیوتا همین بود.
ادامه... -
آنیوتا - قسمت سی ام (نویسنده : بوریس پوله وی، مترجم : آلک قازاریان)
مچتنی داروی خواب آور را خورد و در حالت انتظار مسرت بخش خوابش برد. و آن شب خوابهای رنگین خوبی دید که قهرمان اصلی همه ی آنها آنیوتا بود.
ادامه...