Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ملّت عشق - قسمت اول

ملّت عشق - قسمت اول

نویسنده: الیف شافاک
ترجمۀ: ارسلان فصیحی

خیلی وقت پیش بود. به دلم افتاد رمانی بنویسم. ملت عشق. جرئت نکردم بنویسمش. زبانم لال شد، نوک قلمم کور. کفش آهنی پایم کرد. دنیا را گشتم. آدم هایی شناختم، قصه هایی جمع کردم. چندین بهار از آن زمان گذشته. کفش های آهنی سوراخ شده؛ من اما هنوز خامم، هنوز هم در عشق همچو کودکان ناشی...

مولانا خودش را «خاموش» می نامید؛ یعنی ساکت. هیچ به این موضوع اندیشیده ای که شاعری، آن هم شاعری که آوازه اش عالمگیر شده، انسانی که کار و بارش، هستی اش، چیستی اش، حتی هوایی که تنفس می کند چیزی نیست جز کلمه ها و امضایش را پای بیش از پنجاه هزار بیت پرمعنا گذاشته چطور می شود که خودش را «خاموش» بنامد؟

کائنات هم مثل ما قلبی نازنین و قلبش تپشی منظم دارد. سال هاست به هر جا پا گذاشتم ام آن را شنیده ام. هرانسانی را جواهری پنهان و امانت پروردگار دانسته ام و به گفته هایش گوش سپرده ام. شنیدن دوست دارم؛ جمله ها و کلمه ها و حرف را.... اما چیزی که وامیدارد این کتاب را بنویسم سکوت محض بود.

اغلب مفسران براین نکته تأکید می کنند که این اثر جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمه اش «بشنو!» است. یعنی می گویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع می کند؟ راستی، خاموشی را می شود شنید؟

همۀ بخش های این رمان نیز با همان حرف بی صدا شروع می شود. نپرس «چرا؟» خواهش می کنم. جوابش را تو پیدا کن و برای خودت نگه دار.

چون در این راه ها چنان حقایقی هست که حتی هنگام روایتشان هم نباید از پردۀ راز درآیند.

                                                                                                     ع.ز. زاهارا

                                                                                                     آمستردام 2007

مقدمه

بحران های سیاسی، مبارزه های بی پایان برسرحاکمیت، نزاع های دینی، دعواهای مذهبی... آناطولی در قرن سیزدهم شاهد همۀ این ها بود. درغرب، صلیبی هایی که گویا عازم آزادی بیت المقدس بودند. قسطنطنیه را اشغال و غارت کرده و به این ترتیب زمینۀ فروپاشی امپراتوری بیزانس را فراهم آورده بودند. در شرق، نبوغ نظامی چنگیزخان سبب شده بود قشون منظم مغول به سرعت همه جا را تسخیر کند. درهمان حال که بیزانس می کوشید اراضی، رفاه و اقتدار از دست رفته را بازیابد، خانات ترک هم که درآن میان مانده بودند با یکدیگر می جنگیدند. درآن قرن چنان اغتشاش و غائله ای حاکم بود که نظیرش تا آن زمان دیده نشده بود. مسیحیان با مسیحیان، مسیحیان با مسلمانان، مسلمانان نیز با مسلمانان درحال ستیز بودند. به هر سویی می رفتید دشمنی و خصومت، به هرطرفی می چرخیدید اضطراب و حرص و طمع، به هر که برمی خوردید نگرانی از بابت آینده می دیدی؛ انتظاری پرتنش....

درست در میانۀ این هیاهو، درشهر قونیه عالمی مسلمان زندگی می کرد.

این شخصیت ممتاز که اکثر مردم مولانا (به معنای «سرورمان») خطابش می کردند هزاران مرید و شیفته داشت که از چهار سوی عالم آمده بودند. او را چراغی می دانستند که برتمام مسلمانان نور می تاباند.

مولانا یا همان جلال الدین محمد مولوی درسال 1244 میلادی (642 ه.ق) با شمس تبریزی آشنا شد. شمس از دراویش قلندریه بود؛ زبانی تند و تیز داشت. روندی که با تلاقی راه هایشان شروع شده بود، زندگی هردو شان را از بیخ و بن دگرگون کرد؛ دلشان یکی شد. صوفیان قرن های بعد پیوند آن دو را به یکی شدن دو دریا تشبیه کرده اند. در سایۀ دوستی و مصاحبت با شمس بود که مولانا جسارت یافت از دایرۀ قواعد مرسوم پا فراتر بگذارد و به اهل دلی مخلص، مدافع آتشین عشق، بانی سماع  و شاعری پرشور بدل شود. آثار معظمی که از خود برجا گذاشته لقب «شکسپیر عالم اسلام» را برایش به ارمغان آورد. در عصر تعصب ها و پیش داوری هایی که تا اعماق جامعه ریشه دوانده بود، از معنویاتی فراگیر و صلح جو دفاع کرد؛ درخانه اش را به روی همۀ انسان ها گشود.

بر جهاد باطنی تأکید کرد که هدفش به کمال رساندن انسان بود. توصیه می کرد که انسان تا آخر با منیّتش بجنگد و گام به گام برنفسش غلبه کند.

مع هذا همه این اندیشه ها را نپذیرفتند؛ درست همان گونه که همه طوفان عشقی را که در دل دارند، نمی پذیرند. پیوند قوی روحانی میان شمس تبریزی و مولوی آماج تیرهای بدگویی و تهمت و افترا قرار گرفت. حتی بعضی ها گفته هایشان را کفرآمیز خواندند. درکشان نکردند. به آن ها تهمت و افترا زدند، حسادت ورزیدند. سرانجام شاید نزدیکترین کسانشان به آن ها خیانت کردند. سه سال پس از آشناییشان به شکلی غمبار از یکدیگر جدایشان کردند.

اما داستانشان دراین جا به پایان نرسید.

دراصل این داستان پایان نیافت، ادامه پیدا کرد. حتی پس از گذشت هشتصد سال، امروز هم روح شمس تبریزی و روح مولانا جلال الدین رومی، زنده و سیال، میانمان درحال سماعند....

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ملّت عشق - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ملّت عشق انتشارات ققنوس
  • تاریخ: یکشنبه 23 آذر 1399 - 07:45
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 4345

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3670
  • بازدید دیروز: 4142
  • بازدید کل: 23010198