Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

باران - قسمت دوزادهم

باران - قسمت دوزادهم

نویسنده: سامرست موآم
ترجمۀ: شهرزاد بیات موحد

فرار

من همیشه بر این عقیده‌ام که اگر زنی تصمیم به ازدواج با مردی بگیرد، هیچ چیز جز فراری مداوم نمی‌تواند آن مرد را نجات دهد. البته همیشه این طوری نیست، یک بار یکی از دوستان من، با مشاهده تقدیر اجتناب‌ناپذیر هراس‌انگیز پیش رویش، در بندر خاصی سوار کشتی شد (تنها وسیله‌ای که با خودش برد یک مسواک بود چون به شدت از خطری که تهدیدش می‌کرد آگاه بود) و یک سال را دور دنیا سفر کرد، اما وقتی فکر کرد که خطر رفع شده (زنان دمدمی مزاج هستند، و احتمالاً در طول این دوازده ماه نامزدش کاملاً همه چیز را فراموش کرده بود) دقیقاً در همان بندر پیاده شد، اولین کسی که شادمانه از اسکله به او دست می‌داد زن ریزه میزه‌ای بود که از دستش فرار کرده بود.

من فقط یک مرد را می‌شناسم که در چنان شرایطی توانست خودش را خلاص کند. اسمش راجر چرینگ بود. وقتی عاشق روت بارلو شد، دوران جوانی‌اش را پشت سر گذاشته بود و آنقدر تجربه داشت که محتاط باشد، اما روت بارلو استعداد خاصی داشت (یا شاید بتوانم آن را یک ویژگی بنامم) که بیشتر مردان را خلع سلاح می‌کند و آن این بود که عقل سلیم، خرد و شعور طرف مقابل را از او می‌گرفت. این استعداد، برانگیختن حس دلسوزی دیگران بود. خانم بارلو، چون او دوباره قبلاً ازدواج کرده بود، چشم‌های سیاه جذابی داشت، زیباترین چشم‌هائی که من دیده بودم و هر لحظه انتظار می‌رفت که پر از اشک شوند. آنها این احساس را به شما می‌دادند که دنیا برای او جای خوبی نبوده است و احساس می‌کردید که رنج‌های او بیشتر از آن بوده که هرکس دیگری بتواند تحمل کند. اگر مثل راجر چرینگ، آدمی قوی، سرحال و با پول فراوان بودید، تقریباً اجتناب‌ناپذیر بود که به خودتان نگویید، من باید مانعی بین خطرات دنیا و این موجود ظریف باشم. وای چقدر عالی است اگر که غم را از این چشم‌های جذاب دور نگه دارم. از راجر شنیدم که همه رفتار خیلی بدی با خانم بارلو داشته‌اند. او یکی از آن آدم‌های بدشانسی بود که زندگی هیچ‌گاه بر وفق مرادش پیش نرفته بود. اگر با مردی ازدواج می‌کرد، شوهرش او را کتک می‌زد، اگر دلالی را استخدام می‌کرد، او سرش کلاه می‌گذاشت. اگر آشپزی را استخدام می‌کرد مشروب‌خوار از آب درمی‌آمد. هیچ وقت بره کوچکی نداشت که بمیرد.

وقتی راجر به من گفت که بالاخره روت را راضی کرده که با او ازدواج کند، من برایش آرزوی خوشبختی کردم.

او گفت: امیدوارم شما دوستان خوبی برای هم باشید. او کمی از تو می‌ترسد. فکر می‌کند که خیلی بی‌احساس هستی.

- عجیب است، نمی‌دانم او چرا باید چنین فکری بکند.

- از او خوشت می‌آید، مگر نه؟

- بله. خیلی.

او روزهای خیلی سختی داشته. خیلی دلم برایش می‌سوزد.

من گفتم: حق با توست.

حرف دیگری نمی‌توانستم بزنم. می‌دانستم که روت احمق و درحال توطئه چینی است. به عقیدۀ من بسیار بی‌عاطفه و سنگدل بود. اولین باری که او را ملاقات کردم زمانی بود که بریج بازی می‌کردم، او همبازی من بود و دوبار بهترین دست من را خراب کرد. من مثل یک فرشته رفتار کردم، اما اعتراف می‌کنم اگر قرار بود اشک در چشم‌های کسی پر شود، چشم‌های من بود نه او. و وقتی تا آخر شب پول زیادی را به من باخت گفت که برایم چکی می‌فرستد و هرگز نفرستاد، من نمی‌توانستم به این موضوع فکر نکنم که دفعه بعدی که همدیگر را ملاقات کردیم نه او، بلکه این من بودم که باید چهره‌ای رقت انگیز داشته باشم.

راجر او را به دوستانش معرفی کرد. برایش جواهرات زیبا خرید. او را اینجا و آنجا برد. قرار بود در آینده نزدیک ازدواج کنند. راجر خیلی خوشحال بود، چون داشت عمل خیری انجام می‌داد که درعین حال بسیار دلخواه او بود.

بعد یک دفعه همه چیز تمام شد. راجر از آن تب و تاب عاشقانه افتاد.

من نمی‌دانم چرا. علت آن قطعاً نمی‌توانست این باشد که از صحبت‌های روت خسته شده بود. چون او اصلاً به ندرت حرف می‌زد. شاید به این دلیل بود که آن ظاهر ترحم‌برانگیز او دیگر قلبش را به درد نمی‌آورد. چشم‌هایش باز شده بود و یک بار دیگر او مرد فهمیده و باشعور قبل شده بود. وقتی متوجه شد که روت بارلو تصمیم قطعی برای ازدواج با او گرفته، قسم خورد که هیچ چیزی او را مجبور به ازدواج با آن زن نکند. اما بلاتکلیف بود.

حالا که سرعقل آمده بود چهرۀ زنی را که باید زندگی را با او سر می‌کرد، خوب می‌دید، قطعاً می‌دانست که اگر از روت می‌خواست که دست از سرش بکشد او (با آن حالت ملتسمانۀ خود) احساسات جریحه‌دار شده‌اش را در حد بسیار بالائی تخمین می‌زد. به علاوه، همیشه برای یک مرد به هم زدن با یک زن سخت است. مردم همیشه فکر می‌کنند که او عملی ناشایست انجام داده است. راجر ظاهر خود را حفظ می‌کرد. او نه در حرف و نه در عمل نشان نداد که احساساتش نسبت به روت تغییر کرده است. تمام خواسته‌های او را انجام می‌داد. او را رستوران می‌برد، تئاتر می‌رفتند. برایش گل می‌فرستاد، راجر مهربان و دلسوز بود. آنها تصمیم گرفته بودند به محض اینکه خانه‌ای مناسب پیدا کردند ازدواج کنند، چون راجر در یک اتاق و روت در آپارتمان کوچک مبله‌ای زندگی می‌کردند و آنها به دنبال سکونتگاهی مطلوب می‌گشتند. او همراه روت به دیدن خانه‌های متعدد رفت. پیدا کردن خانۀ دلخواه خیلی سخت بود. راجر دست به دامن بنگاه‌های معاملات ملکی بیشتری می‌شد. از این خانه به آن خانه می‌رفتند و آنها را به دقت نگاه می‌کردند. و از زیرزمین تا اتاق زیر شیروانی را خوب بررسی می‌کردند. بعضی وقت‌ها خانه‌ها به مرکز شهر خیلی نزدیک بودند و بعضی وقت‌ها خیلی دور. بعضی مواقع خیلی گران بودند و بعضی از آنها نیاز به تعمیرات زیادی داشتند، بعضی وقت‌ها خیلی خفه و بعضی وقت‌ها خیلی هوا‌خور بودند. بعضی وقت‌ها خیلی تاریک و بعضی وقت‌ها خیلی نورگیر بودند. راجر همیشه عیبی پیدا می‌کرد که خانه را نامناسب نشان دهد. البته راضی کردن او سخت بود، نمی‌توانست از روت عزیزش بخواهد که در خانه‌ای که کوچک‌ترین عیب و نقصی داشته باشد زندگی کند و این خانه بی‌عیب و نقص باید پیدا می‌شد. پیدا کردن خانه کاری سخت و خسته کننده است و روت کم‌کم داشت بدخلق می‌شد. راجر به او التماس می‌کرد که شکیبا باشد. بالاخره یک جائی خانه‌ای را که دنبالش بودند پیدا می‌کردند فقط نیاز به کمی پشتکار داشت. صدها خانه را دیدند. از صدها پله بالا رفتند. آشپزخانه‌های بی‌شماری را بازرسی کردند. روت دیگر از پا درآمده بود و بارها از کوره در رفت.

او گفت: اگر خیلی زود خانه‌ای پیدا نکنی، فکر کنم در تصمیم خودم تجدید نظر کنم، اگر این طوری پیش برویم تا سال‌ها هم نمی‌توانیم ازدواج کنیم.

راجر جواب داد: این طوری نگو، از تو تقاضا می‌کنم که صبور باشی. چند تا فهرست جدید خانه از آژانس‌ها به دست من رسیده. فکر کنم شصت خانه در آن هست.

آنها دوباره جستجوی خود را آغاز کردند. از خانه‌های بیشتر و بیشتری دیدن کردند. دو سال فقط خانه می‌دیدند. روت سکوت کرد و رفتارش تحقیرآمیز شده بود. چشم‌های جذاب و ترحم‌انگیز او حالتی به خود گرفته بودند که می‌شد آن را غم نامید. تحمل انسان هم حدی دارد. خانم بارلو تحمل یک فرشته را داشت و بالاخره از کوره در رفت.

او پرسید: راجر تو می‌خواهی با من ازدواج کنی یا نه؟

سردی صدایش عجیب و غیرعادی بود، اما تأثیری در ملایمت پاسخ راجر نداشت.

- البته که می‌خواهم، به محض اینکه خانه‌ای پیدا کردیم ازدواج می‌کنیم. راستی، یک چیزی شنیدم که مناسب تو باشد.

- من دیگر حوصله نگاه کردن به خانۀ دیگری را ندارم.

- عزیزم، فکر کنم کمی خسته شدی.

روت بیمار شد، نمی‌خواست راجر را ببیند و راجر فقط با فرستادن گل خودش را راضی می‌کرد. راجر مثل همیشه مبادی آداب بود. هر روز برایش از خانه‌های جدید می‌نوشت. یک هفته بعد نامه‌ای از روت دریافت کرد:

       راجر؛

           من فکر نکنم که تو واقعاً عاشق من باشی. کسی را پیدا کردم که بسیار علاقه‌مند زندگی با من است و ما قصد داریم امروز با هم ازدواج کنیم.

                                                                                                                                                                             روت

راجر با پیک ویژه جواب او را فرستاد.

           خبرهای تو مرا شوکه کرد. هرگز نمی‌توانم با این فاجعه‌ای که برایم اتفاق افتاده کنار بیایم ولی خوب خوشبختی تو اولین آرزوی من است، من با این نامه نشانی هفت خانه را برایت می‌فرستم که با پست امروز صبح رسید و مطمئنم بین آنها خانه‌ای خواهی یافت که کاملاً مناسب تو باشد.

                                                                                                                                                                             راجر

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در باران - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب باران انتشارات فرزان روز
  • تاریخ: یکشنبه 17 اسفند 1399 - 07:44
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1867

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1955
  • بازدید دیروز: 4817
  • بازدید کل: 23037876