Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

ابله - قسمت هشتم

ابله - قسمت هشتم

نوشته ی: فیودور داستایوسکی
ترجمه ی: سروش حبیبی

وقتی پرنس ساکت شد همه با رویی خندان به او نگاه می کردند، حتی آگلایا، اما از همه بیشتر لیزاوتا پراکفی یونا.

او ناگهان به طعنه گفت: «خوب، شازده خانم ها، امتحان تان را کردید؟ خیال می کردید شمائید که سرش منت می گذارید و مثل یک بچۀ بینوا زیر بالش رو می گیرید. حالا می بینید اگر دستی بر سرتان بکشد باید خوشحال باشید. تازه از همین حالا شرط کرده فقط گاهی سرافرازتان کند. خوب به ریش مان خندید و من از این بابت خوشحالم. بیش از همه ایوان فیو دوروویچ بور شده. مرحبا پرنس! همین الان حضرت والا به ما سفارش می کرد که امتحان تان کنیم و ببینیم چند مرده حلاجید. اما بگویم، دربارۀ صورت من خیلی درست تشخیص دادید. من می دانم که یک بچۀ درست و حسابیم. شما نگفته هم این را می دانستم. ولی شما همه اش را در یک کلمه خلاصه کردید. من خیال می کنم که من و شما عین همیم، و من خیلی خوشحالم که این طور است. ما مثل سیبی هستیم که نصف کرده باشند. فقط شما مردید و من زنم و سوییس هم نرفته ام. تفاوت مان فقط همین است.»

آگلایا ناگهان حرف مادرش را برید و با حرارت گفت: «زیاد تند نروید مادر جان. خودش گفت که این اعترافاتش بی غرض نبوده و پیش خود حساب هایی کرده.»

دیگران خندان گفتند: «بله، آگلایا راست می گوید.»

- خوب، خانم خانم ها، حالا مسخره کنید. خواهید دید از هر سۀ شما روی هم باهوش تر است، یادتان باشد هشدارتان دادم. ولی ببینم پرنس چطور شد از آگلایا هیچ نگفتند؟ آگلایا منتظر است و من هم با او.

- من عجالتاً نمی توانم راجع به او چیزی بگویم. این را می گذارم برای بعد.

- چرا؟ مگر جمالش را پشت پرده پنهان کرده؟

- نه، ابداً پنهان نکرده. زیبایی شما، آگلایا ایوانوونا، غیر عادی است. شما به قدری زیبایید که آدم می ترسد نگاه تان کند.

خانم ژنرال راضی نشد و اصرار کرد که «خوب، همین؟ غیر از زیبایی؟ چیزهای دیگری چه می شود؟»

- بر شخصیت این جور زیبایان مشکل می شود قضاوت کرد. من هنوز آمادگی ندارم. زیبایی معمای پیچیده ای ست.

آدلائیدا گفت: «معنی این حرف آنست که شما معمایی پیش آگلایا می گذارید. آگلایا معمایت را باید حل کنی! ولی آگلایا خیلی زیباست، مگر نه؟»

پرنس شیفته وار به آگلایا نگریست و با حرارت جواب داد: «فوق العاده زیبا! تقریباً به زیبایی ناستاسیا فیلیپوونا! گرچه صورت شان هیچ شباهتی به هم ندارد.»

همه حیرت زده به هم نگاه کردند.

خانم ژنرال با لحنی کشیده و بریده بریده گفت: «به زیبایی.... کی؟ گفتید ناستاسیا فیلیپوونا؟ شما ناستاسیا فیلیپوونا را کجا دیده اید؟ اصلاً ناستاسیا فیلیپوونا کیست؟»

- همین الان گاوریلا آرد الیونیچ عکسش را به ایوان فیودوروویچ نشان می داد و من دیدم.

- چطور؟ عکسش را برای ایوان فیودوروویچ آورده بود؟

- آورده بود نشانش دهد. ناستاسیا فیلیپوونا امروز صبح یک عکس خود را به گاوریلا آرد الیونیچ داده بود و او هم آن را آورده بود که به ایوان فیودوروویچ نشان دهد.

خانم ژنرال از جا جست: «می خواهم ببینمش. این عکس کجاست؟ اگر به او هدیه کرده اند باید پیش خودش باشد و خودش حالا حتماً در دفتر ژنرال است. چهارشنبه ها همیشه می آید و هیچ وقت پیش از چهار بعد ازظهر نمی رود. گاوریلا آرد الیونیچ را فوراً بگوید بیاید اینجا. ولی نه، هیچ علاقه ای به زیارت شمایل خودش ندارم. پرنس، قربان قدتان، خودتان لطف کنید و دو قدم بروید تا دفتر و عکس را از او بگیرید و بیاورید برای من. بگویید من می خواهم عکس را ببینم. خواهش می کنم.»

وقتی پرنس از اتاق بیرون رفت، آدلائیدا گفت: «جوان خوبی ست. اما خیلی ساده است.»

الکساندرا گفتۀ خواهرش را تصدیق کرد: «بله، می شود گفت زیادی ساده است. به قدری که حتی کمی مضحک به نظر می رسد.»

ولی مثل این بود که نه این تمام آنچه را در دل دارد بر زبان می آورد نه آن.

آگلایا گفت: «سر صورت های ما که اصلاً دم به تله نداد و جلش را خوب از آب کشید. و زیر بغل همه مان، حتی مادر جان، هم هندوانه گذاشت.»

خانم ژنرال صدا بلند کرد: «شوخی را بگذار کنار خواهش می کنم. دم مرا اصلاً توی بشقاب نگذاشت، من خودم بودم که از تعریف هایش خوشم آمد.»

آدلائیدا پرسید: «تو خیال می کنی خوب می تواند جلش را از آب بکشد؟»

- من خیال می کنم آن قدر که به نظر می رسد ساده نیست.

خانم ژنرال با اوقات تلخی گفت: «برو پی کارت! من فکر می کنم شما ها از او مضحک ترید. ساده است باشد، ولی می داند چه می خواهد و چه می گوید. البته حرفم را بد تعبیر نکنید. منظورم اینست که رک و راست حرفش را می زند و شیله پیله توی کارش نیست. درست مثل من!»

پرنس وقتی به اتاق دفتر می رفت احساس پشیمانی می کرد و با خود می گفت: «حرف ندارد که بد کردم که جلو دهانم را نگرفتم. نمی بایست حرف عکس را زده باشم.... گرچه شاید.... این حرف نسنجیده ام این قدرها هم بیجا نبوده.... و حتی به مصلحت بوده.» فکر عجیبی داشت در سرش پیدا می شد که هنوز روشن نبود.

گاوریلا آرد الیونیچ همچنان در دفتر نشسته با کاغذهایش مشغول بود. پیدا بود که در این شرکت به راستی کار می کند و پول مفت نمی گیرد. وقتی پرنس عکس را از او خواست و توضیح داد که آن ها چطور از وجود عکس خبردار شده اند سخت ناراحت شد و برآشفت و با خشم گفت: «اه! نمی توانستید جلو دهانتان را بگیرید؟» و آهسته پیش خود ادامه داد: «هیچ سرش نمی شود، یک ابله نفهم!»

- خیلی متأسفم هیچ فکر نمی کردم که... صحبت پیش آمد و از دهانم جست. گفتم که آگلایا تقریباً به زیبایی ناستاسیا فیلیپوونا ست.

گانیا از او خواست که به تفضیل توضیح دهد و پرنس توضیح داد و گانیا باز به تمسخر او را برانداز کرد.

- انگار فکر ناستاسیا فیلیپوونا از سر شما بیرون نمی رود. مثل اینکه گلوتان حسابی پیش او گیر کرده....

اما به فکر فرو رفت و عبارت خود را نا تمام گذاشت.

گانیا سخت نگران بود. پرنس موضوع عکس را به یادش آورد.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در ابله - قسمت نهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب ابله انتشارات نشرچشمه
  • تاریخ: دوشنبه 20 مرداد 1399 - 08:52
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2069

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 764
  • بازدید دیروز: 4811
  • بازدید کل: 23054366