Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

گلهای داوودی - قسمت اول

گلهای داوودی - قسمت اول

نویسنده: جان اشتاین بک (نویسندۀ معاصر آمریکائی)
ترجمۀ: سیروس طاهباز

مه بلند خاکستری رنگ زمستانی سراسر دره سالیناس را از چشم آسمان و همه دنیا پنهان می کرد و از هرطرف چون سرپوشی روی کوه ها را می پوشاند و دره ی بزرگ را به محوطه ی محصوری بدل می کرد. در بستر وسیع دره، خیشها زمین را می کندند و خاک سیاه رنگ را چون فلزی برجا می گذاشتند.

بنظر می رسید که در چراگاه های آنسوی رود سالیناس باقی ماندۀ گندمهای بریده در نور کم رنگ خورشید غوطه ور است، اما به هنگام ماه آذر، در دره، آفتابی نبود. و در خط کوتاه و پهن کنار رود، برگهای تیز زرد رنگ بود که شعله می زد.

زمان آرامش و استراحت بود و هوای سرد مطبوعی داشت و نسیم ملایمی که از جنوب باختری می وزید کشاورزان را کمی امیدوار می کرد که بزودی باران خوبی خواهد آمد اما مه و باران با هم نمی آید.

در آنسوی رود، در دامنه تپه؛ مزرعه هنری آلن قرار داشت که در آن کاری نشده نمانده بود: یونجه ها بریده و انبار شده و باغ را شخم زده بودند تا هنگام باران کاملاً سیراب شود. گله های گاو در ارتفاعات بالاتر می چریدند و پوست تازه و زبر می آوردند.

آلیزا آلن که در باغچه کار می کرد نگاهی به حیاط کرد و شوهرش هنری را دید که در لباس کار با دو تا مرد مشغول صحبت است. در کنار سایبان تراکتور ایستاده بودند و حرف می زدند و سیگار می کشیدند و ضمن صحبت هرسه نگاهی به ماشین می انداختند.

الیزا لحظه ای به آنها نگاه کرد و دوباره بکارش پرداخت.

سی و پنج ساله بود و صورتی باریک و استخوانی و چشم هائی مثل آب شفاف داشت. اندامش در لباس باغبانی سنگین و با وقار بود و کلاه مردانه سیاهش تا روی چشمها پائین آمده بود.

کفشهای سنگینی پایش بود و تقریباً تمام لباس چیتش را یک پیش بند بزرگ مخمل کبریتی پوشانده بود که چهار جیب بزرگ داشت. در آن ها قیچی و بیلچه و تخم های گل و چاقویی را که با آن کار می کرد قرار داده بود و دستهایش را با دستکش چرمی کلفتی پوشانده بود تا هنگام کار آسیب نبینند.

ساقه های گل داوودی سال قبل را با قیچی کوتاه و محکمی می برید و گاهی بسوی سایبان تراکتور و مردها نگاه می کرد. صورتش بشاش و زیبا بود و حتی با قیچی که کار می کرد جالب و دیدنی بود.

با پشت دستکش موهایی را که روی چشمش افتاده بود کنار زد و با این کار کمی خاک روی گونه هایش نشست.

در پشت سرش خانه دهقانی سفیدی قرار داشت که اطراف آن را گلهای شمعدانی – که بلندیشان تا نزدیکی پنجره ها می رسید فرا گرفته بود. خانه محکم و کوچکی بود که پنجره های تمیزی داشت و روی پله های جلوی آن حصیر انداخته بودند.

الیزا نگاه دیگری بسمت سایبان تراکتور کرد، دو نفر غریبه داشتن سوار «فورد» شان می شدند. الیزا دستکش ها را بیرون آورد و با سرانگشتان قوی اش جوانه های سبز داوودی را که اطراف ریشه های کهنه روئیده بود لمس کرد و به ریشه های تازه ی انبوه نگاه کرد. اثری از شته و حلزون و آفت های دیگر پیدا نبود؛ دستهای کار کشته او این آفتها را پیش از آنکه ریشه بگیرند معدوم می کرد.

الیزا متوجه شوهرش شد که به آرامی نزدیک شده، روی نرده های دور باغچه که آن را از گاوها، سگ ها و مرغ ها محافظت می کرد، خم شده بود.

هنری گفت: این دفعه هم محصول خوبی داری.

آره، محصول امسال خیلی خوبه. از لحن صدا و صورتش رضایت آشکار بود.

هنری گفت: تو شانست خوبه، بعضی از این گلها پارسال به ده اینچ رسیده بودن. کاش تو، تو باغ کار می کردی و سیبهائی به این خوبی داشتیم.

الیزا چشمهایش را خیره کرد و گفت:

ممکنه بتونم. باشه. شانسم خوبه، مادرمم اینطور بود. هرچیزی رو میتونس بکاره و ازش یه چیزی درآره. می گفت دستش مثه باغبونه و میدونه چیکار میکنه.

خوب، حتماً گلهای خوبی می کاشت.

هنری! این مردا که باهاشون حرف می زدی کی بودن؟

الان داشتم می گفتم، از شرکت وسترن میت اومده بودن. سی تا از گاوای سه ساله بهشون فروختم و پولاشم گرفتم.

الیزا گفت: خوب شد، برات خوبه.

میگم بعد ازظهر یکشنبه اش، خوبه بریم سالیناس شامو تو رستوران بخوریم و یه سینما هم بریم. بالاخره باید امروز و جشن بگیریم

خوبه. خیلی خوبه.

هنری به شوخی گفت:

امشب مسابقه بوکس هم هس، میخوای بریم؟

نه بوکسو دوست ندارم.

شوخی کردم الیزا میریم سینما، خوب، ساعت دوه، من و اسکاتی میریم گاوا رو از تپه بیاریم دو ساعتی طول می کشه، ساعت پنج میریم شهر و شامو تو هتل کمینوس می خوریم، خوبه؟

آره که خوبه، بیرون شام خوردن خیلی مزه میده.

خوب؛ من با اسبا رفتم.

منم وقت دارم چن تا از این نشاها بکارم.

الیزا شنید که شوهرش نزدیک طویله اسکاتی را صدا زد و کمی بعد، دو نفر سواره را دید که از تپه های زرد در جستجوی گاوها بالا می رفتند.

نشاهای گل در جعبه چارگوش پر از شنی قرار داشت، الیزا با بیلچه زمین را می کند و بعد آن را صاف و محکم می کرد و بعد برای کاشتن نشاها شکاف های موازی روی خاک ایجاد می کرد. از جعبه نشاها گل های کوچک را بیرون می آورد و برگهایش را با قیچی مرتب می کرد و در شکاف کوچک کنار توده خاک می کاشت.

از جاده خش خش چرخ و صدای سم حیوان بگوش رسید. الیزا به بالا نگاه کرد. جاده در کنار پنبه زار و درختهای بید کنار رودخانه قرار داشت، روی جاده ارابه ای حرکت می کرد که راننده اش هم همان قدر عجیب بود.

ارابه ای کهنه ای بود که کرباسی مدور مثل بادبانهای کشتی روی آن کشیده بودند. اسبی پیر و قهوه ای رنگ و یک الاغ فلفل نمکی آن را می کشیدند. مرد قوی هیکل که ریش نوک تیز داشت در وسط لبه روکش نشسته بود و کاروان عجیب را می راند. در زیر چرخهای عقب ارابه سگ لاغر دو رگه ای به آرامی راه می رفت.

با حروف زشت و کج و معوجی این جمله را روی پارچه کرباسی نوشته بودند: «گلدان، تاوه، چاقو، علف بر، تعمیر می شود،» اسمها روی دو خط نوشته شده بود و «تعمیر می شود» با بزرگی بیشتر در زیر آنها بچشم می خورد. رنگ سیاه از زیر هر حرف نشت کرده گوشه های تیزی تشکیل داده بود.

الیزا که روی زمین چمباتمه زده بود به گاری تق و لق نگاه می کرد تا از جاده عبور کند اما گاری عبور نکرد و در جلو خانه دور زد و از جاده دور شد.

چرخهای کهنه و کج و معوج آن با ناله حرکت می کرد. سگ دو رگه از زیر چرخها بیرون دوید و شروع به دویدن کرد. سگ های گلۀ الیزا فوراً به آن سمت دویدند و در جلو یکدیگر ایستادند، دمهای راستشان می جنبید و با پاهای محکمشان مغرورانه و آرام می چرخیدند.

سگ تازه وارد که خود را در مقابل دشمن قوی تر می دید دمش را پائین آورد و با گوشهای آویزان و دندانهای نمایان به زیر گاری پناه برد. ارابه ران از روی صندلی داد زد:

سگی که اول دعوا رو شروع کنه بدرد نمی خوره.

الیزا خندید و گفت: عجب! پس کی واسه دعوا حاضر میشه؟

مرد غریبه هم با الیزا از ته دل شروع بخنده کرد و گفت:

بعضی وقتا چن هفته.

مرد غریبه با خشونت از ارابه پائین آمد، اسب و الاغ مثل گلهای آب ندیده پژمرده بودند.

الیزا دید که مرد بیگانه آدم قوی هیکل است، با وجود آنکه موهای سر و ریشش خاکستری بود، پیر به نظر نمی آمد.

لباسش سیاه و چروکیده و پر از لکه های چربی بود. چشمانش سیاه و مثل دریانوردها عمیق و با جذبه بود، دستهای پینه بسته اش که روی نرده تکیه کرده بود ترک خورده بود و هر ترک خط سیاهی را تشکیل می داد. مرد کلاه پاره پاره اش را از سر برداشت و گفت:

راه رو عوضی اومدم، این جاده خاکی اون ور رودخونه به شاهراه لوس آنجلس میرسه؟

الیزا ایستاد و قیچی را به جیب روپوشش گذاشت.

البته می رسه، اما اول میپیچه و بعد از رودخونه رد میشه. اما فکر نمی کنم بتونی با اینها از تو شن ها رد بشی.

مرد با کمی خشونت جواب داد: اگه ببینی این حیوونا چیکار میکنن خیلی تعجب میکنی.

الیزا پرسید: یعنی وقتی که حاضر باشن؟ و بعد گفت: خوب بنظرم اگر برگردی به جاده سالیناس و از اونجا بری به طرف شاهراه خیلی برات بهتره.

مرد یکی از انگشتهای بزرگش را به نرده سیمی می کشید و صدائی از آن درمی آورد.«دستپاچه نیستم خانوم. من هرسال از سیتل تا سان دیه گو میرم و برمی گردم همه وقتمو می گیره. هر طرفی شیش ماه. هروقت هوا خوب باشه حرکت می کنم.

الیزا دستکش هایش را بیرون آورد و پهلوی قیچی گذاشت و دستش را به لبه کلاه مردانه اش برد تا موهای بیرون آمده را زیر کلاه بکشاند.

الیزا گفت: زندگی خوبی بنظر می آد.

مرد غریبه کم کم  روی نرده خم می شد و گفت: رو گاریم دیدی چی نوشتن؟ من گلدون تعمیر می کنم، قیچی و چاقو تیز می کنم، از این چیزا نداری؟

الیزا به تندی گفت: نه ندارم. چشمانش کمی تنگ و خیره شده بود.

مرد گفت: تعمیر قیچی خیلی سخته، وقتی می خوان تعمیرش کنن از بین میبرنش اما میدونم چیکار کنم، یه ماشین مخصوص دارم. یه خورده کوچیکه اما مارک خوبی داره. رو هم رفته خوب کار می کنه.

نه، همه قیچی هامون تیزه.

خیله خوب، گلدون چی؟ گلدون سوراخ یا کج شده ندارین؟ هرچی باشه میتونم یه طوری درست کنم که مجبور نباشین یه تازه شو بخرین، به صرفه تونه.

الیزا به کوتاهی گفت و بعد: گفتم که از این چیزا نداریم....

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در گلهای داوودی - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 23 مهرماه 1340
  • تاریخ: دوشنبه 19 آبان 1399 - 08:02
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 3188

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 3251
  • بازدید دیروز: 4136
  • بازدید کل: 23065418