Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت نهم

ابله - قسمت نهم

نوشته ی: فیودور داستایوسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

آپارتمان گانیا در طبقۀ چهارم عمارت بود، با پلکانی بسیار پاکیزه و روشن و فراخ، و از شش یا حتی می شد گفت هفت اتاق و اتاقک تشکیل شده بود. البته اتاق ها هیچ چیز فوق العاده ای نداشتند، اما هرچه بود اجارۀ آپارتمان برای جیب کارمندی که بار معیشت خانوادۀ بزرگی را بر دوش می کشید، حتی اگر سالی دو هزار روبل مواجب می گرفت، سنگین بود، ولی آن ها فکر کرده بودند که در این خانه از چند مستأجر با غذا و خدمات پذبرایی کنند.

گانیا و خانواده اش بیش از دو ماه نبود که در این آپارتمان می نشستند. البته گانیا خود از این قرار کار هیچ دل خوشی نداشت اما نینا الکساندروونا و واروارا آرد الیونوونا با خواهش و اصرار بسیار خواسته بودند در کشیدن بار معاش سهیم باشند و از این راه اندکی بردرآمد خانواده بیفزایند. گانیا روی ترش می کرد و مستأجر داری را کاری حقیر می شمرد.

مثل این بود که با این کار نمی توانست در مجالسی که عادت داشت در آن ها جوانی برازنده و صاحب آینده معرفی شود از شرم سر بلند کند. این تسلیم ها در برابر قهر سرنوشت و این درهم تپیدگی غیظ انگیز در خانه همچون زخم های عمیقی روح او را می آزرد. از مدتی پیش از هر ناملایم ناچیزی بی اندازه و به شدتی بی تناسب به خشم می آمد و اگر موقتاً راضی به صبر می شد فقط به سبب آن بود که تصمیم قطعی داشت که به زودی وضع را عوض کند و از بیخ و بن نظمی نو برقرار سازد. درعین حال، همین تحول، همین چاره ای اندیشیده بود، کار کوچکی نبود، مشکل پیچیده ای بود که حل آتی آن به احتمال بسیار دشوارتر از مشکلاتی بود که پیش از آن از سر گذرانده بود.

این آپارتمان را راهروی که از همان هشتی ورودی شروع می شد به دو نیم تقسیم می کرد. یک طرف آن سه اتاقی قرار داشت که برای اجاره به «مستأجران از هر جهت سفارش شده» در نظر گرفته بود. گذشته از این، در همین طرف راهرو، در انتهای آن، کنار آشپزخانه اتاقک دیگری بود از دیگر اتاق ها کوچکتر و مجبور بود که از طریق آشپزخانه و پلکان پشت که خاص خدمتکاران است به آن وارد یا از آن خارج شود. کولیا سیزده سالۀ گاوریلا آرد الیونیچ نیز شاگرد دبیرستان بود، در همین اتاقک تنگ به سر می برد.

درسش را همان جا می خواند و روی کاناپه ای کهنه و باریک و کوتاه در ملافه هایی پاره می خوابید و مهم تر از همه اینکه وظیفه داشت که از پدرش پرستاری کند، زیرا پدرش هرچه می گذشت بیشتر به مراقبت محتاج می شد. اتاق میانی را به پرنس دادند. اتاق اول سمت راست پرنس اتاق فرد یشچنکو بود و اتاق سوم، سمت چپ او، هنوز مستأجری نداشت. اما گانیا پرنس را ابتدا به نیمه ای از آپارتمان برد، که خاص خانواده اش بود. این نیمۀ خانوادگی عبارت بود از اتاق نشیمن که وقت غذا به اتاق غذا خوری مبدل می شد و سالن پذیرایی که فقط صبح ها سالن پذیرایی بود و شب ها اتاق کار و بعد خواب گانیا می شد و سرانجام اتاق دیگری که کوچک و درش همیشه بسته بود و نینا الکساندروونا و واروارا آرد الیونوونا در آن می خوابیدند.

خلاصه اینکه همه در این آپارتمان درهم تپیده و تنگ افتاده بودند. گانیا مدام دندان برهم می سایید و هرچند وانمود می کرد که نسبت به مادرش رعایت احترام را می کند ولی از همان قدم اول در این خانه پیدا بود که در خانواده فرمانروای خود کامه ای است.

نینا الکساندروونا در سالن پذیرایی تنها نبود، بلکه واروارا آرد الیونوونا با او بود و هر دو میل بافی می کردند و با ایوان پتروویچ پتیتسین که به دیدن شان آمده بود حرف می زدند.

نینا الکساندروونا زنی پنجاه ساله به نظر می رسید، که چهره ای لاغر و نزار داشت و حلقه ای سیاه تیره دور چشم هایش را فرا گرفته بود و بیمار و دردمند می نمود ولی سیما و نگاه نسبتاً مطبوعی داشت. از همان اولین کلماتش پیدا بود که زنی جدی و حقیقتاً محترم است. با وجود ظاهر دردمندش احساس می کردی که رأیی صائب و اراده ای استوار دارد. لباسش ساده و فقیرانه و تیره رنگ بود و به تن پوش پیرزنان می مانست اما برخورد و گفتار و به طور کلی رفتارش حکایت از آن می کرد که روزگار بهتری را نیز دیده است.

واروارا آرد الیونوونا دوشیزه ای بود بیست و سه چهار ساله، میانه بالا و نسبتاً لاغر اندام. سیمایش چندان زیبا نبود اما رازی در آن پنهان بود که بی زیبایی خوشایندش می نمود و تا حد فریبندگی جذاب. بسیار به مادرش می مانست، حتی لباسش از سادگی و اصرار بسیار در بی پیرایگی به او شباهت داشت. نگاه چشمان خاکستری اش، اگر اغلب جدی و در این اواخر حتی بیش از اندازه در فکر استواری شخصیت و عزم راسخش حتی در سیمایش خوانده می شد اما پیدا بود که شخصیتش از مادرش شاخص تر و تصمیمش از او نیرومند تر و به جسارت علمی آراسته است. واروارا آرد الیونوونا خلقی آتشین داشت و برادرش اغلب از این آتشین خویی او می ترسید. مهمان شان ایوان پتروویچ پتیتسین نیز مثل گانیا به سی نمی رسید. لباسش ساده اما نسبتاً خوش دوخت بود و رفتاری خوشایند اما شاید بیش اندازه باوقار داشت.

زنخ ریش بور پررنگش حکایت از آن می کرد که نوکر دولت نیست و گرچه می توانست با زیرکی و نکته سنجی حرف های شنیدنی بزند اغلب ساکت می ماند. روی هم رفته در بیننده اثر خوشایندی برجا می گذاشت.

پیدا بود که به واروارا آرد الیونوونا بی نظر نیست و اصراری نیز در پنهان کاری احساسات خود ندارد. رفتار واروارا آرد الیونوونا با او دوستانه بود اما در پاسخ گفتن به بعضی تقاضاهای او شتابی نشان نمی داد و حتی مثل این بود که خوشایندش هم نیستند. اما پتیتسین مأیوس نمی شد. نینا الکساندروونا با او مهربان بود و در این اواخر حتی درد دل هایش را برای او می کرد. البته از کسی هم مخفی نبود که کار پتیتسین انباشتن پول است از طریق نزول خواری با بهرۀ سنگین و در مقابل تضمین های کم و بیش مطمئن. او دوست بسیار صمیمی گانیا بود.

گانیا پس از آنکه سلام بسیار خشکی به مادرش کرد، بی اعتنا به خواهرش، پرنس را به بیانی بریده بریده ولی مفصل معرفی کرد و او را گذاشت و با پتیتسین از اتاق بیرون رفت.

الکساندروونا به نرمی چند کلمه ای بر سبیل خوشامد گویی با پرنس حرف زد و به کولیا که سرکی از در سالن به درون آورده بود دستور داد که پرنس را به اتاق میانی هدایت کند. کولیا پسرکی با نشاط بود و سیمایی شیرین و رفتاری ساده و دلچسب داشت.

ضمن اینکه پرنس را به اتاقش رساند، «وسائل تان کجاست؟»

- یک بقچه دارم که در هشتی گذاشته ام.

- الان آن را برای تان می آورم. ما جز آشپز و ماتریونا خدمتکاری نداریم. اینست که من هم کمک می کنم. واریا بر همۀ کارها نظارت و هارت و پورت می کند. گانیا می گوید شما همین امروز از سوییس آمده اید.

- بله.

- سوییس جای خوب ست؟

- بله، خیلی خوبست.

- خیلی کوهستانی ست؟

- بله.

- بقچه تان را فوراً می آورم.

واروارا ارد الیونوونا وارد شد و گفت: «ماتریونا فوراً ملافه هاتان را می آورد و تخت تان را درست می کند. چمدان دارید؟»

- نه، یک بقچه بیشتر ندارم. برادرتان رفت آن را بیاورد. در هشتی ورودی گذاشتمش.

کولیا به اتاق وارد شد و گفت: «در هشتی چیزی نیست. آنجا جز این دست بقچه چیزی نبود.»

پرنس بقچه اش را از او گرفت و گفت: «بله، غیر از همین چیزی ندارم.»

- عجب! من گفتم که فرد یشچنکو آن ها را برداشته باشد.

واریا که با پرنس هم با لحنی خشک ولی البته در حد نزاکت گفتگو می کرد به برادرش تشر زد که «چرند نگو!»

- بابت عزیز، با من بد نیست مهربان تر از این حرف بزنی. من که پتیتسین نیستم.

- تو کولیا هنوز به قدری بی شعوری که باید چوبت زد.

و رو به پرنس ادامه داد: «شما هرچه لازم داشتید از ماتریونا بخواهید. ما معمولاً ساعت چهار و نیم ناهار می خوریم. شما می توانید با ما، یا اگر میل داشته باشید تنها در اتاق تان ناهار بخورید. بیا برویم کولیا، مزاحم شان نشو.

- برویم، حضرت فرماندهی.

وقتی از اتاق بیرون می رفتند با گانیا که وارد می شد، برخورد کردند.

گانیا از کولیا پرسید: «پدر خانه است؟» و چون جواب مثبت بود چیزی در گوش او نجوا کرد.

کولیا سری تکان داد و به دنبال واروارا آرد الیونوونا رفت.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت دهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: سه شنبه 21 مرداد 1399 - 08:26
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2328

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 253
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096078