Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

چنین گفت زرتشت - قسمت اول

چنین گفت زرتشت - قسمت اول

نویسنده: عزیز معتضدی

بعد از شام یوسف در حالی که از پنجره آشپزخانه به آسمان نگاه می‌کرد، به سارا گفت: «آدم‌های کوچک نباید خودشان را درگیر کارهای بزرگ کند، فایده ندارد، وقت‌ شان تلف می‌شود.»

«مگر دست به چه کار بزرگی زده‌ای که وقتت تلف شده؟»

یوسف از سؤال سارا جا خورد. انتظار نداشت همسرش به این سرعت متوجه شود آدم کوچکی که درباره‌اش صحبت می‌کند کسی جز خودش نیست. با این حال به رویش نیاورد، دستی به گوشه‌ی پرده‌ی آشپزخانه کشید و فکر کرد خیلی کهنه شده، باید عوضش کنیم، و به همسرش گفت: «نمی‌دانم، سه ماه است دارم به خاطر ریشارد اشتراوس دوندگی می‌کنم. انگار من یکی توی این مملکت وقتم را از سر راه برداشته‌ام.»

«یواش‌تر صحبت کن.»

بچه خوابیده بود، سارا داشت میوه می‌خورد، برای رفتن به رختخواب هنوز زود بود. یوسف آه عمیقی کشید و ساکت شد. پرده‌های رنگ و رو رفته در نسیم ملایم شب تابستانی تکان می‌خوردند. سارا گفت: «اصلاً راجع به چی حرف می‌زنی؟»

«مگر مجوز نگرفتی؟»

«هنوز نه.»

«اما تو...؟»

«بله، گرفتم، ولی باطل شد.»

«چطور باطل شد؟ هنوز یک ماه هم نشده...»

«همین را می‌خواستم بگویم.... در سال چند بار این اتفاق می‌افتد. یک دفعه پرونده‌ی آدم دچار نقص می‌شود. البته عادت کرده‌ام، ولی این دفعه فرق می‌کند.»

«چه فرقی می‌کند... اگر در سال چند بار اتفاق می‌افتد این دفعه هم مثل دفعه‌های دیگر...»

یوسف احساس می‌کرد همسرش به درستی متوجه نیست. یعنی بعد از چهار بار اقدام برای تکمیل پرونده وقتی می‌گویند کل پرونده‌ات گم شده، موضوع فرق می‌کند. این را گفت و توضیح داد که برای پنجمین بار اقدام به تشکیل پرونده کرده، اما مشکل اینجاست که متأسفانه برای تسلیم مدارک همیشه یک ضرب‌الاجل کوتاه تعیین می‌کنند، او هم ناچار از گواهی عدم سوء پیشینیه‌ی قبلی‌اش استفاده کرده که تاریخ چهار ماه پیش را داشته، یعنی قانوناً یک ماه از اعتبارش گذشته بود، بنابراین مجبور شده دوباره به اداره‌ی تشخیص هویت مراجعه کند تا ببینند بعد از انتشار چهار فصل ویوالدی مرتکب سرقتی، خلافی، جنایتی چیزی شده باشد، چون این موضوع برای صدور مجوز انتشار سمفونی چنین گفت زرتشت «حائز کمال اهمیت» است؛ خوشبختانه پرونده‌اش پاک بود و گفته‌اند می‌تواند به کارش ادامه بدهد، او هم با گواهی جدید نزد مسئول صدور مجوز نشر رفته، غافل از این که تا برود و برگردد، مسئول قدیمی جایش را به شخص تازه‌ای داده، و شخص تازه در این طور موارد، جز به معنی دردسر تازه نیست.

سارا که دسرش را خورده بود و داشت خمیازه می‌کشید، پرسید: «بالاخره چی شد؟» و با تأکید اضافه کرد: «خلاصه‌ش کن....»

هنوز کلمه‌ی آخر را نگفته بود که آثار خمیازه‌ی بعدی در چهره‌اش نمایان شد. می‌خواست برود بخوابد. هم کار بیرون می‌کرد هم کار خانه و خرید که تمامی نداشت. از یک طرف باید مواظب بود مواد لبنیاتی آلوده به رادیواکتیو معروف به کره و پنیر چرنوبیلی سر از بقالی سرکوچه درنیاورد، از طرف دیگر باید حواسش به تقلب‌های معمول زمان توزیع گوشت و مرغ کوپنی باشد، و از یک طرف هم بچه داری، آماده کردن کیف و کفش، خوراک مدرسه، نظافت و تنظیم ساعت خواب بچه... همه و همه به عهده‌ی او بود، تازه در این شرایط گلدان‌ها را هم خودش آب می‌داد چون لازم بود موقع این کار احوالشان را بپرسد و ببیند کدام طرف پنجره را از نظر مقدار نور آفتاب و دمای هوا ترجیح می‌دهند و این را به شیشه شو هم بگوید و همچنین به او بگوید که کارش را از کجا شروع کند و به کجا ختم کند که زودتر به سر زندگی و زن و بچه‌اش برگردد. حالا یوسف بعد از همه‌ی این کارهایی که او به تنهایی انجام می‌داد، می‌خواست داستان انجام نشدن تنها کاری را که انجام می‌داد تعریف کند، آن هم کاری که با علاقه و میل و رغبت برای خودش انتخاب کرده بود.

یوسف گفت: «باشد خلاصه کنم... مسئول جدید از من مدرک تازه‌ای خواست: گواهی عدم اعتیاد. گفتم در پرونده‌ام هست، درحالی که گفته بودند پرونده‌ام گم شده، که اگر هم گم نشده بود دردی را دوا نمی‌کرد، چون مسئول جدید، گواهی جدید می‌خواست. گفتم اشکالی ندارد، جز این که فقط دو روز به انقضای مهلت قانونی تسلیم مدارک مانده و همکاران شما این مدرک آخری را قبلاً از من نخواستند!»

مسئول جدید گفت: «احتمال دارد از قلم افتاده باشد.»

پرسیدم: «و این تقصیر کیست؟»

گفت: «هیچ کس. شما تا فردا می‌توانید یک برگ گواهی عدم اعتیاد بیاورید و قال قضیه را بکنید.»

با تعجب پرسیدم: «تا فردا؟»

او هم با تعجب گفت: «بله، تا فردا... مگر خدای نکرده مشکلی دارید؟»

متوجه منظورش نشدم. گفتم: «خیر، مشکلی ندارم، فقط می‌ترسم کار یک روز نباشد. شما که کاغذ بازی‌های معمول ادارات را بهتر از من می‌دانید!»

گفت: «هیچ کاغذ بازی‌ای ندارد، گواهی عدم اعتیاد را یک روزه می‌دهند.»

توضیح داد: «کار امروزمان که نیست. شما از این طرف آزمایش می‌دهید از آن طرف جوابش می‌آید.»

«آزمایش چی؟»

«آزمایش ادرار!»

«فرض کنید من همین الان آزمایش دادم، ولی جوابش به این سرعت نیامد... آن وقت چه؟»

با خنده گفت: «من به سوال‌های فرضی جواب نمی‌دهم.»

خوشبختانه خنده‌اش نوعی انبساط خاطر در من ایجاد کرد پرسیدم: «بسیار خوب، لااقل بفرمایید انتشار پوئم سمفونی مرحوم ریشارد اشتراوس چه ربطی به مواد موجود در ادرار من دارد؟»

مخصوصاً گفتم مرحوم که به طور غیرمستقیم یادآوری کرده باشم آهنگساز مورد نظرش دستش از دنیا کوتاه شده و اگر هم دردسری درست کرده بود مربوط به گذشته‌هاست. این بار طوری نگاهم کرد که از زبان‌نفهمی خودم خجالت کشیدم.

«این موضوع ربطی به آن مرحوم ندارد، ربطش به شماست. ببینید... ما می‌خواهیم پرونده‌ی تمام ناشران موسیقی کشور را به نحو جالب و بی‌سابقه‌ای گردآوری کنیم با یک سیستم کامپیوتری مدرن....»

دیدم با این حرف‌ها می‌خواهد انبساط خاطرم را خدشه‌دار کند؛ آخر در این چند سال گوشم از این حرف‌ها پر است، این بود که ناخواسته رشته‌ی صحبتش را قطع کردم.

«بدیهی‌ست که تلاش شما قابل تقدیر است و حتماً به نفع ناشران است و بر اعتبار هنر موسیقی در کشور می‌افزاید، اما شما تازه قبول مسئولیت کرده‌اید، پس شاید بد نباشد من هم توضیح مختصری در مورد کارم بدهم. حقیقت این است که آثار موسیقی کلاسیک در تمام دنیا علاقه‌مندان محدودی دارد. کار ناشران این عرصه بیشتر فرهنگی و کمتر تجاری‌ست، از این جهت ممکن است انتظار داشته باشند که انگیزه‌ی آنها با این گونه اشکال‌تراشی‌ها...»

این بار نوبت مسئول جدید بود که حرف مرا قطع کرد.

«منظورتان از اشکال‌تراشی چیست؟»

«منظورم این است که...»

دیگر قبل از این که فرصت کنم آب دهانم را فرو بدهم رشته کلام را از دستم درآورد و حرف آخرش را زد.

«شما تا پس فردا باید مدارکتان را تسلیم کنید وگرنه برایتان حکم عدم فعالیت صادر می‌شود.»

عصبانی شدم. گفتم: «اگر با پوئم سمفونی اشتراوس مخالفتی دارید، اجازه بدهید اثری از شوپن منتشر کنم.»

مسئول جدید خوشبختانه کنایه‌ی مرا به دل نگرفت.

«فرقی نمی‌کند. شما قبل از چاپ هر اثر جدید باید گواهی عدم اعتیاد بگیرید!»

دستم را بالا بردم تا بزنم روی میز، اما بین راه از این کار منصرف شدم و گوشم را خاراندم. یک بار در زمان تصدی مسئول قبلی دست به این کار نسنجیده زدم و گرد و خاک ناشی از آن توی چشم شوبرت رفت و به ممنوعیت سمفونی ناتمام او منجر شد. مسئولیت خطیری بود. یک دفعه روح حساس و دلشکسته شوبرت در اتاق ظاهر شد. در آن هوای گرم با همان کت خاکستری یقه بلند پوست خز که در لیتوگراف‌های مشهور جوزف کری هوبر به تن دارد، درست پشت سر مسئول جدید ایستاده بود و سرزنش‌آمیز نگاهم می‌کرد. خوشبختانه مسئول محترم اصلاً حواسش به او نبود، چون بعد از ختم کلامش به حالت قهر از من رو گرداند و صندلی‌اش را کنار درخت چناری کشید که شاخ و برگ پرغبارش را از پنجره تا روی میز او پهن کرده بود. با استفاده از این، رو به سازنده‌ی سمفونی ناتمام گفتم: «شوبرت عزیز، تو خودت شاهدی که کار دشواری است: با عنایت به این که طی کردن مراحل مختلف انتشار هر اثر دست کم سه ماه طول می‌کشد، تا دوباره نوبت انتشار اثری از تو برسد به احتمال زیاد باید برای انگشت‌نگاری مجدد به اداره‌ی عدم سوء‌پیشینه مراجعه کنم، و حالا هم این داستان عدم اعتیاد... یعنی یک انگشت‌نگاری و یک آزمایش ادرار برای انتشار هر اثر....!»

 

 * پوئم سمفونیک یا منظومه صوتی، قطعه‌ای از موسیقی ارکسترال است که معمولاً در یک موومان ساخته می‌شود و محتوای یک شعر، داستان کوتاه، رمان، نقاشی، منظره، چشم‌انداز یا هر منبع الهام دیگری غیر از موسیقی را بدون آواز، ترسیم یا توصیف می کند.

 

متن کامل داستان در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در چنین گفت زرتشت - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: مجله تجربه- سال هفتم شهریور 1396
  • تاریخ: چهارشنبه 12 خرداد 1400 - 08:17
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2487

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 117
  • بازدید دیروز: 4429
  • بازدید کل: 23058148