Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت چهارم

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت چهارم

نویسنده: ریچارد رایت
مترجم: محمود کیانوش

پسرها به سر آبگیر آمدند.

بوبو گفت «من تو آب نمیرم.»

بیک بوی گفت «ترس ورت داشته؟»

نه، ترس ورم نداشته...

چطور شد که نمیخوای تو آب بری؟

میدونین که این هاروی پیره به هیچ سیاپوستی اجازه نمیده که بره تو این گودال.

لستر گفت «و همین پارسال بود که بوب رو به جرم آب تنی تو این گودل با تیر زد.»

بیک بوی گفت «دکی، هاروی پیره نمیاد ببینه ما سیاپوستها چکار می کنیم.»

باک گفت «الان تو خونه شه داره به خوشگلک هاش فکر میکنه.»

خندیدند.

لستر گفت «باک، تو فکرهای بدی تو کله ته.»

بیک بوی گفت «بابا، هاروی هاف هافوتر از اونه که تو فکر خوشگلکها باشه. یالا، بیاین بریم!»

بوبو اشاره کرد.

اون تابلو رو اونجا می بینین؟

آره.

چی نوشته؟

لستر اینطور خواند «تجاوز ممنوع.»

میدونی معنیش چیه؟

باک گفت «معنیش اینه که هیچ سگ و سیاپوستی نمیتونه پاشو اونجا بذاره.»

بیک بوی گفت «خب، حالا ما اومدیم اینجا، اگه همینجوریم ما رو ببینه دردسر درس میشه، پس چه بهتر که بریم تو آب...»

اگه یکی دیگه هم بره بعدیش منم!

اگه یکی تون برین منم میرم!

بیک بوی با دقت به اطراف نگاه کرد. هیچکس را ندید و شروع به کندن لباس هایش کرد.

هر کی نفر آخر باشه سگ مرده س!

ننه ت سگ مرده س!

باباته!

هم ننه ته هم باباته!

لباس هاشان را کندند و زیر درخت روی هم کود کردند. نیم دقیقه بعد همه با بدن های سیاه و برهنه، در پائین یک پشتۀ سراشیب، لب گودال آب ایستادند. بیک بوی با احتیاط پایش را توی آب زد.

او گفت «بابا، این آب سرده.»

بوبو درحالی که پایش را عقب می کشید، گفت «من که میرم دوباره لباسمو بپوشم.»

بیک بوی کمر او را محکم گرفت.

تو چه احمقی هستی!

بوبو فریاد زد «کاکاسیا، برو کنار!»

لستر گفت «بندازش تو آب!»

بکنش زیر آب!

بوبو دولا شد، پاهایش را روی زمین دراز کرد و خودش را در مقابل بدن بیک بوی محکم نگهداشت. آن دو همچنانکه دستهاشان را دور بدن همدیگر قفل کرده بودند، لب گودال بهم گلاویز شدند، ولی هیچکدام نمیتوانست دیگری را توی گودال بیندازد.

بیا، بیا من و تو اونها رو بندازیمشون تو آب.

باشه.

لستر و باک درحالی که می خندیدند آن دو را که بهم گلاویز بودند بسختی هل دادند. بیک بوی و بوبو در آب شلپ شلپ می کردند و قطره های ریز و نقره فام آب را در آفتاب می افشاندند.

موقعی که سر بیک بوی از زیر آب درآمد فریاد کرد:

ولدالزناها!

بوبو درحالی که سرش را تکان میداد تا آب از روی چشمهایش گرفته شود، گفت «برو ننه تو هل بده!»

در سطح آب غوطه ای خوردند، بالا آمدند و در عرض آبگیر دست و پا زدند. آب گل آلود کف کرد. آنها شناکنان برگشتند، در آب کم عمق شلنگ برداشتند، در این حال نفس های عمیق می کشیدند و چشمهاشان را بهم می زدند.

بیاین تو!

بابا، آب کیف داره!

بیک بوی با پچ پچه به بوبو گفت «بیا اونها رو خیسشون کنیم.»

پیش از آنکه لستر و باک بتوانند خودشان را پس بکشند، با مشت های آبی که پاشیده شد، از سراپاشان قطره های آب می چکید.

آهای، نریزین!

سیاه لعنتی، این آب سرده!

بیک بوی داد زد «بیاین تو آب.»

باک گفت «ما هم همین الان میریم تو آب.»

نگاه کن ببین کسی نمیاد.

زانو زدند و از میان درختها زیرچشمی نگاه کردند.

هیچکس نیس.

یالا، بیا بریم.

آرام آرام به آب زدند، هرچند قدم مکث میکردند تا ریه هاشان را از هوا پر کنند. جنگ آبی وحشتناکی شروع شد. چشمهاشان را می بستند، پس می رفتند و با دست های گشودۀ خود به صورتهای همدیگر آب می پاشیدند.

آهای دیگه بس کنین!

آره، من نزدیکه غرق بشم.

درحالی که نفس می زدند و پلکهاشان را تکان می دادند، دسته جمعی خودشان را تا ناف از آب بیرون کشیدند. بیک بوی غوطه زد و بوبو را معلق کرد.

مواظب باش، کاکاسیا!

اینقدر بلند داد نزن!

آره، صدای نخراشیدۀ تو از یه فرسخی شنیده میشه.

بار دیگر در عرض آبگیر شنا کردند و برگشتند.

کاشکی یه جای گنده تری داشتیم که توش آب تنی کنیم.

سفید پوستها یه عالمه استخر شنا دارن و ما اصلا یه دونه هم نداریم.

وقتی تو ویکزبورک بودیم، من تو میسی سی پی شنا می کردم.

بیک بوی سرش را زیر آب کرد و نفسش را بیرون داد.

صدائی شبیه صدای اسب آبی بلند شد.

بچه ها، بیاین اسب آبی بشیم.

هریک از آنها به گوشه ای از آبگیر رفت، دهانش را زیر سطح آب برد و شبیه اسب آبی نفس کشید. خسته از آب در آمدند و در پائین پشته نشستند.

مثه اینکه من سرما خوردم.

منم همینطور.

بیاین همینجا بمونیم و خودمونو خشک کنیم.

خدایا، من سردمه!

درحالی که از لرزیدن خود جلوگیری می کردند، بیحرکت در آفتاب ماندند. بعد از آنکه مقداری از آب بدنهاشان خشک شد، از میان دندانهاشان که تریک تریک بهم می خورد، شروع کردند به حرف زدن.

اگه همین الان سر و کلۀ هاروی پیره پیدا شه چکار میکنی؟

مثه گلوله فرار می کنم!

هه، من همچین تند میدوم که خیال کنه یه برق سیاه از کنارش گذشت.

اگه تفنگ داشته باشه چی؟

آه، کاکاسیا، خفه شو!

ساکت بودند. دستهاشان را روی پاهای خیس و لرزانشان می کشیدند و آب را از آنها می زدودند. آنوقت چشمهاشان به تماشای آفتاب که بر آبگیر مواج پرتو می افکند، پرداخت.

در دور دست ترنی سوت کشید.

هفتمی داره میره!

میره شمال!

رو خط مثه برق میدوه!

خدایا، یه روزی میرم شمال.

منم میرم، بابا.

میگن سیاپوستها تو شمال مساوات دارن.

افسرده شدند. یک پروانۀ سیاه بال در آب آبگیر پر می زد....

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در «بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 23 مهرماه 1340
  • تاریخ: پنجشنبه 17 مهر 1399 - 12:23
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2046

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1250
  • بازدید دیروز: 3514
  • بازدید کل: 23040685