Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت سوم

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت سوم

نویسنده: ریچارد رایت
مترجم: محمود کیانوش

بیک بوی همچنانکه با حالتی تحقیرآمیز دستش را در هوا تکان می داد، گفت «هیچکی نباس بره!»

اه، راه بیفت! بی معرفت نباش!

و بیا کشته بشو، ها؟ نه، نه!

او نمیخواد ما رو ببینه.

از کجا میدونی؟

واسه اینکه نمیخواد دیگه.

بیک بوی گفت «همه تون برین. من همینجا میمونم.»

باک گفت «بدرک! بذارین بمونه! بیاین بریم.»

سه پسر همچنانکه چوبدستی هاشان را شرغ شرغ روی علفها و بوته ها می کوبیدند، دور شدند. بیک بوی نگاه تنبلانه ای به پشت سر آنها انداخت.

آهای!

آنها همانطور که پیش می رفتند، سرهاشان را برگرداندند و از روی شانه هاشان نگاهی انداختند.

آهای، کاکاسیا ها!

دبیا!

بیک بوی غرغر کرد، چوبدستیش را برداشت، از جا بلند شد و با قدمهای نامرتب براه افتاد.

صب کنین!

بیا!

دوید، خودش را به آنها رساند، بر کول هاشان جست و آنها را روی زمین انداخت.

بیک بوی، ولم کن!

سیاه لعنتی!

دس از سرم بکش، گمشو!

بیک بوی کنار آنها روی علفها پهن شد، می خندید و پاشنۀ پاهایش را به زمین می کوبید.

کاکاسیا، خیال میکنی ما چی هستیم، مگه اسبیم؟

واسه چی همیشه میپری رو کول ما؟

گوش کن، یکی از همین روزها خرخره تو می چسبیم و تو الاغ قشنگو حسابی میزنیم.

بیک بوی تبسم کرد.

همین واسه تون بسه؟

آره، خوشت نمیاد؟

میخوایم همچی بزنیمت که نتونی راه بری!

و جرأتم نداری هیچکار بکنی!

بیک بوی دندان نشان داد.

بیاین! همین حالا امتحان کنین!

سه پسر دور او حلقه زدند.

ببین، باک، تو پاهاشو بچسب!

لستر، تو هم سرشو بگیر!

بوبو، تو هم بخوابونش و دستاشو نگردار!

دستهاشان را از دو طرف دراز کردند و دور بیک بوی به چرخ زدن پرداختند.

بیک بوی درحالی که گاه به طرف یکی و گاه و به طرف دیگری حالت حمله می گرفت، گفت « دیالا!»

آنها همانطور دور او می چرخیدند، اما بنظر می رسید که نمی توانند ذره ای نزدیک تر شوند. بیک بوی ایستاد و دستهایش را به کمرش زد.

هر سه تاتون از من میترسین!

بوبو پوزخند کنان گفت «بذارین یه وخ دیگه خرشو بچسبیم.»

لستر گفت «آره، یه وخ که تو فکرش نیسی میتونیم خرتو بچسبیم.»

باک گفت «غافلگیرت میکنیم.»

خندیدند و با هم به راه افتادند.

بیک بوی آروغ زد.

گفت «من گشنمه.»

منم همینطور.

کاشکی یه ظرف گنده شوربای داغ می خوردم!

که اونو با یه خورده گوشت دنده حسابی پخته باشن...

و کمی نون ذرت تخم مرغ دار عالی...

و کمی آب کره....

و کمی کلوچۀ هلو که آبدار آبدار باشه....

هیس، کاکاسیا!

شروع به آواز خواندن کردند و با کوبیدن جوبدستی هاشان به علفها، بر شدت آهنگ شعر می افزودند.

کم کم

یه تیکه کلوچه میخوام

کلوچه های شیرین

یه تیکه هم گوشت میخوام

گوشتای خیلی قرمز

یه تیکه هم نون میخوام

نونهای پاک برشته

میخوام برم شهر

شهرهای خیلی خیلی دور

میخوام یه ماشین بگیرم

ماشین خیلی تند رو

افتادم و کونم شکست....

کم کم دیگه می فهمم....

از یک نردۀ سیم خاردار بالا رفتند و داخل درختزار انبوهی شدند. بیک بوی با چشمان نیم بسته، بآرامی سوت می زد.

بیاین بگیریمش!

باک، لستر و بوبو به چرخ افتادند، گردن و دستها و پاهای بیک بوی را چسبیدند و او را روی زمین انداختند. او همینطور که داشت از پشت روی علفهای هرزه می افتاد، غرید و وحشیانه لگد انداخت.

محکم نگرش دارین!

دستاشو بگیر! دستاشو بگیر!

رو پاهاش بنشین که نتونه لگد بندازه!

بیک بوی نفس نفس میزد و می کوشید خودش را آزاد کند.

حالا گرفتیمت، لعنتی، حالا گرفتیمت!

بیک بوی گفت «دروغ شاخداریه!» لگد انداخت، پیچ و تاب خورد و چنگ انداخت تا یکی و بعد دیگری را بچسبد.

بوبو گفت «ببینین، هر دوتون کمک کنین تا من دستاشو بگیرم!»

لستر گفت «هوم، حالا دیگه این حروم زاده رو گرفتیم!»

بیک بوی بار دیگر گفت «دروغ شاخداریه!»

بیک بوی کوشید که دست چپش را به دور گردن بوبو حلقه کند. دستش را که از آرنج تا کرده بود مثل قیچی فشار داد و از میان دندانهایش صفیر زد:

منو گرفتین، نه؟

نگرش دارین!

بیاین این الاغ حرومزاده رو بزنیم!

بوبو فریاد زد «آهای، کمک کنین تا من دستاشو بگیرم. گردنمو چسبیده!»

بیک بوی گردن بوبو را فشار داد و سر او را بطرف زمین پیچاند.

منو گرفتین، نه؟

بوبو فریاد زد «بیک بوی، بیک بوی، ولم کن، داری خفه م میکنی! پدر گردنمو درآوردی!»

بیک بوی گفت «تو منو ول کن!»

بوبو التماس کرد «من تو رو نگرفته م. اون دو تا تو رو گرفته ن!»

بیک بوی گفت «به اون دو تا بگو منو ول کنن گم بشن وگرنه گردنتو میشکنم.»

بوبو با صدائی شبیه غلغل آب گفت «آهاااای، همه تون بیک ک ک بوی ی ی روو ول ل ل کنین. اووو منو گرفته.»

نمیتونی نگرش داری؟

ن ن نه، اووو گررردنمو گررررفته ....

بیک بوی گردن او را بیشتر فشار داد.

اگه بهشون نگی ولم کنن گردنتو میشکنم!

بوبو درحالی که اشک از چشمهایش سرازیر شده بود، با نفس بریده گفت «م م م منو ول ل ل ل ک ک ک کن.»

باک پرسید: «بوبو، نمیتونی نگرش داری؟»

ن ن نه، همه تون ول ل ل لش کنین؛ اوووو گررردنمو گرررفته....

بوبو، تو هم گردنشو بچسب...

نمیتونم؛ شما ق ق ق ....

استر و باک برای اینکه بوبو را خلاص کنند، برخاستند و به فاصلۀ امنی گریختند. بیک بوی بوبو را رها کرد. بوبو تلوتلو خوران بلند شد، آب دهانش را راه انداخت و کوشید فشردگی گردنش را رفع کند.

بوبو ناله کرد «اه، کاکاسیا، تو تقریباً گردنمو شکستی.»

بیک بوی گفت «الاغ این دفعه گردنتو حسابی میشکنم.»

لستر فریاد زد «اگه بوبو میتونس نگرت داره ما میتونسیم از جلوت دربیایم.»

بیک بوی گفت «من آدمش نبودم که بذارم نگرم داره.»

آنها بار دیگر با هم به راه افتادند و با چوبدستی هاشان به کوبیدن علفها پرداختند.

بیک بوی شروع کرد به حرف زدن کرد «می فهمین، وقتی یه دسته آدم پریدن رو سرت، تنها چاره ای که داری اینه که مته رو به یکی از اونها بند کنی و وادارش کنی به اونهای دیگه بگه دس از سرت وردارن، فهمیدین؟»

خدا جون، فکر خوبیه!

آره، خوب فکریه!

بوبو گفت «ولی یارو، تو تقریباً گردنمو شکستی.»

بیک بوی درحالی که سینه اش را جلو میداد، گفت «من یه کاکاسیای زبر و زرنگ هسم.»

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در «بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 23 مهرماه 1340
  • تاریخ: پنجشنبه 17 مهر 1399 - 08:05
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2015

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 318
  • بازدید دیروز: 3514
  • بازدید کل: 23039753