Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

خرس های رقصان - قسمت پنجم

خرس های رقصان - قسمت پنجم

نویسنده: ویتولد شابوفسکی
مترجم: آیدین رشیدی

فصل سوم

مذاکرات

1

واسیل مردی بود چهل‌وخرده‌ای‌ساله با موهای سیاهِ ریخته روی صورت و جذابیت پسری شهرستانی که بلد است چطور با اهالیِ کلان‌شهرها حرف بزند. در پارک خرس‌های رقصنده در بلیتسا کار می‌کرد. همین‌جا در بلیتسا به دنیا آمد، مدرسه رفت و همین‌جا هم شغلش را به عنوان دی‌جی آغاز کرد، شغلی که پای او را به کلوب‌های موسیقیِ صوفیه، گولدن سندز و بورگاس باز کرد. همین‌جا هم بود که سرانجام، پانزده سال پیش، تصمیم گرفت زندگیِ تازه‌ای را شروع کند و درخواست کارش را برای مدیران پارک فرستاد.

واسیل گفت «موقع مصاحبه‌ی استخدام، مردی که آن‌موقع مدیر بود از من پرسید "چرا می‌خواهی دی‌جی بودن را رها کنی و با ما کار کنی؟ با چهره‌ای بی‌روح و خشک گفتم خرس‌های رقصنده حتماً دی‌جی هم می‌خواهند. آن‌ها خندیدند، اما وقتی دیدند تحصیلاتم را در رشته‌ی دامپزشکی گذرانده‌ام بلافاصله استخدامم کردند. از دی‌جی بودن واقعاً خسته شده بودم. می‌خواستم سروسامان بگیرم.»

واسیل شش سال مسئول گرفتن خرس‌ها از صاحبانشان بود. بیش از بیست خرس را به پارک آورده بود که می‌شود تقریباً همه‌ی آن‌ها، از جمله میشو، اسولتا و میما. فقط دو خرس را پیش از آمدن او آورده بودند. او گفت «مهم‌ترین بخش این کار مذاکرات اولیه است» و توی چشم‌هایم خیره شد تا مطمئن شود حرفش را فهمیده‌ام. مذاکراتی از این دست به وضوح ظریف و پیچیده‌اند و هرکسی نمی‌تواند آن را به درستی درک کند. خوشبختانه واسیل سریع توضیح داد که چه کار نباید کرد: نباید مثل آن‌وقت که هنوز خوب بلد نبودم برویم درِ خانه‌ی طرف و بگوییم "صبح بخیر. من یک قفس آورده‌ام. آمده‌ام خرستان را ببرم." طرف ممکن است خانه نباشد، ولی اگر باشد حالت تدافعی می‌گیرد و در را قفل می‌کند. زن‌های کولی شروع می‌کنند به داد و فریاد، و همسایه‌ها از تمام محله دوان دوان سرازیر می‌شوند آنجا.

«شرایط تحویل‌دادن خرس‌ها باید از خیلی پیش‌تر مهیا شده باشد. روزنامه‌ها و حامیان مالی خیال می‌کنند این کار خودبه‌خود اتفاق می‌افتد. خیال می‌کنند ما سوار ماشین می‌شویم و می‌رانیم تا به مربیان خرس برسیم و آن‌ها هم خرسشان را راحت تحویلمان می‌دهند. در واقعیت، برای این کار باید ماه‌ها مذاکره کرد. باید یک بار، دو بار یا سه بار با هم بنشینیم تا دوست شویم و اعتماد هم را جلب کنیم.

«بدون اعتماد متقابل هیچ‌کدام خرسشان را به ما نمی‌دادند. پیش از آن‌که دستمان به خرس برسد می‌کشتندش. چنین حوادثی رخ داده. یکی از کولی‌های اطرافِ روسه نمی‌توانست از عهده‌ی خرسش بربیاید، زد کشتش. می‌توانست او را به ما بدهد، اما از پاسبان‌ها ترسید. ترسید که جریمه شود و بازداشتش کنند. کولی‌ها بین خودشان شایعه کرده‌اند که اگر خرس‌ها را تحویلمان ندهند ممکن است خانه‌شان را بگیریم. این حرف‌ها بی‌اساس است. معلوم است که این کار را نمی‌کنیم. اما از بس ساده‌اند این داستان‌ها را باور می‌کنند.

«پس باید ما را بشناسند و دوستمان داشته باشند. باید فکر کنند ما طرف آن‌هاییم.»

من و واسیل در ایوانِ پارک خرس‌های رقصنده ایستاده بودیم. در برابرمان کوهستان پیرین را می‌دیدیم که قله‌ی ویهرِن با بیش از 2900 متر ارتفاع بر فرازِ آن سربرافراشته بود. در سمت راستمان نیز کوهستان ریلا بود که صومعه‌ی مشهورش در فهرست میراث جهانیِ یونسکو ثبت است.

زیر پایمان سی جریب زمینی گسترده بود که مؤسسه‌ی اتریشیِ چهارپنجه آن را به بهشت خرس‌ها تبدیل کرده بود. خرس‌هایی که از کولی‌ها می‌گرفتند اینجا برکه‌ای داشتند برای آب‌تنی، کلی اسباب‌بازی و روزی سه وعده غذا.

ایوانی که روی آن ایستاده بودم شبیه ناوی جنگی بود که دماغه‌اش به سوی جنگل سبزِ خاکی‌رنگ نشانه رفته بود، پهنه‌ی سبزی که خطوط باریک آبی‌رنگ و لکه‌های قهوه‌ای تیره اینجا و آنجایش دیده می‌شد.

لکه‌های قهوه‌ای خرس‌هایی بودند که از صاحبان کولی‌شان گرفته شده بود.

خطوط آبی سیم خاردارهای برق‌دار بودند. آزادی هم محدودیت‌های خودش را دارد.

 

2

برای این‌که از پیست اسکیِ بانسکو به اینجا بیایید، باید به سوی ولینگراد حرکت کنید، شهری که به چشمه‌های آب‌معدنی‌اش معروف است.

جاده‌ای که در آن می‌رانید از زیر پلی می‌گذرد که خط‌آهنی کم‌عرض روی آن کشیده شده. این پل شاید اگر در کشوری دیگر باشد یکی از جاذبه‌های گردشگری محسوب شود، اما در اینجا فقط مردم را از مسیری خوش‌منظره در میان کوهستان بین شهرهای دُبرینیشته و سِپتِموری جابه‌جا می‌کند.

درست قبل از این پل، باید دنبال علامتی بگردید که روی آن خرس قهوه‌ای بزرگی کشیده و نوشته شده است: پارک خرس رقصنده – شانزده کیلومتر.

پس از آن که از این پل گذشتید، از کنار کلیسای ارتدوکس کوچکی می‌گذرید که قفل و کلون شده است و پس از آن یک مزرعه‌ی ذرت است.

چهارکیلومتر ابتداییِ مسیر را در جاده‌ای آسفالته طی می‌کنید که به سوی بلیتسا می‌رود. در این شهر کوچک دو برج بلند قرار دارد: یکی برجی است بر فراز کلیسای ارتدوکس و دیگری مناره‌ی مسجد کوچکی است که در کرانه‌ی رود بلیشکا واقع شده. یک سومِ مردمِ بلیتسا مسلمان‌اند. واسیل دراین‌باره می‌گوید «بیشترِ مسلمانان اینجا فقط به زبان بلغاری حرف می‌زنند و پیشنهاد نوشیدن راکیا را رد نمی‌کنند، اما بعضی‌شان سنتی‌ترند.»

هتل بلیتسا جاذبه‌ی گردشگریِ مرکز شهر است که از سه سال پیش در حال تعمیر و نوسازی است. محلی‌ها می‌گویند «تعمیر آن پنج سال دیگر طول می‌کشد. چرا؟ چون این هتل دولتی است. هیچ‌کس اهمیت نمی‌دهد.»

اما پشت این هتل مردمی صف بسته‌اند که تکه‌ای نان و یک بسته پاستایی که بهزیستی می‌دهد برایشان مهم است. این صف طولانی است؛ باید خیلی زود بیایید و جا بگیرید، وگرنه مجبور می‌شوید حداقل سه ربع منتظر بمانید. اغلب افرادی که در این صف می‌ایستند کولی‌اند، اما معدودی بلغار هم بینشان پیدا می‌شود. دراین‌باره از واسیل پرسیدم. اما او فقط شانه بالا انداخت. این که پس از فروپاشیِ کمونیسم در بلغارستان وضع همه خوب نشد چیز تازه‌ای نبود. چه می‌توان گفت؟

به گفتگویمان درباره‌ی خرس‌ها برمی‌گردیم.

 

3

واسیل گفت «در ملاقات اول، کولی را به رستورانی نه چندان گران‌قیمت دعوت می‌کنیم، چون اگر رستوران گران‌قیمت باشد هوا برش می‌دارد و پول گزافی طلب می‌کند، اما خیلی هم نباید ارزان‌قیمت باشد تا به او برنخورد. شکی نیست که به حیثیتشان خیلی حساس‌اند. به هیچ‌وجه نباید غرورشان را دست‌کم بگیرید، وگرنه سر لج می‌افتند. برای نمونه، قیمت خوبی، مثلاً پنج هزار لوا، برای خرسش پیشنهاد می‌کند، ولی می‌گوید یک میلیون می‌خواهد. اگر پایش را در یک کفش کند، یک سال می‌گذرد و یک قدم پیش نمی‌روید. آن‌وقت باید زحمت زیادی بکشید و رؤسای محلی و ریش‌سفیدان کولی و اقوامش را راضی کنید تا پشتتان دربیایند، وگرنه هرگز نمی‌توانید با یک کولی که بهش برخورده کنار بیایید.

«بهتر است خشت اول را درست بگذاریم.

«وقتی کولی را بردید رستوران، باید چیزی برای خوردن سفارش دهید و کلی راکیا، تا آن را بشوید و ببرد. باید بپرسید که چی دوست دارد، با او بنشینید و بنوشید. مهم نیست که از کولی‌ها خوشتان نمی‌آید. به هرحال، کیست که از آن‌ها خوشش بیاید؟ بله؟ شما خوشتان می‌آید؟ چند تا دوست کولی دارید؟ خب، شاید کولی‌های لهستان فرق داشته باشند. به هر صورت، در تمام مدت هرگز نباید فراموش کنید که برای خودتان اینجا نیامده‌اید، بلکه هدفتان آن خرس است. این چیزی است که در دوره‌های آموزشی‌مان در اتریش به ما آموخته‌اند. حتی فرمولی برایش نوشته‌اند:

هدفتان خرس است.

مأموریتتان آزادیِ خرس است.

خرس، از خرس، برای خرس، با خرس، درباره‌ی خرس.

«اگر مدام به خودتان یادآوری کنید که برای چه اینجایید، راحت‌تر با آن کنار خواهید آمد. باید بگویم که خرس‌ها واقعاً حیوانات شگفت‌انگیزی‌اند. آن‌ها باهوش، نجیب و شاهوارند. طبیعت در کامل‌ترین شکل خود در آن‌ها متبلور شده است.

«رسیدیم به آنجا که باید کولی را مست کنید. قسمت دشوار کار این است که خودتان هم باید پا به پایش بنوشید. اگر قرار باشد او پاتیل شود، خودتان هم باید کمی مست شوید. این خودش مسئله‌ای است، اما به یک دلیل شما دست بالاتر را خواهید داشت. شما دید دارید و می‌دانید که دارید چه کار می‌کنید. می‌دانید پارک زیبایتان در بلیتسا چه شکلی است و از الآن می‌توانید خرس‌های بینوا را آنجا آزاد تصور کنید. پس می‌توانید بر خودتان مسلط باشید. از روی مستی احساساتی نمی‌شوید و کولی را در آغوش نمی‌کشید – اگر هم بکشید پا را از حدی که موقعیت ایجاب می‌کند فراتر نمی‌گذارید. در تمام مدت هم حواستان به حرف‌هایی که ردوبدل می‌شود هست.

«اگر کولی از خانواده‌اش، فرزندانش، حکومت یا قیمت بنزین حرف بزند، مؤدبانه به او گوش می‌دهید، اما بعد از مدتی پیمانه‌اش را پر می‌کنید و می‌گویید "خب، کی می‌توانیم برای بردن خرست بیاییم؟

«در بلغارستان مَثَلی داریم که می‌گوید قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.

«برای همین، گهگاه باید پیمانه‌ها را لبالب بریزید و هدیه هم یادتان نرود. کولی‌ها عاشق هدیه‌اند، هرچه باشد. خواه جاکلیدی باشد، خواه تی‌شرت، کلاه یا فندک. هرچه باشد، باید خوب کادو شده باشد، جعبه‌ای بزرگ و پر نقش‌ونگار داشته باشد و کاغذش خش‌خش صدا دهد. همین‌طور به نوشخواری ادامه می‌دهید و در وقت مناسب می‌گویید "یک یادگاری کوچک برایت آورده‌ام" و آن را بیرون می‌آورید. کولی با دیدن این جعبه‌ی رنگارنگ که خش‌خش می‌کند مثل بره رام می‌شود. آن‌ها قدرت تشخیص ارزش چیزها را ندارند. اگر چیزی درخشان باشد و خش‌خش صدا دهد، شاد می‌شوند.

«چیزی دیگری هم هست که خیلی مهم است. در یک موقعیت مناسب باید بگویید " علی‌القاعده نباید این را بهت بدهم، اما" یا "رئیسم نباید از این کارم باخبر شود، اما... "بعد چیزی را از خودرو یا زیر لباستان بیرون می‌کشید. باز هم مهم نیست که این چیز کلاه لبه‌دار است یا جاسوئیچی یا تی‌شرت. از اینجا به بعد کولی قانع می‌شود که شما طرف او هستید. وقتی دارید سر رئیستان کلاه می‌گذارید تا چیزی به او بدهید یعنی دوست واقعیِ او هستید.»

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در خرس های رقصان - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب خرس های رقصان نشر گمان
  • تاریخ: یکشنبه 23 مرداد 1401 - 01:18
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2208

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 16
  • بازدید دیروز: 3056
  • بازدید کل: 23020638