Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

بیگانه ئی در دهکده - قسمت هفدهم

بیگانه ئی در دهکده - قسمت هفدهم

نویسنده: مارک تواین (نویسندۀ امریکائی)
مترجم: نجف دریا بندری

بعد شهر لوط را دیدیم و شاهد بودیم که در آن شهر به قول شیطان در جستجوی«دو سه نفر آدم محترم» می گشتند. بعد لوط پیغمبر را با دخترانش در غار دیدیم.

بعد نوبت جنگهای عبرانیان رسید و دیدیم که فاتحان، بازماندگان جانب مغلوب را با گله های گاو و گوسفندشان قتل عام می کنند و دختران جوان آنها را زنده زنده می گیرند و بین خود تقسیم می کنند.

بعد جیل آمد و او را دیدیم که وارد خیمه شد و به شقیقۀ مهمانی که در خواب بود میخ کوبید، و ما به قدری نزدیک بودیم که وقتی خون فواره زد و به شکل جوی باریکی جلو پای ما راه افتاد اگر می خواستیم می توانستیم پای خود را به آن خون آغشته سازیم.

بعد جنگهای مصر و یونان و روم و خون ریزیها و کشتارهای وحشتناک پیش آمد و خیانت رومیان را نسبت به کارتاژیها و قتل عام مشمئز کنندۀ آن قوم دلیر را دیدیم؛ همچنین شاهد حملۀ قیصر به بریتانیا بودیم که به قول شیطان «علت آن این نبود که وحشیان جزیرۀ بریتانیا به او آزاری رسانده بودند بلکه سببش این بود که قیصر سرزمین آنها را می خواست و قصد داشت مواهب تمدن را بر بیوه زنان و یتیمان آنجا ارزانی کند.»

سپس مسحیت به دنیا آمد. آنگاه قرون مختلف تاریخ اروپا از جلو چشم ما رژه رفتند و مسیحیت را دیدیم، که دست در دست تمدن از خلال این قرون گذشت و به قول شیطان، همه جا پشت سر خود قحطی و مرگ و فلاکت و سایر علایم ترقی نژاد بشر را از خود به جا گذاشت.

خلاصه همه اش جنگ و دگر جنگ و باز جنگ بود که در تمام اروپا، بل در تمام جهان، دیده می شد. به قول شیطان «گاهی به خاطر منافع خصوصی خاندانهای سلطنتی و گاهی برای منکوب کردن یک ملت ضعیف جنگ در می گرفت، اما هرگز نشد که هیچ جنگی از طرف ملت متجاوز به منظوری خیر و پاکیزه آغاز گردد – چنین جنگی در سراسر تاریخ بشر سابقه ندارد.»

سپس شیطان گفت: «خوب، اکنون که تاریخ تکامل و ترقی نژاد خود را تا عصر حاضر دیدید، باید اذعان کنید که در حد خود بسیار عالی بود. اکنون باید آینده را نشان بدهیم.»

سپس کشتارهایی به ما نشان داد که از لحاظ امحاء حیات بشری از آنچه قبلاً دیده بودیم وحشتناک تر و از لحاظ تجهیزات جنگی صدبار ویران کننده تر بود.

شیطان گفت: ملاحظه کنید که به طور مدوام ترقی ادامه دارد. قابیل جنایت خود را به وسیلۀ یک قلبه سنگ مرتکب شد، عبرانیان بوسیلۀ نیزه و شمشیر خون مردمان را می ریختند، یونانیان زره و فن ظریف تشکیلات نظامی و سرداری را بدان افزودند، مسیحیان توپ و باروت آوردند، و همین ملت تا چندی دیگر به قدری در فن آدم کشی ترقی خواهد کرد که عموم مردم معترف خواهند شد که الحق اگر تمدن مسیحی نبود جنگ تا ابدالدهر امری ناچیز و بی مقدار باقی می ماند.

آنگاه شیطان به سنگدلانه ترین طرزی شروع به خندیدن کرد و نژاد بشر را به باد تمسخر گرفت، و حال آنکه می دانست آنچه می گوید باعث رنجش و آزردگی ما می گردد. این کاری بود که فقط از یک نفر فرشته برمی آمد. آخر رنج بردن در نظر آنها معنی و مفهومی ندارد؛ آنها جز آنچه بطور افواهی شنیده اند از مفهوم درد و رنج اطلاعی ندارند.

چندان من و زپی با فروتنی تمام کوشیده بودیم که او را به دیانت مسیح مشرف کنیم، و چون او هم ساکت مانده بود ما سکوت او را تحمل بررضا کرده بودیم. اما از این حرفهای او معلوم می شد که ما نتوانسته بودیم تأثیر عمیقی در او بکنیم. این فکر ما را تأسف ساخت و دانستیم که یک نفر مبلغ مسیحیت وقتی که امیدش به نومیدی مبدل می گردد چه حالی پیدا می کند. ولی چون می دانستیم که اکنون وقت آن نیست که نیت خود را دنبال کنیم، اندوهمان را پیش خودمان نگه داشتیم.

شیطان آن خندۀ سنگدلانۀ خود را تمام کرد و گفت: به علاوه پیشرفت بسیار جالبی است. در ظرف پنج یا شش هزارسال پنج یا شش تمدن طلوع کرده و به بار آمده و بردنیا حکمفرما شده و سپس افول کرده و ناپدید شده است. جز تمدن اخیر هیچ یک از تمدنها نتوانسته اند یک طریقۀ آدم کشی که وافی به مقصود باشد ابداع کنند. چون کشتار مردم هدف عمدۀ نژاد بشر را تشکیل می دهد، همۀ این تمدنها حد اعلای کوشش خود را کرده اند، ولی فقط تمدن مسیحی است که توانسته در این زمینه به پیروزیهای پر افتخار نایل گردد.

یکی دو قرن دیگر همه قبول خواهند کرد که بهترین و قادرترین آدم کشان در میان مسیحیان پیدا می شوند، و آن وقت که دنیای شرک و کفر همچون طفل دبستانی از مسیحیان درس خواهد گرفت – البته نه برای فرا گرفتن دین آنها، بلکه برای یاد گرفتن طرز کار توپهایشان. ترکها و چینیها از آن توپها خواهند خرید تا مبلغین مسیحی را بدم آنها بگذارند.

دراین هنگام نمایش شیطان بار دیگر راه افتاد بود و جلو چشم ما در ظرف دو سه قرن ملت پس از ملت گذشتند. این ملتها صف بی انتهای عظیمی را تشکیل می دادند و با هم گلاویز می شدند و تلاش و تقلا می کردند و در دریایی از خون که به دود جنگ آلوده بود و غوطه می خوردند و از میان این دریای خون پرچمها می درخشید و گلوله های سرخ از دهانۀ توپها به پرواز درمی آمدند و مدام غرش توپ و فریاد و فغان زخمیان و پرندگان به گوش می رسید.

شیطان با آن خندۀ شیطانیش گفت: نتیجۀ این کارها چه می شود؟ هیچ. هیچ چیزی عاید شما نمی شود. همیشه همانجایی که فرو رفته اید سردرمی آورید. یک میلیون سال است که این نژاد روی این خط حرکت کرده و همین عمل مهمل بی معنی را مرتباً تکرار کرده است. حال مقصود و هدف از این عمل چیست، هیچ حکمت و فلسفه ای نمی تواند حدس بزند! کیست که از این اعمال فایده می برد؟ هیچکس، جز مشتی سلاطین غاصب و اشرافی که مردم را تحقیر و تخفیف می کنند و اگر دست به آنها بزنید احساس می کنند که آلوده و کثیف شده اند و اگر بدرخانه شان بروید در را برروی شما می بندند؛ همان کسانی که شما بردگیشان را می کنید، برایشان می جنگید، و در راهشان جان می دهید، و نه تنها از این کار خجالت نمی کشند، بلکه افتخار هم می کنند، همان کسانی که وجودشان اهانت دائمی به شما است و شما از شوریدن در مقابل این اهانت دائمی می ترسید؛ کسانی که از صدقات شما روزگار میگذارند و معهذا رفتارشان با شما رفتار ولی نعمت با گدا است؛ کسانی که با شما به زبان خداوند یا برده سخن می گویند و بزبان برده با خدواند جواب می شوند؛ کسانی که شما با زبان آنها را می پرستید و حال آنکه در قلب خود – اگر قلبی داشته باشید – خود را به خاطر این پرستش نفرین می کند. آدم ابوالبشر یک نفر ریاکار و جنون بود و این صفات هنوز در تخم و ترکۀ او بقوت خود باقی است: این شالوده ایست که تمدن باید تماماً روی آن بنا شود. بنوشید به سلامتی بقای ریا و جبن! بنوشید به سلامتی توسعه و تزاید ریا و جبن! به سلامتی....

دراین موقع شیطان از چشمان ما خواند که چقدر رنجیده ایم خنده اش را خورد و رفتارش را عوض کرد. بعد با ملایمت گفت: نه، به سلامتی همدیگر می نوشیم و یقۀ تمدن را رها می کنیم. شرابی که بصرف میل ما از هوا در دستهایمان ریخته است شراب زمینی است و به درد آن شعار دیگری که دادم می خورم. جامها را بدور بیندازید، اکنون از آن شرابی خواهیم خورد که تاکنون این جهان خاکی نظیر آن را بخود ندیده است.

ما اطاعت کردیم و دست بردیم و آن جامهایی را که از آسمان فرود می آمد گرفتیم. جامهای شکیل و زیبایی بود؛ اما جنس آن از هیچ ماده ای که ما می شناسیم نبود. این جامها انگار جان داشتند و حرکت می کردند، و بدون شک رنگهای آنها در حرکت بودند. رنگهاشان بسیار درخشان و روشن بودند، و هرگز قرار نمی گرفتند، بلکه به صورت امواج رنگین سرشار از زیبایی نوسان می کردند و به یکدیگر برمی خوردند و درهم می ریختند و بصورت توده های رنگ مسحور کننده به اطراف می پاشیدند. به نظر من مانند حبابهای رنگینی بودند که در میان امواج خود را می شویند و انوار آسمانی خود را باطراف می پراکنند. جامها را به چیزی تشبیه کردم اما هیچ چیز که بتوان خود شراب را با آن قیاس کرد وجود ندارد.

شراب را نوشیدیم و خود را در حال نشئه و خلسۀ غریب و جاودانه ای یافتیم. گویی بهشت پنهانی در ما حلول کرده بود. چشمان زپی پر از اشک شد و گفت:

«ما هم یک روز آنجا خواهیم بود و آن وقت...» نگاه ترس آلودی به شیطان انداخت و بنظر من امیدوار بود که شیطان بگوید:

بله، تو هم روزی در آنجا خواهی بود، اما شیطان مثل اینکه حواسش جای دیگر بود و چیزی نگفت. این امر مرا سخت ترساند، برای اینکه من می دانستم که شیطان شنیده بود. هیچ چیز گفته یا نگفته ای از او پنهان نبود. زپی بیچاره هم قیافۀ ناراحتی پیدا کرد و حرف خود را ناتمام گذاشت. جامها از زمین برخاستند و از نظر ناپدید شدند. چرا این جامها نزد ما نماندند؟ رفتن آن ها نشانۀ بدی بنظر می رسید و به همین جهت ما دل تنگ و گرفته خاطر شدیم.

آیا من باردیگر جام خود را خواهم دید؟ آیا زپی جام خود را خواهد دید؟

تسلط شیطان بر زمان و مکان اعجاب انگیز بود. زمان و مکان برای او وجود نداشت؛ آنها را از مخترعات بشر می نامید و می گفت که اینها چیزهای مصنوعی است. ما بارها با او به دورترین نقاط کرۀ زمین می رفتیم و هفته ها و ماهها می ماندیم و معهذا هرگز غیبتمان بیش از جزیی از ثانیه به طول نمی انجامید. این موضوع از روی ساعت معلوم می شد.

یک روز مردم دهکدۀ ما خیلی ناراحت بودند، چون که هیأت ضد جادوگری جرأت نمی کرد بر ضد ستاره شناس یا کشیش آدولف اقدام کند. این هیأت در واقع فقط زورش به فقرا و مردم بی کس و کار می رسید. این بود که کاسۀ صبر مردم لبریز شد و خودشان به گرفتن جادوگران پرداختند و به تعقیب زن نجیب زاده ای پرداختند که معروف بود با فنون شیطانی بیماران را معالجه می کنند، یعنی به جای آنکه طبق رسم و قاعده با خون گرفتن و عملیات دلاکی بیماران را علاج کند، آنها را شست و شو می داد و به آنها غذا می خوراند. این زن، درحالی که انبوه مردم ناسزاگویان و عربده کشان سربدنبالش گذاشته بودند، می دوید و به خانه ها پناه می برد، اما درها بر روی او بسته می شد. بیش از یک ربع ساعت او را تعقیب کردند و ما هم برای تماشا همراه جمعیت بودیم و بالاخره آن زن خسته شد و از دویدن باز ماند و مردم او را گرفتند. آنگاه او را بطرف درختی کشاندند و طنابی بروی پایش انداختند و کوشیدند که پایش را توی خفت طناب بیندازند، و در حین این کار عده ای او را گرفته بودند و او گریه و زاری التماس می کرد و دختر جوانش ناظر آن اعمال بود و می گریست، اما جرأت نمی کرد چیزی بگوید.

بالاخره آن زن را بدار آویختند، و منهم با آنکه دلم بحالش می سوخت سنگی به طرف او انداختم؛ آخر همه سنگ می انداختند و هرکسی مواظب پهلو دستی خود بود و اگر منهم به دیگران تأسی نمی جستم متوجه می شدند و ناچار در این خصوص بین مردم حرفهایی زده می شد. شیطان زد زیر خنده.

همۀ کسانی که نزدیک او بودند به او نگاه کردند. از این حرکت او متعجب بودند و پیدا بود که خوششان نیامده است. آن لحظه برای خندیدن به هیچ وجه مناسب نبود، زیرا اعمال و رفتار آزادانۀ او و موسیقی فوق العاده اش او را در تمام ده مورد سوء ظن قرار داده و بسیاری از مردم را نهانی با او بد ساخته بود.

در این هنگام آهنگر درشت اندام ده توجه مردم را بسوی خود جلب کرد و به صدای بلندی که همه بشنوند گفت:

به چه میخندی؟ جواب بده! به علاوه خواهش می کنم به این حضار توضیح بده چرا سنگ نمی اندازی؟

بله، لازم نیست خود را به کوچۀ علی چپ بزنی، من مواظب تو بودم.

دو صدای دیگر فریاد زد: بله، منهم هوای ترا داشتم.

شیطان گفت: سه نفر شاهد: مولر آهنگر، کلاین شاگرد قصاب و فایفر پیله ور نساج، یعنی سه نفر دروغگوی خیلی عادی. غیر از اینها هم کسی هست؟

آهنگر با لحن تهدید آمیزی گفت: بودن و نبودن کسان دیگر مهم نیست. نظر تو هم دربارۀ ما اهمیتی ندارد. سه نفر کافی است که حساب ترا برسند. باید ثابت کنی که سنگ انداخته ای والا حسابت پاک است.

جمعیت فریاد زد: بله، همین طور است، و تا آنجا که می توانستند به مرکز دعوا نزدیک شدند.

آهنگر که از سخنگویی و قهرمانی خود بخود می بالید گفت:

اول باید به آن سؤال دیگر جواب بدهی. چرا می خندی؟

شیطان لبخندی زد و با لحن خوشایندی گفت: به این می خندم که می بینم سه نفر آدم جبون و بزدل که یک پای خودشان لب گور است به زن محتضری سنگ می اندازند.

مردم خرافاتی از شنیدن این حرف چنان تکان خوردند که خود را عقب کشیدند و نفس را در سینه حبس کردند. آهنگر لاف زنان گفت:

زکی! تو از مرگ ما چه خبر داری؟

من؟ من از همه چیز خبر دارم. من کارم فالگیری است و وقتی که تو و چند نفر دیگر دستتان را بلند کردید، کف دستتان را دیدم. یکی از شما هفتۀ آینده خواهید مرد، یک نفر دیگر همین امشب خواهد مرد و نفر سوم پنج دقیقه بیشتر به مرگش باقی نیست – بفرمائید، آنهم ساعت!

گفتۀ او در مردم اثر کرد. رنگ از چهره ها پرید و بی اختیار همه به طرف ساعت چرخیدند. قیافۀ قصاب و نساج طوری بود که گویی مبتلا به بیماری شده اند، ولی آهنگر سینه اش را جلو داد و با صدای محکمی گفت:

برای دیدن نتیجۀ پیش بینی تو وقت زیادی لازم نیست. اگر راست درنیامد، آقا پسر، یک دقیقه هم مهلت زندگی نخواهی داشت.

هیچ کس چیزی نگفت. همه با سکوت عمیق و گیرایی ساعت را می نگریستند. همین که چهار دقیقه و نیم گذشت، آهنگر ناگهان نفسش بند آمد و دست روی قلب خود گذاشت و گفت: خفه شدم! به دادم برسید! و آهسته روی  زمین خم شد. مردم آهسته خود را کنار کشیدند و هیچ کس دستش را برای او نگهداشتن او دراز نکرد و بالاخره آهنگر بروی خاک درغلتید و مرد.

مردم اول به او بعد به شیطان و سپس به همدیگر نگاه کردند. لبهایشان تکان می خورد، اما کلمه ای از دهانشان خارج نمی شد. آن وقت شیطان گفت:

سه نفر دیده بودند که من سنگ نینداختم، شاید کسان دیگری هم باشند. اگر کسی هست بگوید....

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در بیگانه ئی در دهکده - قسمت هجدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2951
  • بازدید دیروز: 4817
  • بازدید کل: 23038872