Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت هجدهم

زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت هجدهم

نوشته ی: ارنست همینگوی
ترجمه ی: دکتر علی سلیمی

و اکنون کارهای آن شب انجام شده بود، دستورهای لازم داده شده بود. هرکس بخوبی کاری را که صبح باید می کرد می دانست. سه ساعت از رفتن آندره گذشته بود. بهرحال با آغاز روشنایی یا خبری از حمله می شد یا نمی شد. رابرت جردن در بازگشت از پست کشیک بالا جایی که برای گفتگو با پریمیتیوو رفته بود، با خود گفت، فکر می کنم حمله صورت می گیرد.

گلز حمله را اجرا می کند اما اختیار ملغی کردن آنرا ندارد. باید اجازه لغو آن از مادرید بیاید. احتمال دارد نتوانند در آنجا کسی را بیدار کنند و اگر هم آنها بیدار شوند بیش از آن خواب آلوده هستند که فکرشان کار کند. باید زودتر به گلز خبر می دادم که آنها چه تدارکی برای مقابله با حمله دیده اند، اما تا کاری انجام نمی شد چگونه می توانستم خبر آنرا بفرستم؟ تا شب نشد آنها را بالا نفرستادند. نمی خواستند که هواپیماها آمد و شدی در جاده کشف کنند. اما آن همه هواپیماهاشان چه؟ هواپیماهای فاشیست؟

بطور حتم افراد ما از آنها خبردار شده اند. اما شاید فاشیستها با این نیرنگ می خواسته اند بوسیله آنها حمله دیگری در گواد الاخارا شروع کنند. از قراری که می گفتند سربازان ایتالیایی علاوه بر آنهایی که در شمال می جنگند در سوریا و باز در سیگوانتزا متمرکز شده اند. گرچه آنها آنقدرها سرباز و اسلحه ندارند که درعین حال دست به دو تهاجم بزرگ بزنند. این محال است؛ پس حتماً این یک بلوف بوده است.

اما ما میدانیم که ایتالیاییها در سراسر ماه گذشته و ماه پیش از آن چند سرباز در قادس پیاده کرده اند. همیشه امکان این هست که از نو به گواد الاخارا حمله کنند، البته نه مثل دفعه گذشته احمقانه، بلکه با سه بازوی اصلی که آنرا وسعت بدهند و در امتداد راه آهن تا غرب صحرا بکشانند. از یک راه می توانستند در این کار موفق شوند. هانس این راه را باو نشان داده بود. آنها در بار اول دچار اشتباه های بسیار شده بودند. نظرشان بطور کلی درست نبود. در حمله آرگاندا به جاده میان مادرید و والنتسیا هیچ یک از سربازهایی را که در گواد الاخارا جنگیده بودند شرکت نداده بودند. چرا آنها هر دو حمله را در یک زمان آغاز نکرده بودند؟ چرا؟ چرا؟ کی خواهیم دانست؟

با این همه ما در هر دو بار با یک عده واحد جلوی آنها را گرفتیم. اگر آنها هر دو حمله را در یک زمان شروع می کردند هرگز نمی توانستیم آنها را متوقف کنیم. به خود گفت، فکرش را نکن. ببین چه معجزه هایی پیش از آن رخ داده. فردا صبح تو یا ناگریز از منفجر کردن پل خواهی بود و یا نه. اما خودت را با فکر کردن به اینکه آنرا منفجر نخواهی کرد گول نزن. سرانجام روزی آنرا منفجر خواهی کرد. این پل هم نباشد یک پل دیگر. این تو نیستی که باید تکلیف معین کنی. تو تابع دستور هستی. دستورها را اجرا کن و سعی نکن بیشتر از آن فکر کنی.

دستورهای مربوط به این کار خیلی روشن است. خیلی خیلی روشن است. اما تو نباید نگران بشوی یا بترسی. چون اگر بگذاری یک ترس عادی در تو راه پیدا کند این ترس آنهایی را که باید با تو کار کنند آلوده خواهد کرد.

با خود گفت، اما بهرحال این ماجرای سرها هم خودش مطلبی است. و پیرمرد که، تنها، بالای تپه به آنها برخورده بود. خوشت می آمد آنطور با آنها برخورد کنی. در تو اثر می کرد، نه؟ بله، جردن، در تو اثر می کرد. امروز بیش از یک بار خوب متأثر شده ای. اما خوب خودت را نگهداشته ای. تا اینجا که خوب رفتار کرده ای.

بشوخی با خود گفت، تو برای تدریس زبان اسپانیایی در دانشگاه مونتانا خوبی. برای آن کار خوبی. اما خیال نکن که چیز فوق العاده ای هستی. در این کار چندان پیش نرفته ای. دوران را بیاد بیاور،  که هیچ تمرین نظام نکرده و پیش از انقلاب آهنگساز و خیابان گرد بوده و حالا یک ژنرال بسیار خوب و فرمانده یک تیپ است. برای دوران یاد گرفتن و درک همه چیز، چون فرا گرفتن شطرنج برای یک کودک نابغه، ساده و آسان است. تو از بچگی، از وقتی که پدربزرگت جنگهای داخلی آمریکا را برایت تعریف می کرد در فن جنگ مطالعه می کردی. فقط پدربزرگ همیشه آنرا جنگ انقلاب میخواند. اما تو پیش دوران مثل یک شطرنج باز خوب و عاقل در برابر یک کودک اعجوبه هستی. دوران عزیز، بد نمی شد باز دوران را ببینی بعد از انجام این کار او را در هتل گیلورد می دید. بله بعد از پایان این کار. می بینی چه خوب داری رفتار می کنی؟

باز با خود گفت، این کار که پایان رسید او را در هتل گیلورد خواهم دید. بعد گفت، خودت را دست نینداز. تو خیلی خوب آنرا انجام می دهی. با خونسردی. بی اینکه خودت را دست بیندازی. تو دیگر دوران را نخواهی دید و این هیچ اهمیتی ندارد. بخود گفت، این جور هم نباش. هیچ یک از آن فکرها را هم به سر خود راه نده.

در اندیشه تسلیم و رضای قهرمانانه هم نباش. ما در این کوهستان به افرادی که قهرمانانه تن به قضا می دهند نیازی نداریم. پدربزرگت در جنگهای داخلیمان چهار سال جنگید و تو در این جنگ تازه داری سال اولت را تمام می کنی. هنوز خیلی کارها داری و خیلی خوب بدرد این کار می خوری. حالا دیگر ماریا را هم داری. بله، تو همه چیز داری. تو نباید ناراحت شوی. یک زد و خورد کوچک میان یک دسته چریک و یک گروهان سوار چه اهمیتی دارد؟ هیچ. چکار کنیم که سرهایشان را بریدند؟ مگر تفاوت می کند؟ ابداً.

وقتی پدربزرگ در فورت کارنی بود سرخ پوستها همیشه بعد از جنگ پوست سر را می کندند و می بردند. یادت می آید، روی یک طبقه گنجه توی اطاق کار پدرت سر پیکانها بود، و کلاههای رزم با پرهای آویزان به دیوار آویخته بود؟ بوی تیماجی زنگالها و نیمتنه ها، و چاروقهای پوست آهو منجوق دوزی شده، کمانه های بزرگ یوغ گاو میش که در یک کنج اطاق بود، و دو تیردان و پیکانهای جنگی یادت می آید. یادت میآید وقتی دستت را دور تیرها حلقه می کردی چه احساسی به تو دست می داد؟

از این چیزها بیاد بیاور. چیزهای زنده و واقعی را بیاد بیاور. شمشیر پدربزرگ را بیاد بیاور که، براق و روغن زده، در غلاف دندانه دار خود بود و پدربزرگ به تو نشان میداد که چگونه از بس پیش تیزگر رفته بود تیغه اش نازک شده بود. اسمیت اندوسن پدربزرگت را بیاد بیاور. یک تیر، مدل افسری، کالیبر 32 و حافظ ماشه نداشت. ماشه اش نرم ترین و راحت ترین ماشه هایی بود که دیده بودی. همیشه روغن زده و لوله اش تمیز بود، گرچه رنگ آن بکلی رفته بود و فلز قهوه ای رنگ لوله و استوانه آن از تماس با چرم قاب صیقلی شده بود. آنرا توی قابی که یک U.S روی نقاب آن منگنه شده بود، با ابزار نظافت و دویست فشنگ در یکی از کشوهای گنجه نگهداشته بود. فشنگها در جعبه های مقوای بودند که با نخ موم کشیده ریسمان پیچ شده بود.

میتوانستی تپانچه را از کشو برداری و دست بگیری. بابا بزرگت می گفت، «هر طور دلت میخواد آنرا دستت بگیر.» اما تو نمی توانستی با آن بازی کنی چون «یک سلاح خطرناک» بود.

آن وقت تو گفتی «کی، بابا بزرگ؟» و او گفت «در جنگ انقلاب و بعد از آن.»

تو گفتی «بابا بزرگ، برام تعریف کن.»

و او گفت «رابرت، میل به گفتنش ندارم.»

و آن وقت، بعد از آن که پدرت خودش را با آن تپانچه کشت و تو از مدرسه به خانه آمدی و مراسم تدفین انجام شده بود، بازپرس آنرا پس از بازجویی بتو داده و گفته بود، «باب، گمانم دلت میخواد تپانچه را داشته باشی. قرار براینه که من نگرش دارم، اما میدونم که بابات خیلی رو این تپانچه حساب می کرد چون پدرش آنرا سراسر جنگ و بعد، اول باری که با سواره نظام اینجا آمده، بسته بود و هنوز هم تپانچه خوبیه. امروز عصر بردم امتحانش کردم. همچین کاری نیست اما خیلی چیزها میتونی با آن بزنی.»

او تپانچه را در کشوی گنجه، در جای مخصوص آن، گذاشته بود، اما فردایش آنرا برداشته و همراه چاب با اسب رفته بود به قله تپه، در بالای ردلاج، آنجا که حالا جاده کوک سیتی را روی گردنه و صحرای بوتوث ساخته اند، و آن بالا که باد تیز بود و سرتاسر تابستان برف روی تپه ها بود، کنار دریاچه که می گفتند هشتصد پا عمق دارد و رنگ سبز تندی داشت، ایستاده بودند و چاب اسبها را نگهداشته بود و او بالای یک تخته سنگ رفته و خم شده و عکس خودش را، با تپانچه، در آب آرام دیده بود و بعد آن را از لوله گرفته و در آب رها کرده بود و تماشایش کرده بود که غل زنان فرو می رفت تا در آب زلال باندازه یک گل زنجیر و بعد محو شده بود. بعد از تخته سنگ پایین آمده و روی زمین پریده و بس را چنان مهمیز زده بود که حیوان مثل یک اسب چوبی کهنه از جا جهیده و او را برداشته بود، کنار دریاچه آن را دوانده بود و همین که حیوان سرعقل آمده بود از کوره راه برگشته بودند.

چاب گفته بود، «باب، من میدونم چرا با تپانچه کهنه اون کار رو کردی.»

و او گفته بود، «خب، پس دیگه مجبور نیستم حرفشو بزنیم.»

دیگر هرگز صحبتی از آن نکرده بودند و این پایان کار سلاحهای کمری پدربزرگ بود، سوای شمشیرش که هنوز آنرا، در میسولا، با خرده ریزهای دیگر خود توی چمدان نگهداشته بود.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب زنگها برای که بصدا در میآیند انتشارات سکه
  • تاریخ: پنجشنبه 26 تیر 1399 - 12:55
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1986

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 296
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096121