Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

باران - قسمت سوم

باران - قسمت سوم

نویسنده: سامرست موآم
ترجمۀ: شهرزاد بیات موحد

برکه

وقتی چاپلین مالک هتل آپیا لاوسون را به من معرفی کرد، توجه خاصی به او نکردم. همه در سالن هتل دور یک میز کوکتل نشسته بودیم و من با اشتیاق به خبرها و شایعات جزیره گوش می‌کردم.

چاپلین حسابی سر من را گرم کرده بود. حرفۀ اصلی او مهندسی معدن بود و شاید این یکی از ویژگی‌های شخصیتی او به شمار می‌رفت که در جائی ساکن شده بود که دستاوردهای شغلی‌اش به هیچ دردی نمی‌خورد. آن‌طوری که می‌گفتند در حرفۀ خود بسیار وارد و کارآمد بوده است. او مردی ریزنقش، نه چاق و نه لاغر بود که چند تار موی کم پشت روی فرق سرش جوگندمی شده بود. سبیلی بسیار نامرتب داشت. صورتش هم به دلیل آفتاب سوختگی و هم مصرف مشروب قرمز بود. او آنجا چیزی جز یک مقام تشریفاتی به حساب نمی‌آمد. چون هتل را که برخلاف اسم پرطمطراقش فقط یک ساختمان چوبی دو طبقه بود همسرش اداره می‌کرد او زن قد بلند زشت و عبوس استرالیائی، حدود چهل و پنج ساله، بسیار جدی و قاطع بود.

این مرد ریزنقش زود رنج و حساس اغلب مست از او می‌ترسید و غریبه‌ها آنجا معمولاً صداهائی از جروبحث‌های خانوادگی را می‌شنیدند. زن برای وادار کردن مرد به اطاعت از مشت و لگد استفاده می‌کرد. شایع بود که او بعد از یک شب مستی شوهرش را به مدت بیست و چهار ساعت در اتاقش حبس کرده بود و کسانی که از آنجا رد می‌شدند او را می‌دیدند که کمی با ترس از ترک زندانش، از بالکن با دوستانش در خیابان صحبت می‌کرد.

روی هم رفته او آدم خاص و جالبی بود و خاطراتش از یک زندگی پرماجرا، چه راست یا دروغ، صحبت‌هایش را شنیدنی می‌کرد از این‌رو وقتی که لاوسون وارد شد من تا حدودی از حضور او دلخور شدم. اگرچه هنوز ظهر هم نشده بود، مشخص بود که مشروب زیادی خورده و من بدون میل و از روی اجبار تسلیم اصرار برای خوردن یک لیوان دیگر کوکتل شدم. قبلاً می‌دانستم که چاپلین هوش و حواس درست و حسابی ندارد و اگر من از روی ادب مجبور می‌شدم دوباره مشروب سفارش دهم، او خیلی زود شنگول می‌شد و من باید چشم‌غرۀ خانم چاپلین را تحمل می‌کردم. در چهرۀ لاوسون هیچ چیز جالبی نبود. او لاغر و ریزنقش با صورتی دراز و رنگ پریده و چانه‌ای باریک، دماغ برآمدۀ بزرگ و استخوانی و ابروهای پرپشت سیاه بود. همۀ اینها موجب می‌شد که ظاهرش عجیب به نظر برسد چشم‌های خیلی درشت و سیاهش جذاب‌ترین جزء چهره‌اش بودند. او همیشه سرحال بود ولی به نظر من این شادیش زیاد واقعی نبود. فقط در سطح بود؛ نقابی که برای فریب دنیا برچهره می‌گذاشت و همیشه شک این بود که این فقط ذات شریر او را پنهان می‌کند. روشن بود که اصرار داشت که خودش را آدم خوب و دوست داشتنی جلوه دهد، خیلی خودمانی و صمیمی بود. ولی نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم که او دورو و دغل‌باز است. با صدایی نخراشیده و گوش‌آزار بی‌وقفه حرف می‌زد و همراه با چاپلین داستان‌هائی از شب زنده‌داری‌ها و خوش‌گذرانی‌ها در کلوپ انگلیسی‌ها، از سفرهای شکار و از سفرهای تفریحی به سیدنی که آنها با غرور اعتراف می‌کردند که چیزی جز زمان سوار شدن و پیاده شدن را به خاطر نداشتند تعریف می‌کرد. یک زوج همیشه مست. اما حتی در مستی آنها، چون حالا بعد از چهار کوکتل هیچکدام هوشیار نبودند، تفاوت زیادی بین چاپلین خشن و لات‌منش و لاوسون بود. لاوسون شاید مست می‌کرد، اما قطعاً یک مرد متشخص بود.

بالاخره از روی صندلی‌اش برخاست، به سختی روی پاهایش بند بود.

- خوب من به خانه می‌روم، قبل از شام شما را می‌بینم.

چاپلین گفت: حال خانم خوب است؟

- بله.

او بیرون رفت. در پاسخ تک سیلابی او لحن خاصی بود که موجب شد من سرم را بلند کنم.

بعد از اینکه لاوسون از در به زیر آفتاب خیابان رفت، چاپلین گفت: آدم دوست داشتنی است، حیف که مشروب زیاد می‌خورد.

این حرف چاپلین نه برای شوخی بلکه خیلی هم جدی بود.

- «و وقتی که مست است دوست دارد با همه دعوا کند.»

- زیاد مست می‌کند؟

- سه چهار روز در هفته. دلیلش جزیره و اتل است.

- اتل کی است؟

- زنش است. با یک دورگه ازدواج کرده. دختر بروالد پیر. او را چند سالی از اینجا برد. تنها کاری که می‌توانست بکند اما اتل نتوانست بماند و حالا آنها دوباره برگشته‌اند. اگر از مستی نمیرد یکی از همین روزها خودش را دار می‌زند. آدم بیچاره وقتی مست می‌کند خیلی بدعنق می‌شود. ولی کلاً آدم خوبی است.

چاپلین آروغ بلندی زد.

- من باید بروم و سرم را زیر آب بگیرم. لیوان آخر را نباید می‌خوردم. همیشه این آخرین لیوان حال آدم را بد می‌کند.

او درحالیکه خودش را جمع‌و‌جور می‌کرد تا بالای پله‌ها به آلونکی که دوش آنجا قرار داشت برود، با تردید به پله‌ها نگاه کرد و بعد با جدیت غیرعادی از جایش برخاست.

او گفت: توصیه می‌کنم با لاوسون دوست شوی. خیلی اهل مطالعه است و وقتی هوشیار است تو را متعجب می‌کند. خیلی هم باهوش است. ارزشش را دارد با او هم‌کلام شوی.

چاپلین در این چند جمله همه ماجرا را برای من تعریف کرد.

وقتی طرف‌های عصر از گشت اطراف ساحل برگشتیم لاوسون باز آنجا بود. در یکی از صندلی‌های حصیری سالن هتل فرو رفته بود و با چشم‌های بی‌حالت به من نگاه کرد. معلوم بود که تمام بعدازظهر را مشروب خورده است. مست بود. در نگاهش غم و کینه‌ای عجیب دیده می‌شد. چشم‌هایش چند لحظه‌ای روی من خیره ماند. معلوم بود که من را نشناخته است. دو سه نفر دیگر آنجا بودند که تاس می‌انداختند و هیچ توجهی به او نداشتند. وضعیت او عادی‌تر از آن بود که جلب توجه کند. من هم نشستم و مشغول بازی شدم.

ناگهان لاوسون گفت: تو یک آدم لعنتی خوش‌مشرب هستی.

او از جایش بلند شد و تلوتلو خوران به سمت در رفت. درست نمی‌دانستم که این صحنه خنده‌دار و یا تکان‌دهنده بود. بعد از رفتنش یکی از مردها با پوزخندی گفت:

- لاوسون امروز حسابی مست پاتیل بود.

دیگری گفت: اگر من مثل او بعد از خوردن مشروب تعادلم را از دست می‌دادم، سعی می‌کردم که هرچه زودتر مشروب خوردن را کنار بگذارم.

چه کسی فکر می‌کرد که این آدم مفلوک و بیچاره به نوبۀ خودش خیلی هم عاشق‌پیشه و احساساتی بوده و یا در زندگی او عناصر ترحم و ترسی موجود بودند که نظریه‌پردازان به ما می‌گویند که برای رسیدن به تأثیر تراژدی ضروری هستند.

دو سه روزی او را ندیدم.

شبی در بالکن طبقه اول هتل که مشرف به خیابان بود نشسته بودم که لاوسون وارد شد و خود را روی صندلی کنار من انداخت. کاملاً هوشیار بود. او برای باز کردن سرصحبت همین‌طور چند کلمه‌ای بر زبان آورد. وقتی من تا حدودی بدون توجه جوابش را دادم، با خنده‌ای که در آن لحنی پوزش‌آمیز بود گفت:

- آن روز من حسابی مست کرده بودم.

من جوابی ندادم. چیزی نداشتم بگویم. برای اینکه پشه ‌ها را دور کنم پکی به پیپ خود زدم و به بومی‌هائی نگاه کردم که از سرکار به خانه برمی‌گشتند. آنها با قدم‌های بلند، آرام و با احتیاط و دوتا دوتا کنار هم راه می‌رفتند و شنیدن صدای تاپ تاپ آرام پاهای برهنه‌شان کمی عجیب بود. آهک، موهای مشکی صاف و یا مجعد آنها را اغلب سفید کرده بود و ظاهرشان فوق‌العاده متمایز بود. همه‌شان قد بلند و خوش‌بنیه بودند. بعد گروهی از اهالی جزایر سلیمان، کارگران قراردادی در حال آواز خواندن رد شدند، آنها کوتاه‌تر و لاغرتر از ساموایی‌ها بودند، سیاه سیاه با کله‌های گنده پوشیده از موهائی کرک‌مانند که آنها را قرمز رنگ کرده بودند. گاهی سفید پوستی با کالسکۀ تک اسبۀ خود رد شده و یا وارد حیاط هتل می‌شد. دو یا سه کشتی اسکونر در آب‌های آرام عظمت خود را به رخ می‌کشیدند.

بالاخره لاوسون گفت: نمی‌دانم در جائی مثل این، آدم غیر از مست شدن چه کار می‌تواند بکند؟

من برای اینکه حرفی زده باشم پرسیدم: ساموا را دوست ندارید؟

- زیباست، مگه نه؟

کلمه‌ای که او به کار برد ظاهراً برای بیان زیبائی غیرقابل توصیف جزیره بسیار ناکافی بود، لبخندی زدم و برگشتم به او نگاه کردم. از حالت آن چشم‌های زیبا و محزون جا خوردم، حالتی از اندوهی غیرقابل تحمل، که احساسی عمیق و غم‌انگیز را آشکار می‌کردند که من هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که وجود او مستعد آن باشد. اما آن حالت خیلی زود محو شد و او لبخندی زد. لبخندش ساده و بی‌آلایش بود و آنقدر چهرۀ او را تغییر داد که من در احساس اولیۀ تنفر از او دچار تردید شدم.

او گفت: اولین باری که اینجا آمدم شیفته این سرزمین شدم.

چند لحظه‌ای حرفی نزد.

- سه سال پیش من برای همیشه اینجا را ترک کردم ولی باز دوباره برگشتم. او مکثی کرد. «زنم می‌خواست برگردد. آخر می‌دانید او اینجا به دنیا آمده.»

- که این‌طور.

دوباره ساکت شد و بی‌مقدمه درباره رابرت لوئیس استیونسون حرفی زد. از من پرسید که به وایلیما رفته‌ام یا نه. به دلایلی می‌خواست با من گرم بگیرد. شروع به صحبت درباره کتاب‌های استیونسون کرد و خیلی زود حرف به لندن کشید...

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در باران - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب باران انتشارات فرزان روز
  • تاریخ: جمعه 8 اسفند 1399 - 07:47
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1909

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2499
  • بازدید دیروز: 9027
  • بازدید کل: 22930465