Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

تمام آن یکشنبه ها کجا رفته اند؟ - قسمت اول

تمام آن یکشنبه ها کجا رفته اند؟ - قسمت اول

داستان کوتاه "آخرین نمایش فیلم"
نویسنده: ریو موراکامی
مترجم: مژگان رنجبر

درباره نویسنده

ریو موراکامی متولد سال 1952 در ساسه بو واقع در استان ناگازاکی است. او نویسنده، مقاله نویس و فیلم ساز است. موراکامی درآثار خود بیشتر به موضوعاتی مانند مواد مخدر، خشونت، روابط، قتل، جنگ و سایر ناهنجاری ها و مشکلات موجود در جامعۀ ژاپن می پردازد. ریو موراکامی را نویسنده ای پست مدرن می دانند. از مهم ترین آثار او می توان به کمابیش آبی شفاف، برندۀ جایزۀ ادبی آکتاگاوا، درون سوپ میسو، و کودکان صندوق های سکه ای اشاره کرد. از جوایز ادبی دیگری که این نویسنده به دست آورده می توان از جایزۀ ادبی نوما و جایزۀ یومیوری نام برد. بیشتر آثار این نویسنده به انگلیسی و سایر زبان ها ترجمه شده است. او درحال حاضر عضو هیئت داوران جایزۀ ادبی آکتاگاوا است. «آخرین نمایش فیلم» در مجموعه داستان زوال توکیو منتشر شده است.

 

آخرین نمایش فیلم

هیجده ساله بودم.

به تازگی از شهری بندری در کیوشو که یک پایگاه نظامی آمریکائی داشت به توکیو آمده بودم و با تعدادی از دوستانم در یک آپارتمان زهوار در رفتۀ کوچک در ساختمانی چوبی در شمال پارک اینوکاشیرا زندگی می کردم. این دوستان درشهر خودمان یک گروه بلوز تشکیل داده بودند و امیدوار به کسب موفقیت دراین شهر بزرگ بودند. من درام می نواختم اما هیچ علاقۀ پرشوری به ادامه دادن با یک گروه بلوز از پس کرانۀ کیوشو نداشتم. اولویت اصلی من این بود که از دست والدینم فرار کنم، و آن ها موافقت کرده بودند که اگر در توکیو در یک مدرسۀ مقدماتی ثبت نام کنم، من را با پول تو جیبی به آنجا بفرستند. سایر بچه ها درحالی که منتظر بخت بزرگ خود بودند، به عنوان پادو یا پیشخدمت کار می کردند. من کار نمی کردم و بیشتر به این خاطر با آن ها زندگی می کردم که انجام این کار آسان تر از تلاش برای پیدا کردن یک اتاق به تنهایی بود.

برنامۀ آن ها کار طی شب و تمرین در طول روز، حضور در کنسرت های بزرگ برای بُر خوردن با افراد مناسب و، هرگاه که امکانش وجود داشت، شرکت در آزمون صدا در کمپانی های ضبط و آژانس های تولید بود. در قطار شبانۀ شهرمان به توکیو آنها پیمان بسته بودند که طی شش ماه بتوانند خودشان را به عنوان یک گروه بلوزِ ژاپنی زبان در مجموعه کنسرت های پارک هیبی یا به روی صحنه برسانند. با خود من، پنج عضو بودیم با پیشینه های مختلف. ناکانو، نوازندۀ باس و رهبر گروه، پدری حقوق بگیر داشت که تازه بازنشسته شده بود؛ یاما گوچی، نوازندۀ گیتار، پسریک وارد کننده – صادر کننده و یک معلم پیانو بود؛ شیمادا، نوازندۀ اُرگان، تنها فرزند صاحب یک پمپ بنزین بود؛ و کاتو، خوانندۀ گروه، را مادری مجرد بزرگ کرده بود. البته، وضعیت های اقتصادی نیز فرق می کرد.

ناکانو و کاتو، حتی بدون فوتون با یک کاسه و قاشق، کم و بیش از خانه فرار کرده بودند، درحالی که والدین شیمادا تقریباً هرهفته یک بسته غذا و لباس و یک پاکت سفارشی پر از پول نقد می فرستادند و یاماگوچی هم صاحب یک سیستم استریوی بسیار پیشرفته همراه با یک دستگاه ضبط دو کاسته بود.

اما هر چهار نفرشان شغلی را به عنوان پادو یا پیشخدمت پیدا کرده بودند: کاتو و شیمادا در دیسکوهای روپونچی، یا ماگوچی در یک کلوب موسیقی زنده در شینجوکو، و ناکانو در کاباره ای در گینزا. برنامه شان برای کار در شب ها و تمرین طی روز ناممکن درآمد. جاهایی که درآن کار می کردند همگی ساعت شش عصر تا یازده شب باز بود، اما پادوها و پیشخدمت ها باید دو سه ساعت زودتر به آنجا می رفتند و تا مدتی پس از زمان تعطیلی می ماندند و تمیزکاری می کردند، ظرف ها را می شستند و کارهایی از این دست را انجام می دادند. ناکانو که در گینزا کار می کرد باید آپارتمان را ساعت دوی بعدازظهر ترک می کرد و حدود دوی صبح، در شرایطی که آخرین قطار را سوار می شد، تلو تلو خوران به خانه بازمی گشت.

کاباره هایی در همان نزدیکی بودند – حتی در خودِ کیچی جوجی – اما ناکانو عقیده داشت که فقط در گینزا می شد روابطی را در محدودۀ کاری گروه بلوز شکل داد. خدا می داند از کجا به چنین نظری رسیده بود که کلاً شبیه یک شوخی درست و حسابی بود.

فقط شیمادا بود که میکروفن و آمپلی فایر داشت و همه به جز من سازهایشان را از شیکوکو آورده بودند. درام ها فضای زیادی را اشغال می کردند و درام من هم از همان اولِ کار دست دوم بود و آهسته آهسته داشت از هم می پاشید. بنابراین، قول داده بودم که کاری نیمه وقت پیدا کنم و با پولی که درمی آوردم یک مجموعۀ جدید بخرم. اگرچه، واقعاً دیگر نمی خواستم در یک گروه بلوز موسیقی اجرا کنم. من چوب هایم را آورده بودم و با ضرب گرفتن روی حصیرهای تاتامی به جلسات تمرین می پیوستم، اما همه چیز رفته رفته بیشتر و بیشتر ناامیدانه احساس می شد. پیشخدمت ها و پادوها در حدود هر دو هفته یک بار مرخصی داشتند و چنین روزی در هر کدام از آن جاها روزی متفاوت بود. هم اتاقی های من بعد از نیمه شب می آمدند و رامِن فوری ای را که من برایشان آماده می کردم می خوردند و بعد، خسته و کوفته از کار و زحمت غیرعادی، توی فوتون هایشان می خزیدند و بدون رد و بدل کردن حرف زیادی، به خواب فرو می رفتند. تنها زمانی که می توانستیم برای تمرین دور هم جمع شویم بازۀ زمانی کوتاه بین اواخر صبح و اوایل بعدازظهر بود، اما حتی آن وقت هم به زحمت می توانستیم با تنها آمپلی فایرمان همسازی گیتارها و ارگان و خواننده، همگی، را دریک زمان انجام دهیم. یک بار سروصدای درست و حسابی ای به پا کردیم، سرآهنگ «به من کمی عشق بورز» از گروه اسپنسر دیویس، آدمی که طبقۀ بالا زندگی می کرد به آپارتمان ما حمله ور شد و سرمان داد کشید. او یاکوزایی بود جوان با چهره ای که به طرزی غیرعادی سرسخت و تیغ مانند بود. ناکانو و شیمادا بی اندازه شر بودند و آن وقت ها در شهرمان در میان دانش آموزان دبیرستان های دیگر هم بدنام بودند، اما آن ها هیچ جوابی برای یاکوزای توکیویی اصیلی که توی صورتشان نعره می زد نداشتند.

وقتی یک ماهی گذشته بود و هیچ پیشرفتی در کار گروه بلوز به چشم نمی خورد، ابری از سرخوردگی ناشی از عجز شروع کرد به شکل گزفتن، که خیلی زود روی من متمرکز شد: یازاکی، پس آخه کی می خوای یه شغل گیر بیاری و درام بخری؟ من به آن ها می گفتم که دارم سعی می کنم به این نتیجه برسم که همراه گروه ادامه بدهم یا بروم کالج. گروه تنها دلیل برای تک تک افراد بود که پولشان را برای اجارۀ آپارتمان روی هم بگذارند، بنابراین من می دانستم که اگر از گروه دست بکشم، باید آنجا را ترک کنم. یکی از بستگان شیمادا آنجا را پیدا کرده بود، اما جای ارزانی نبود، به رغم اینکه تنها دو اتاق خواب کوچک و آشپزخانه ای کوچک تر داشت، با یک توالت بدون سیفون، بدون حمام. و حدود بیست دقیقه راه هم تا ایستگاه کیچی جوجی داشت، اما از تنها زندگی کردن ارزان تر بود. من در وضعیتی نبودم که والدینم را دوباره به خاطر هزینه های جا به جایی تحت فشار بگذارم و به عنوان کسی که تنها با هجده سال تازه از دهات بیرون آمده اصلاً نمی دانستم که خودم به تنهایی برای پیدا کردن یک اتاق چه کار باید بکنم.

من مدرسه نمی رفتم و دنبال شغل هم نمی گشتم و بیشتر روزها را در کتاب فروشی های آثار دست دوم در کاندا می گذارندم، رمان ها و مجموعه شعرهای قدیمی را انتخاب می کردم، سپس ساعت ها در کافه های جاز یا راک ان رول پرسه می زدم.

دو ماه که گذشت، توفانی درحال  شکل گیری بود و یک شب نزدیک بود من و ناکانو به مشت کوبیدن به هم بیفتیم، چون او گفت که جای خالی ای برای یک پیشخدمت پیدا کرده اما من از درخواست دادن برایش خودداری کردم. یاما گوچی وارد بحث شد و گفت: «حق با ناکانوئه، یازاکی به قولش عمل نکرده، اما جنگیدن بی فایده است، ما نیومدیم توکیو که فقط دعوا کنیم.» و جنگ و جدل واقعی از سرم گذشت، اما  آن موقع دیگر هیچ جایی برای من در آن اتاق وجود نداشت. چشم های همه شان درِ آپارتمان را به من نشان می داد.

حدود دوی صبح بود. کافه راکی که زیاد بهش سرِ می زدم بسته بود، و از آنجا که پول تو جیبی ام هنوز به دستم نرسیده بود، کاملاً بی پول بودم. ماه ژوئن بود، هوا گرم بود و مرطوب و پارک اینوکاشیرا به خاطر وجود مِه خاکستری محو به نظر می آمد. از نظر احساسی، حال مزخرفی داشتم و هوای مرطوب و سنگین به طرز نفرت انگیزی به پوستم چسبیده بود. من که جایی برای رفتن نداشتم از مسیر پیاده روی بین درختان به سمت آبگیر رفتم. زوج ها روی نیمکت های پرت افتاده سرشان به هم گرم بود و هنگامی که تلو تلو خوران پیش می رفتم می توانستم صدای بال زدن ها و فریاد خفۀ پرندگان آبی را از آن پایین بشنوم. جیغ جیغ های تو دماغی شان من را یاد شیون های بلوزِ وان موریسون می انداخت، و شروع کردم به پرسیدن از خودم که اصلاً چرا از همان اول کار، من و دیگران شوق نواختن موسیقی ای را داشتیم.

با اجرای موسیقی دریک بار سربازان و ملوان های آمریکایی که بیشترشان سیاه پوست بودند، دریک شهر بندری واقع در حاشیۀ غربی کیوشو، فکر کردن به اینکه بلوز اوج درخشندگی کل موسیقی بود آسان بود. جان لنون، میک جگر و باب دیلن همگی از بلوز بیرون جهیده بودند، و بلوز با مردم کل دنیا حرف می زد، ریشه های واقعی راک اند در بلوز بود و وقتی ما به توکیو رسیدیم باور داشتیم که تمام این ها حتی آشکارتر هم می شود. اما در حقیقت از زمانی که به شهر آمدیم حتی یک بار هم اجرای زندۀ بلوز نشنیده بودیم. در کافه های راک به ندرت صفحۀ بلوز می گذاشتند و درخیابان یا میدان روبه روی ورودی ایستگاه شینجوکو مردم چیزی اجرا نمی کردند مگر سرودهای حال به هم زن و پرسوز و گذار مردمی ضد جنگ. بلوز را در هیچ کجای توکیو نمی توانستی پیدا کنی. گوش دادن به صفحه های مجموعه های شگفت انگیز شیمادا و یاما گوچی با صدای کم در آپارتمانمان درست همانند گوش کردنشان مثل آن وقت ها، در شهر بندری قدیمی مان که پایگاه نیروی دریایی داشت، نبود. من این طور حس می کردم، و به گمانم چهارنفر دیگر هم کم و بیش همین طور حس می کردند. در دیسکوها و کلوب های موسیقی زنده و کاباره ها فقط می شد به گروه های جانشین فیلیپینی یا گروه های آواز خوانی پاپ یا خوانندگان فلک زدۀ اِنکا گوش کرد. یک بار کاتو پیشنهاد کرد به شهرمان برگردیم، اما استدلال ناکانو برنده شد – اینکه نمی توان تنها پس از دو ماه حرفی زد و به نظر می آمد که توافق براین بود که بازگشت به خانه درحالی که هیچ کاری را به انجام نرسانده ایم کاری بود به کل رقت انگیز.

به آبگیر رسیدم و وقتی داشتم در طول مسیر دور آن قدم می زدم فهمیدم که احتمالاً شرایط بدتر هم می شود. من یا باید از آنجا می رفتم یا باید درام می خریدم، اما برای هر دو کار پول نیاز داشتم. تازه تصمیم گرفته بودم که روز بعد به دنبال کار بروم که در زیر تابش لامپ خیابان چشمم به یاکوزایی افتاد که در آپارتمان طبقۀ بالا زندگی می کرد. او بیرون از مسیر ایستاده بود، کنار بوته های دایره ای شکل بزرگ، و وقتی من در تلاش بودم تا با سری پایین گرفته از کنارش بگذرم من را ایستادند و گفت: «هی، تو، واسّا.»

یک کیسۀ پلاستیکی آبی رنگ بزرگ در کنارش بود و دستکش کار به دست داشت؛ یک پیرهن بگی سیاه و شلوار چهارخانۀ اجق وجقی به تن داشت که از کفل های لاغرش آویزان بود.

«یه دِقّه بیا اینجا.»

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در تمام آن یکشنبه ها کجا رفته اند؟ - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب تمام آن یکشنبه ها کجا رفته اند؟ انتشارات نشر نون
  • تاریخ: پنجشنبه 25 دی 1399 - 07:41
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2105

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2122
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23004508