Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

داستان دو شهر - قسمت اول

داستان دو شهر - قسمت اول

نویسنده: چارلز دیکنز
مترجم: ساره خسروی

دوران

بهترین دوران بود، بدترین دوران بود. عصر خرد بود، عصر نابخردی بود. عصر باور بود، عصر ناباوری بود. فصل روشنی بود، فصل تاریکی بود. بهار امید بود، خزان نومیدی بود. همه چیز پیش رویمان بود، هیچ چیز پیش رویمان نبود. همگی یک راست سوی بهشت می رفتیم، همگی یک راست رهسپار دگر سو بودیم. خلاصه، آن دوران به حدی به دوران حاضر شباهت داشت که برخی مقامات پرهیاهو، تأکید داشتند تنها با استفاده از صفت عالی به مقایسه ی خوب یا بد بودنش بپردازد.

در انگلستان، پادشاهی بزرگ فک و ملکه ای زشت رو بر تخت نشسته بودند. در فرانسه، پادشاهی بزرگ فک و ملکه ای زیبا رو حکمرانی می کردند. برای حاکمان هر دو کشور که حافظان رزق و روزی مردم بودند، مثل روز روشن بود که همه چیز برای همیشه سروسامان گرفته بود.

سال هزار و هفتصد و هفتاد و پنج میلادی بود. در آن دوره ی مطلوب، مکاشفه های معنوی در انگلیس همچون اکنون پذیرفته شده بودند. خانم ساوت کت اخیراً به بیست و پنجمین سال مبارک عمر خود رسیده بود. یک سرباز پیشگو که از نگهبانان شاهنشاهی بود، از پیش با اعلام این که شرایط برای نابودی لندن و وست مینستر به وجد آمده، از ظهور این شخصیت والا خبر داده بود. آنگاه که ارواح همین سال که اصالت ماوراء طبیعی نداشتند پیام هایشان را جار می زدند، حتی روح کاک – لین هم ده، دوازده سالی بود که دیگر پیامی نمی فرستاد. اخیراً پیام هایی در مورد وقایع روزمره، از انجمن بریتانیا در آمریکا به گوش پادشاهی و مردم انگلیس می رسید که در کمال تعجب، برای نسل بشریت به مراتب مهم تر از مخابرات ارواح کاک – لین بود.

فرانسه که برعکس خواهرش انگلیس، از امور معنوی چندان بهره ای نمی برد، با شتاب از سرازیری به پایین می غلتید، اسکناس چاپ می کرد و خرج می کرد. از آن گذشته، تحت رهبری سران مسیحی خود، سرگرم دستاوردهای انسانی دیگری نیز بود. مثلاً تنها به دلیل این که جوانی زیر شرشر باران با تعظیم نکردن بر راهبان کثیفی که در پنجاه، شصت قدمی او بودند، مراتب احترام را به جا نیاورده بود، دستانش را می بریدند، زبانش را با گازانبر می کشیدند و او را زنده زنده در آتش می سوزاندند. و احتمال دارد آنگاه که جان آن رنج کش را می گرفتند، درختانی در جنگل های فرانسه و نروژ روییده باشند که به انتخاب هیزم شکن سرنوشت بر زمین بیفتند، و به شکل تخته هایی اره شوند، تا قالب متحرکی که یک کیسه و تیغه در خود دارد را بسازد که از این حیث در تاریخ، مخوف باشد. این احتمال هم وجود دارد که در اراضی دور افتاده ای حوالی پاریس، ارابه های بدشکل لجن مال شده که خوکان آن را بوییده و ماکیان برآن لانه کرده بودند، از آب و هوای آن روز در امان مانده باشند و دهقان مرگ، آنان را کنار گذاشته باشد تا گاری های انقلاب باشند. اما آن هیزم شکن و دهقان، هرچند که بی وقفه کار می کنند اما سرو صدایی از خود بروز نمی دهند و هیچ احدی صدای آمد و شد آنان را نمی شنید. به بیان دقیق تر، ظن به هشیاری آنان کفر و خیانت محسوب می شد.

در انگلستان، اصلاً نظم و انضباطی نبود که جا برای توجیه فخر فروشی ملی وجود داشته باشد. دزدی های مسلحانه و راهزنی های جسورانه، هرشب در خود پایتخت رخ می داد. علناً به خانوارها هشدار داده شده بود که به منظور ایجاد امنیت، اثاثیه ی خود را تحویل انبار مبل سازی نداده، و به خارج از شهر نروند. راهزن شب، همان کاسب روز بود و اگر کاسب دیگری هویتش را شناسایی می کرد او را به چالش می کشید، دلاورانه گلوله ای در مغزش فرود می کرد و سواره می تاخت. هفت راهزن بر سر راه یک بازارچه در کمین بودند. نگهبان به سه تن از آنان شلیک کرد اما به سبب تمام شدن مهماتش، خود توسط آن چهار راهزن باقی مانده کشته شد. سپس بازارچه در کمال آرامش به تاراج رفت. یک راهزن در ترنهام گرین، سرتاپای شهردار لندن، آن قدر قدرت والا را جلوی دیدگان همراهانش به یغما برد. زندانیان لندن، با زندانبان خود به جنگ درمی آمدند و قانون با تفنگ هایی که مملو از گلوله بود، آنان را تیرباران می کرد. دزدان در سالن دربار، صلیب های الماس نشان را از گردن نجیب زادگان می ربودند، افراد مسلح به دنبال کالاهای قاچاق وارد کلیسای جایلز مقدس می شدند، توده ی مردم برآنان شلیک می کردند و آنان بر توده ی مردم شلیک می کردند و این وقایع در نظر هیچ کس غیرمعمول نمی نمود. دراین بین، مأمور اعدام بی مصرف، وقت سرخاراندن نداشت، گاه صف طویل جنایتکاران گوناگون را به دار می آویخت، گاه دزدی را که سه شنبه دستگیر شده بود، شنبه اعدام می کرد، گاه دست ده دوازده نفر را در نیوشیت می سوزاند و گاه نیز رساله هایی را در ورودی سالن وست مینستر به آتش می کشید. امروز، جان قاتل ستمگری را می گرفت و فردا جان دزد مفلوکی را که از پسرک دهقان، شش پنی قاپیده بود.

این وقایع و هزاران واقعه از این قبیل در سال مبارک و کهن هزار و هفتصد و هفتاد و پنج میلادی به وقوع پیوست. درحالی که هیزم شکن و دهقان بی توجه به کار خود مشغول بودند، آن دو پادشاه بزرگ فک و آن دو ملکه ی زشت و زیبا رو با شور و هیجان گام برمی داشتند و با خود کامگی از حقوق الهی خود بهره مند بودند.

سال 1775 بدین گونه، آن والامقامان و بسیاری از موجودات دیگر از جمله شخصیت های این داستان را در راهی که پیش رویشان بود، به جلو می برد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در داستان دو شهر - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب داستان دو شهر انتشارات حباب
  • تاریخ: سه شنبه 16 دی 1399 - 07:55
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2112

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 789
  • بازدید دیروز: 4121
  • بازدید کل: 23003175