Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

اگر خورشید بمیرد - قسمت چهارم

اگر خورشید بمیرد - قسمت چهارم

نویسنده: اوریانا فالاچی
ترجمۀ: بهمن فرزانه

کپسول آپولو، بدون اینکه از مسیرش منحرف شود، می‌چرخد و بطرف «حشره» که در انتظار او است پیش می‌رود. وارد آن سوراخ می‌شود و می‌پیچید، سپس همراه آن جعبۀ عجیب به راه خود ادامه می‌دهد، به پایین و یا به بالا، سه روز و سه شب. سه روز زمینی، سه شب زمینی، در آنجا شب و روز وجود ندارد. رنگ سیاه، روز و شب سیاه است. وقتی نوری روشن می‌شود، تهدیدات وحشتناکی از بیخ گوششان می‌گذرد. مثلاً سنگ‌های آسمانی. اگر یک سنگ آسمانی حتی به اندازۀ یک نخود، به سفینه بخورد کار تمام است. سه فضانورد هیچ کاری از دستشان برنمی‌آید، فوقش می‌توانند در خلاء بیرون بیایند و سعی کنند تا صدمۀ وارده به سفینه را تعمیر کنند. بیرون آمدن آنها را نگاه می‌کنیم: سه مرد که اونیفورمی نقره‌ای به تن دارند. مخزن اکسیژن را به پشت خود بسته‌اند و سرشان در محفظه‌ای از پلکسی‌گلاس قرار دارد. به نظر مانند مردان قورباغه‌ای می‌رسند که برای تعمیر سوراخ یک کشتی در آب دریا پائین می‌روند. حرکت آنها نیز درست مانند حرکت در آب دریا است. خدا می‌داند چقدر شجاع هستند. حتی موقعی که یکی یکی بار دیگر داخل می‌شوند و لباس خود را درمی‌آورند و خود را روی تخت می‌اندازند نیز شجاعت دارند. آره، پدر، می‌دانم. تخت زندان وحشتناک بود. شبی که به انتظار سحر سپری می‌شد وحشتناک بود، سحری که ممکن بود هرگز فرا نرسد. روی تخت افتاده بودی و به در خیره شده بودی. اگر در باز می‌شد، سحری برای تو وجود نداشت. برای خیلی‌ها، سحر وجود نداشت. تازه روی تخت دراز کشیده بودند و سعی می‌کردند بخوابند که در گشوده شد. وقتی آنها را رو به دیوار گذاشتند، تفنگ‌ها مانند سنگ‌های آسمانی فضا، به روی آنها شلیک شد.

می‌دانم، ولی این تخت اینجا نیز وحشتناک است، چون این مردان نیز احتمالاً محکوم به مرگ هستند، آنها نیز زندانی‌اند. آیا در آن توپ مدور دوردستی که زمین نام دارد، روز است یا شب؟ از یک طرف شب است، از طرف دیگر روز. و بعد شب روز می‌شود و روز، شب. اینجا، شب همیشه شب است. بدون دیروز و فردا، روی تخت دراز می‌کشی و به دوستانت که پشت دستگاه فرمان نشسته‌اند چه می‌گویی؟ شب بخیر؟ روز بخیر؟ عصر بخیر؟ هیچ بخیر؟ روی تخت دراز می‌کشد. چشمانش را می‌بندد، دیروزها و فرداهای خود را به یاد می‌آورد. خانۀ خود و زن خود را میان ملافه‌ها، به یاد می‌آورد. زمین را به یاد می‌آورد.

در آنجا، بخاطر‌آوردن و رؤیا، کار چندان محتاطانه‌ای نیست. مغز از یادآوری، خسته می‌شود. و خسته شدن حکم خودکشی را دارد. کار در آنجا خیلی زیاد است. روز اول، قوۀ جاذبۀ زمین سرعت سفر را تا ساعتی 6500 میل پایین می‌آورد. باید، بدون مصرف زیاد سوخت، سرعت را زیاد کرد. روز دوم، قوۀ جاذبۀ زمین فقط ساعتی 1500 میل از سرعت خود می‌کاهد ولی روز سوم قوۀ جاذبۀ ماه آنها را بطرف خود می‌کشد و باید سرعت را کم کرد تا یک مرتبه بطرف ماه کشیده نشوند. باید آهسته آهسته بطرفش لغزید، باید وارد مدار ماه شد. لحظۀ خداحافظی و جدا شدن از هم فرا رسیده است. یک فضانورد در آپولو می‌ماند، دو فضانورد دیگر وارد LEM حشره، می‌شوند. دوست عزیز، موفق باشی. دوستان موفق باشید. دریچه‌ای که از آن وارد حشره شده‌اند، بسته می‌شود. در زندان جدید خود، پشت فرمان قرار می‌گیرند. آهسته آهسته پیچ خود را از کپسول آپولو باز می‌کنند و تا ارتفاع ده هزار میلی سطح ماه پایین می‌روند تا در مورد نقطۀ فرود تصمیم بگیرند. آن دهانۀ آتشفشانی آن پایین به نظر خوب و مطمئن می‌رسد، به نظر می‌رسد که دهنۀ خاموشی است. این وسیلۀ نقلیۀ عجیب به طرفش پیش می‌رود. اکنون در فاصلۀ پنج هزار میلی قرار گرفته، چهار هزار، سه هزار، دو هزار، هزار، مانند هلیکوپتری پائین می‌رود و در وسط دهانۀ آتشفشان فرود می‌آید. ماشین عجیبی که LEM نام دارد، به نظر یک صندلی می‌رسد و یا واقعاً یک حشره، رسیدیم؟ بله رسیدیم. موتورها خاموش می‌شوند. از پشت دریچۀ کوچک دو جفت چشم به بیرون خیره می‌شود، به صحرایی که در آن باد نمی‌وزد. به جایی که ماه نامیده می‌شود. ماه؟ در اینجا جز گدازه‌های خاموش و جز صخره چیزی دیده نمی‌شود. آسمان مانند یک پردۀ سیاه که با قطرات ریز نور سوراخ سوراخ شده، در آن بالا گسترده شده. سکوت مرگباری حکمفرمایی می‌کند. دو فضانورد از میان ماسک‌های خود به یکدیگر نگاه می‌کنند تا در نگاه دیگری زندگی بیابند. یک مژه بهم زدن، یک چرخش تخم چشم تا چه حد قادر است آرامش و اطمینان ببخشد. و صدای دوستی که در آن بالا در حال پرواز است ناگهان تبدیل به صدای پدر و مادر می‌شود. صدای زنی که دوستش داری، زیباترین نغمۀ موسیقی که تا بحال شنیده‌ای.

«اینجا LEM، اینجا LEM، LEM آپولو را صدا می‌کند، صدایمان را می‌شنوی؟»

«آپولو، اینجا آپولو، صدایتان را می‌شنوم.»

«LEM، اینجا. LEM کنترل شد.»

«آپولو، اینجا آپولو، موفق باشید.»

«LEM، اینجا LEM، تو هم موفق باشی، خداحافظ.»

پدر، نگو که نسبت به این جریان احساس بی‌تفاوتی می‌کنی. حرفت را باور نمی‌کنم. تو هم تنها بوده‌ای و معنی تنهایی را درک می‌کنی. تو هم با ترس و وحشت روبرو شده‌ای و معنی‌اش را می‌دانی. ولی ترس و تنهایی آنها چیزی است فراسوی تجربیات تو و تجربیات ما. آنها به غذا، چند وسیله و دستگاه، امید چیز دیگری با خود ندارند. تو، در کنج آن سلول زندان، نه غذا داشتی، نه هیچ‌گونه وسیله و نه امید. می‌دانم، با این‌حال زمین را داشتی. حتی تو را می‌کشتند باز هم زمین را داشتی. آنها حتی زمین را هم ندارند. از زمین فقط برایشان دو نگاه و یک صدا باقی مانده. سایر چیزها اهمیتی ندارد. اگر آن چیز بتواند بار دیگر بالا برود، اگر آن چیز دیگر بتواند به آسمان آبی‌رنگ مراجعت کند و در زمین فرود بیاید، روزنامه‌ها دیوانه‌وار فریاد خواهند زد که کی اول نشسته، کی اولین قدم را روی ماه گذاشته است. برای آن دو نفر این‌هم مهم نیست. من تو هستم و تو منی، اگر من زنده بمانم، تو هم زنده می‌مانی. اگر تو بمیری من هم می‌میرم. اگر من اول پیاده شوم تو هم پیاده می‌شوی، اگر تو اول پیاده شوی من هم اول پیاده می‌شوم، برادر موفق باشی، خدا به همراهت. دریچه‌ای باز می‌شود، نردبانی آلومینیومی تا روی سطح ماه پایین می‌رود. و مردی با تمام وسایل و اکسیژن خود، روی ماه قدم می‌گذارد. پدر می‌بینی چه ریخت عجیبی دارد؟ پایش را زمین می‌گذارد، بعد پای دیگر و بعد می‌ایستد، سرش را بلند می‌کند، راه می‌رود. بدون اینکه پاهای خود را از روی زمین بردارد آهسته آهسته جلو می‌رود. قدم‌هایش را با نا اطمینانی و شک روی سطح ماه می‌لغزاند. قوۀ جاذبۀ ماه، یک ششم قوۀ جاذبۀ زمین است. اگر یک قدم زمینی بردارد مانند توپی به هوا رفته و مثل توپی به زمین خواهد خورد و باز به هوا می‌رود، درست مثل یک توپ بالا و پایین خواهد رفت، یک بالا و پائین رفتن ابدی در لایتناهی که هیچکس قدرت نخواهد داشت آن را متوقف کند. نگاهش کن، شاید خیلی هم وسوسه شده تا یک قدم عادی بردارد و تبدیل به توپ بشود. مثل یک پر احساس سبکی می‌کند. حتی اونیفورم او که در زمین آنقدر وزن داشت در اینجا سبک است، حتی مخزن اکسیژنی که به پشتش بسته شده، سبک است. حتی وسایل سنگینی که همراه دارد مثل پر سبک است. به نظرش می‌رسد زیر آب است. مثل خواب‌های بچگی که زیر آب دریا می‌رفت، اگر یک مرتبه دیوانه شود می‌تواند برود بالای آن قله و شیرجه بزند پایین. حس می‌کند که بال درآورده. وحشت کرده. یک مرتبه بخاطر نفر سومی که در آن بالا مانده احساس تأسف می‌کند. این همه راه آمده تا آن بالا در انتظار آنها بماند. اگر به زمین برگردد از او هم سؤالاتی خواهند کرد: ماه چه شکل است؟ شبیه زمین است؟ از زمین زیباتر است یا زشت‌تر؟ وقتی روی ماه راه می‌رفتی چه احساسی به تو دست داده بود؟ و او نمی‌داند. باید در جواب بگوید که ماه را ندیده است: تا آنجا رفتم و ماه را ندیدم. دستم را دراز کرده بودم ولی نمی‌توانستم لمسش کنم. فقط دور آن می‌چرخیدم و بس. می‌چرخیدم و می‌چرخیدم و می‌چرخیدم. مثل قابیل یا هابیل بدبخت.

در عوض آیا می‌بایستی به حال این مردی که روی ماه قدم می‌زند غبطه بخوریم، پدر؟ این مرد سبک سبک که می‌تواند به بالای آن قله برود و به پایین شیرجه بزند؟ بگذار به او نگاه کنیم که چطور دارد با حساب قدم برمی‌دارد و پیش می‌رود. تو می‌دانی که در ماه هوا وجود ندارد، در نتیجه بمباران سنگ‌های آسمانی یک آن قطع نمی‌شود. مثل ستارۀ دنباله‌دار برق می‌زنند و می‌افتند. سطح ماه از گدازه‌های خاموش آتشفشانی تشکیل شده که هر آن ممکن است رویش لیز بخورد، در جاهایی که گدازه نیست، یک قشر غبار است که هیچ بادی آنرا از جای تکان نمی‌دهد. یک ورقه غبار نرم و قطور که به آسانی می‌شود در آن غرق شد. در چنین منظره‌ای است که آن مرد باید ساعت‌ها جان بکند و کار کند. اگر سنگ‌های آسمانی به او نخورند، اگر غبار او را در خود نگیرد. می‌تواند وسایلی را که برای برقرار کردن رابطه با زمین همراه دارد، کار بگذارد، تلسکوپی که باید اخبار را به زمین مخابره کند، نمونۀ سنگ، نمونۀ گدازه، نمونۀ گرد و غبار بردارد و عکس‌برداری کند. وقتی دو ساعت گذشت، به حشرۀ خود مراجعت می‌کند، به جای او رفیقش پایین می‌آید و دو ساعت دیگر هم او به کار ادامه می‌دهد. این کشیک دادن هشت ساعت بطول می‌انجامد، هیچگونه عمل پیش‌بینی نشده نباید اتفاق بیفتد. برنامه را هم به هیچ قیمتی نباید تغییر بدهند. علماء گفته‌اند که دو فضانورد پس از 8 ساعت به «حشره» مراجعت خواهند کرد. غذایی را که برای آنها در نظر گرفته شده خواهند خورد، به اندازۀ ساعاتی که مقرر شده خواهند خوابید، سر ساعت معین بیدار شده و بار دیگر حرکت خواهند کرد. به راه خواهند افتاد...

ولی آیا همه چیز واقعاً همینطور اتفاق خواهد افتاد؟

بله پدر، در رؤیا همه چیز امکان‌پذیر است. و همینطور در فیلم. من دارم برای تو یک فیلم تعریف می‌کنم. سی... بیست... ده... چهار... سه... دو... یک. آتش! شعله روشن می‌شود. شش دقیقه و بیست ثانیه می‌سوزد، «حشره» از مخزن سوخت جدا می‌شود و آن چیز صندلی مانندِ عنکبوت‌وار را در میان دهانۀ آتشفشان ترک می‌کند. با سرعت چهار هزار میل در ساعت از جای بلند می‌شود، یک جعبۀ بدون بال و بدون پروانه که دو نفر مرد خسته را بطرف نفر سوم به آسمان می‌برد. وسیلۀ نقلیۀ آنها دیگر موتور ندارد، برای رسیدن به آپولو فقط همان فشاری را دارد که با آن پرتاب شده، تغییر مسیر هم نمی‌تواند بدهد. وظیفۀ آپولو است که به آن رسیده و آنرا به حرکت درآورد. آپولو، یک ساعت وقت می‌گیرد تا به وضعیت مطلوب قرار بگیرد. دور ماه می‌چرخد. می‌چرخد و می‌چرخد. در هر دور کمی نزدیکتر می‌شود. با سرعت هفتاد میل در ساعت حرکت می‌کند و وقتی باید بار دیگر به سفینه قلاب شود فقط سه میل دارد. همان حرکتی را انجام می‌دهد که قسمت سوم ساترن مانند کتابی از هم باز شد و «حشره» را رها کرد. ولی در آن موقع سه نفر بودند که به هم کمک کنند، مغزهایشان با خواب و استراحت زمینی آرام بود و از زمین محاسبات دقیق مخابره می‌شد. آن موقع «حشره» خالی بود. اگر آن را از دست می‌دادند فقط باعث خفت و آبروریزی خودشان می‌شد ولی حالا دو نفر آدم در آنست، دو برادر، دو رفیق و به هیچ وجه نمی‌شود اشتباه کرد. اشتباه به منزلۀ جنایت خواهد بود. معنی این را می‌دهد که آنها را در آن بالا تا ابد رها خواهد کرد. آپولو میلیمتر به میلیمتر نزدیک می‌شود، دماغ خود را به سوراخ فرو کرده و خود را در آن می‌پیچد. یک نفس راحت، و دو فضانورد از طریق رودۀ کپسول مادر بار دیگر داخل می‌شوند. سه نفر با هم دست می‌دهند. بچه‌ها موفق شدیم.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در اگر خورشید بمیرد - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب اگر خورشید بمیرد- انتشارات امیرکبیر
  • تاریخ: پنجشنبه 26 فروردین 1400 - 08:13
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1855

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 269
  • بازدید دیروز: 4145
  • بازدید کل: 23070020