و همون موقع بود که بیشتر به راجر سر میزدم. البته ما قبلاً به راجر و زنش ایلین زیاد سر میزدیم اما منظورم اینه که بعد اون اتفاقات، تنهایی به راجر سر میزدم چون میتونستم باهاش حرف بزنم. او تنها آدمی بود که میتونستم باهاش درددل کنم. و وقتی باهاش بودم دیگه احساس تنهایی نمیکردم.
و من میدونم که ممکنه حرفامو نفهمی اما همیشه میخواستم اینا رو بهت بگم تا خودت همهچی رو بدونی. و حالا هم حتی اگه حرفامو نفهمیدی میتونی این نامه رو پیش خودت نگه داری و بعدها اونو بخونی و شاید اون موقع حرفامو بهتر بفهمی.
و راجر بهم گفت که دیگه اون و زنش عاشق همدیگه نیستن و در حقیقت از خیلی وقت پیش دیگه عاشق هم نبودن. با این حساب من و راجر چیزای مشترک زیادی داشتیم. و بعدش فهمیدیم که عاشق همدیگه شدهایم. اون بهم پیشنهاد کرد پدرت رو ترک کنم تا باهاش به یه جای دیگه و یه خونه دیگه بریم. اما من بهش گفتم که نمیتونم تو رو ترک کنم و اون از این حرف ناراحت شد اما فهمید که تو خیلی برام مهم هستی.
بعد من و تو یه روز با هم دعوامون شد. یادت میاد؟ به خاطر شامت بود. برات شام پخته بودم و تو نمیخوردی. و چند روزی بود که هیچی نخورده بودی و خیلی لاغر شده بودی. و وقتی بهت اصرار کردم شروع کردی به جیغ کشیدن و من هم قاطی کردم و غذا رو پرت کردم رو زمین که البته میدونم نباید این کار رو میکردم. و تو تخته آشپزخونه رو برداشتی و اونو پرت کردی که خورد به پام و شست پام شکست. بعدش معلومه که باید میرفتیم بیمارستان و اونا پامو گچ گرفتن. بعد این اتفاق تو خونه با پدرت دعوای مفصلی کردیم. اون منو به خاطر عصبانی شدن از دست تو مقصر میدونست و میگفت من باید هر چی رو که دوست داشتی بهت میدادم حتی اگه این چیز یه بشقاب کاهو با یه لیوان میلک شیک توتفرنگی بود. و من بهش گفتم که فقط میخواستم که تو یه چیز مقوی بخوری. و اون گفت که کریستوفر دست خودش نیست و من هم گفتم که دست من هم نبود عصبانی شدم. و او گفت که اگر اون میتونه به اعصابش مسلط باشه من لعنتی هم باید بتونم به اعصابم مسلط باشم و هر روز بیشتر و بیشتر از اینجور جروبحثها میکردیم.
و من واسه حدود یه ماه نتونستم درست راه برم. یادت میاد؟ و پدرت مجبور بود مواظبت باشه و کاراتو انجام بده. و من یادم میاد که به شما دو تا نگاه میکردم که با هم بودید و اینکه تو چه قدر با اون راحتتر بودی. و شما دو تا سر همدیگه داد نمیکشیدید. و دیدن این چیزا ناراحتم میکرد چون انگار به من نیاز نداشتی. و این گاهی از جروبحث دائم من و تو هم بدتر بود چون دیگه حضور من هم به چشمت نمییومد.
و فکر میکنم همون موقع بود که متوجه شدم اگه من تو اون خونه پیشتون زندگی نکنم تو و پدرت کنار هم حال و روز بهتری خواهید داشت. اینجوری اون به جای این که از دو نفر مواظبت کنه فقط باید از یه نفر مواظبت میکرد.
بعد راجر بهم گفت که از بانکشون خواسته بود اونو به شعبه دیگهای تو لندن منتقل کنن و این که میخواست از اون شهر بره. از من پرسید که آیا دوست دارم باهاش برم یا نه و من خیلی بهش فکر کردم. واقعاً خیلی به این موضوع فکر کردم کریستوفر. و قلبم شکست اما به این نتیجه رسیدم که رفتن من از پیش شما برای همه ما بهتره. و همین شد که بهش گفتم باهاش میرم.
میخواستم ازت خداحافظی کنم. میخواستم موقعی که از مدرسه برگشتی بیام خونه و لباسامو بردارم و همون موقع برات توضیح بدم که دارم چیکار میکنم و بهت بگم تند تند به دیدنت میام و تو هم میتونی دلت که تنگ شد بیای لندن چند وقتی رو پیش ما بمونی. اما وقتی به پدرت زنگ زدم اون بهم گفت که دیگه نمیتونم برگردم. پدرت خیلی عصبانی بود و بهم گفت که حق ندارم باهات حرف بزنم. نمیدونستم باید چیکار کنم. اون بهم گفت که آدم خودخواهی هستم و دیگه حق ندارم پامو تو خونهش بذارم. و به همین دلیله که من تا حالا نیومدم دیدنت ولی به جاش برات این نامهها رو نوشتم.
نمیدونم چه قدر از حرفامو فهمیدی. میدونم که قبولش خیلی برات سخته اما امیدوارم بتونی کمی درکم کنی.
کریستوفر، من هرگز نخواستم ناراحتت کنم. ولی با خودم فکر کردم کاری که میکنم به نفع همهی ماست. و امیدوارم که همین طور باشه. و میخوام بدونی که هیچکدوم اینا تقصیر تو نیست.
همیشه تو رؤیاهای خودم میدیدم که همهچی بهتر شده. یادت میاد بهم میگفتی دوست داری فضانورد بشی؟ و من تو رؤیاهام میدیدم که تو فضانورد شدی و دارن تو تلویزیون نشونت میدن و من به خودم میگم این پسر منه. نمیدونم الان دوست داری چیکاره بشی. نظرت عوض شده؟ هنوز ریاضی تمرین میکنی؟ امیدوارم که همینطور باشه.
کریستوفر ازت خواهش میکنم برام گاهی وقتا نامه بنویسی یا بهم تلفن کنی. شماره تلفنم بالای نامهس.
دوستت دارم و میبوسمت
مادرت
بعد پاکت نامه سوم را باز کردم. این نامه توی آن بود:
ساختمان شماره 1
خیابان 312 لاوسن
لندن N8
02084564321
کریستوفر عزیز،
بهت گفته بودم که هر هفته برات نامه مینویسم و همین کار رو هم کردم. در اصل این دومین نامه من واسه تو توی این هفته است و با این حساب میبینی که یه قدم جلوتر از حرف خودم هستم.
یه کار پیدا کردم! در کامدن و در شرکتی به نام پرکین و رشید که دارای پروانهس و یه شرکت ارزیابیه، کار میکنم. کار این شرکت اینه که از خونهها بازدید میکنن و قیمت این خونهها و کاری که باید روشون انجام بشه و هزینه این کارها رو ارزیابی میکنن. اونا علاوه براین قیمت، ساخت خونههای جدید و کارخونه و دفترهای کار رو برآورد میکنن.
شرکت خوبیه. اسم اون یکی منشی هم انجییه. میز کارش پر از خرسای اسباببازی و عروسکای پشمالو و عکس بچههاشه (به همین خاطر منم عکس تو رو توی قاب رو میز گذاشتم.) انجی زن خیلی خوبیه و ما همیشه ناهار رو با هم میخوریم.
با این حال نمیدونم چند وقت بتونم اینجا موندگار بشم و کار کنم. وقتی میخواییم برای مشتری و ارباب رجوعهامون رسید بفرستیم باید یه عالمه جمع و تفریق کنم و منم زیاد تو این کار وارد نیستم (تو توی این کار بهتر از من هستی.)
این شرکت رو آقای پرکین و آقای رشید میگردونن. آقای رشید پاکستانیه و خیلی آدم سختگیریه و همیشه ازمون میخواد تندتر کار کنیم. و آقای پرکین هم آدم عجیب غریبیه (انجی صداش میزنه: پرکین پررو). وقتی کنار میزم میاد تا ازم یه سؤال بپرسه همیشه دستش رو رو شونهم میذاره و اونقدر سرش و خم میکنه که صورتش نزدیک صورتم میاد و بوی خمیر دندونش رو حس میکنم و چندشم میشه. و تازه حقوق خیلی خوبی هم بهم نمیدن. به همین خاطر همین که سرم خلوت شد باید به فکر پیدا کردن یه کار دیگه باشم.
دیروز به کاخ الساندر رفتم. یه پارک خیلی بزرگه که درست بغل دست خونهمونه و خود پارک یه تپه گندهس با یه سالن کنفرانس بزرگ رو نوک تپه. و من همش به یاد تو بودم چون اگه اینجا بودی میتونستیم بریم به همینجایی که گفتم و از اونجا بادبادک هوا کنیم و یا هواپیماهایی رو تماشا کنیم که میرن به سمت فرودگاه هیترو و میدونم که خیلی خوشت میاد.
دیگه باید برم کریستوفر. دارم این نامه رو تو ساعت ناهارم مینویسم (انجی سرما خورده و مرخصی گرفته و به همین خاطر امروز ناهار رو با هم نخوردیم.) خواهش میکنم برام نامه بنویس و بهم بگو حالت چه طوره و تو مدرسه چی کارا میکنی.
امیدوارم کادویی رو که برات خریدم به دستت رسیده باشه. درستش کردی؟ من و راجر اونو توی یه فروشگاه تو کامدن پیدا کردیم و من میدونستم که همیشه از پازل خوشت میومده. راجر سعی کرد قبل از کادو کردنش یه خردهشو درست کنه اما نتونست.
بهم گفت که اگه بتونی این کار رو بکنی واقعاً یه نابغهای.
بغل بغل عشق،
مادرت
بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمیشود.
بخش بعدی متن را میتوانید در ماجرای عجیب سگی در شب - قسمت آخر مطالعه نمایید.