Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت اول

«بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت اول

نویسنده: رایت ریچارد
مترجم: محمود کیانوش

دربارۀ نویسنده

در میان سیاهپوستان آمریکا که هنوز هم اثری از زهر روزگار بردگی در خون آنان مانده است، هنر از سرچشمۀ صداقت و سادگی سیراب می شود. بسیاری از سیاهپوستان با اینکه همواره در سایۀ خشک تحقیر و خفت بسر برده اند، توانسته اند بمانند، برویند، بشکفند و گلهای عطرافشانی به جهان ببخشند. برای آنان، محروم ماندن از آفتاب و برخورداری از همۀ حقوق یک انسان آزاد، یأسی نبوده است که ریشۀ سادگی و صداقتشان را بخشکاند. دردهای خود را می چشیده اند، فریادهای خود را فرو می خورده اند و آمیزۀ این دردها و فریادهای فرو خورده بوده است که در کالبد سوزناک ترین و شگفت انگیزترین آهنگها، ترانه ها، رقص ها، شعرها و داستان ها دمیده می شده است.

ریچارد رایت Richard Wright نمونۀ شکوفائی از این گلهای سیاه است که در سال 1908 در ناچز Natchez  از شهرهای میسی سی پی، در خانواده ای تهیدست دیده به جهان گشود. پیش از آنکه سنش آغاز تحصیل را اقتضا کند خانواده اش به ممفیس Memphis کوچ کردند.

دیری نگذشت که پدر ریچارد خانواده اش را ترک گفت، لیکن بدبختانه جای خالی او را مهمانی ناخوانده گرفت و این مهمان گرسنگی بود. سرانجام مادرش توانست به عنوان آشپز به کار بپردازد. در این هنگام که گرسنگی از در بیرون رفته بود، دشواری دیگری در آستانۀ زندگی این خانوادۀ کوچک پدیدار گشته بود. از آنجا که مادر ریچارد ناگریز بود سراسر روز را کار کند، دیگر نمی توانست از عهدۀ سرپرستی و تربیت دو کودک خود برآید. کوچه ها و خیابان های شهر ممفیس این سرپرستی را پذیرفتند.

چندی بعد بیماری مادر را از کار بازداشت تا دیگر بار فقر گریبان خانوادۀ کوچک را بگیرد. دیگر درآمدی برای پرداخت اجاره اطاق و نیمه سیر نگاهداشتن شکمهای دو طفل تیره روز وجود نداشت. تنها چاره این بود که مادر، آن دو را به یتیم خانه بفرستد و خود تنها با گرسنگی و بیماری بجنگد.

خوراک نامناسب و کار دشوار در یتیم خانه، ریچارد را به گریز واداشت، لیکن این گریز بی ثمر بود، چون او را گرفتند و به یتیم خانه باز گرداندند. سرانجام مادرش با اندک پس انداز خود توانست کرایۀ سفر دو فرزندش را بپردازد و آنان را به شهر جکسون Jackson نزد خود بیاورد.

زندگی خانوادۀ ریچارد مدتها با دربدری و گرسنگی ادامه یافت و با افلیج شدن مادر نومیدی برآن سایه افکند. ریچارد که تا دوازده سالگی بیش از یک سال به مدرسه نرفته بود، در خود اشتیاق به نویسندگی را احساس کرد و برای نیل به آرزوی بزرگ خویش بار دیگر به تحصیل پرداخت. هزینۀ زندگیش را با توسل به کارهای گوناگون در ساعتها فراغت از کلاس، به چنگ می آورد. هفده ساله بود که شهر مسکنت بار جکسون را ترک گفت و به ممفیس رفت. در آنجا با یافتن شغلی که دستمزد هفتگی آن ده دلار بود، زندگی جدیدی را آغاز کرد. شبها تا دیرگاه کتابهائی را که با استفاده از کارت عضویت یک سفید پوست خوش قلب از کتابخانه عمومی ممفیس می گرفت، مطالعه می کرد. در آن هنگام سیاهپوستان حق استفاده از این کتابخانه را نداشتند.

ریچارد همواره در این اندیشه بود که پولی پس انداز کند و خود را از زندگی نکبت بار جنوب رهائی --بخشد. پس از دو سال تلاش مداوم به این آرزو رسید و با خانوادۀ خود به شیکاگو سفر کرد. در اینجا بود که رنجهای گذشته خود و زندگی نابسامان همرنگان خود الهام گرفت و نوشتن داستان های کوتاه را آغاز کرد.

نخستین مجموعۀ داستان های او بنام «بچه های عمو توم» در سال 1938 انتشار یافت، او را به عنوان یک نویسنده جوان و با استعداد معرفی کرد.

رایت پس از این پیروزی همۀ وقت خود را وقف نویسندگی کرد و آثار با ارزش و عمیقی به وجود آورد. مشهورترین نوول های او عبارتند از «پسرک بومی»، «پسرک سیاه»، «مطرود» و «شکم ماهی».

رایت در سال 1946 با همسر و دو دخترش به پاریس رفت و تا پایان عمر در آن شهر عجیب زندگی کرد. 

کتاب «بچه های عمو توم» شامل پنج داستان کوتاه است. نویسنده کوشیده است که در هریک از این داستانها یکی از بن بست های زندگی سیاهان را تصویر کند. ریشۀ نفرت شیطانی و هول آوری را که سفیدها نسبت به سیاه ها در خود احساس می کرده اند، یافته و با تبر تیز کلمات ضربه های کین جویانه ای براین ریشه فرود آورده است.

در این داستان ها گاه یک سفید پوست از آخرین پلۀ وحشیگری و دیوانگی فرا رفته و یک سیاه پوست در عمیق ترین درۀ ستمدیدگی، بی پناهی و ناکامی فرو افتاده است. سیاهپوست آموخته است که هیچ آرزوئی در دل نپروراند و هیچ چیز نخواهد و چنانچه پرتوی از خواستن در چشمانش آشکار گشته و دستش را به سوی آرزوئی گشوده و یا بانگی نارسا کوچکترین نیازش را باز نموده است، شکنجه و مرگ از جانب سفیدها به سوی او روی آورده و او را به اشتباهش آگاه ساخته است. افسوس که هر سیاهپوستی این اشتباه را – اشتباه «خود را انسان دانستن» و «نیاز و آرزو داشتن» و «خواستن» را – هنگامی دریافته که خود را در چنگال مرگی وحشتناک در تنگنای قهر جنون آمیز سفیدها اسیر دیده است.

در این داستان ها همواره یک «قانون» هویداست و آن «حق نداشتن» سیاهپوستان است. سیاه باید رنج ببرد، دشوارترین کارها را انجام دهد، ناچیزترین دستمزدها را بگیرد، در برابر سفید پوست ها همچون بنده ای در برابر خدا اظهار عجز و حقارت  کند، آنچه را که می بیند نخواهد و با تسلیم و سکوت شعلۀ نیازهایش را فرو بنشاند تا مرگ او در بطن گلوله ای داغ، یا نیش کاردی سرد، یا زبانه های آتشی انبوه به سویش نیاید. با همۀ این احتیاط ها گاه طمعۀ نفرت سفید پوستان می شود، بی آنکه کوچکترین دستاویزی به آنان داده باشد. این بار نیز داغ یک گناه برپیشانی او دیده می شود و این گناه «سیاه بودن» است.

در داستان های کتاب «بچه های عمو توم» سیاهپوستان اینگونه زندگی می کنند و «سیاهی» سیماشان تا واپسین لحظۀ عمر ارابۀ «بخت سیاه» آنان را می کشاند و دلشان همواره از رنج حقارت و شکنجه و تهیدستی «سیاه» میماند.

در کتاب حاضر داستان اول و سوم این مجموعه را می خوانید.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در «بیک بوی» خانه را ترک می گوید - قسمت دوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 23 مهرماه 1340
  • تاریخ: سه شنبه 15 مهر 1399 - 08:36
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2164

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 494
  • بازدید دیروز: 3514
  • بازدید کل: 23039929