Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت دوم

زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت دوم

نوشته ی: ارنست همینگوی
ترجمه ی: دکتر علی سلیمی

این آنسلمو راهنمای خوبی بود و میتوانست بطور شگفت آوری در کوهها راه برود. رابرت جردن خود باندازه کافی خوب کوه پیمایی می کرد و از آنجا که از پیش از سپیده دم در پی او حرکت کرده بود میدانست که پیرمرد میتواند او را تا جان در بدن دارد راه ببرد. رابرت جردن، تا اینجا، به آنسلمو از هر بابت مگر طرز فکرش اطمینان داشت. او هنوز فرصتی بدست نیاورده بود تا طرز فکر او را بیازماید. بهرحال طرز فکر او به خودش مربوط بود. نه، او از آنسلمو نگرانی داشت و مسأله پل برایش مهمتر از بسیاری مسائل دیگر نبود. او میدانست که چگونه هر پلی را که نام میبردید منفجر کند. از این پلها بهر اندازه و هر نوع ساختمانی منهدم کرده بود. باندازه کافی مواد منفجره و لوازم دیگر در آن کوله پشتی داشت که این پل را منهدم کند، حتی اگر بزرگیش دو برابر آن بود که آنسلمو گزارش داده بود، یا آنچه خودش، از زمانی که در سفر پیاده ای به لاگرانخا در 1933 از روی آن گذشته بود، بیاد داشت، یا آنچه گلز شرح آن را دو شب پیش در بالا خانه ساختمانی نزدیک اسکوریال برای او خوانده بود.

گلز درحالی که نور چراغ روی سر تراشیده و داغدارش افتاده بود و با مداد روی نقشه بزرگ اشاره میکرد گفته بود «انفجار پل هیچ کاری ندارد. می فهمید؟»

- بله، می فهمم.

- مطلقاً هیچ کاری ندارد. فقط انفجار پل یک شکست است.

- بله رفیق ژنرال.

- مهم است که انفجار پل در ساعت معینی که مطابق با ساعات مقرر برای حمله است صورت بگیرد. طبیعتاً این را درک می کنید. این کار و چگونگی اجرای آن به عهده شماست.

گلز به مداد نگاه کرد، بعد آن را به دندانهایش زده بود. رابرت جردن هیچ نگفته بود. گلز درحالیکه او را نگاه میکرد و سرش را می جنباند ادامه داده بود «می فهمید که چگونگی اجرای آن وظیفه شماست.» آنگاه با مداد روی نقشه زده بود . «من کارم را باید با این ترتیب انجام بدهم. اینهم برای ما محال است.»

- چرا رفیق ژنرال؟

گلز با عصبانیت گفته بود، «چرا؟ شما این همه حمله ها دیده اید و باز از من میپرسید چرا؟ چه تضمینی هست که دستورهای من عوض نشود؟ چه تضمینی هست که حمله لغو نشود؟ چه تضمینی هست که حمله به تأخیر نیفتد؟ چه تضمینی هست که در عرض شش ساعت از وقت مقرر شروع نشود؟ هیچ حمله ای آنطور که باید بوده باشد بوده؟»

رابرت جردن گفته بود «اگر حمله شما باشه سر وقت شروع میشه.»

گلز گفته بود «این حمله ها حمله های من نیست. من آنها را اجرا میکنم اما در دست من نیستند. توپخانه در اختیار من نیست. باید برای آن تقاضای کتبی کنم. تا بحال نشده آنچه را که میخواهم داده باشند، حتی وقتی که باید بدهند. حالا این جزئی ترین آن است. چیزهای دیگری هست. میدانید که آنها چه جور آدمهائی هستند. لازم نیست که همه اش را گفت. همیشه یک چیزی هست. همیشه یک نفر دخالت می کند. پس دیگر سعی کنید خوب بفهمید.»

رابرت جردن پرسیده بود «خوب حالا پل کی باید منفجر بشه؟»

- پس از شروع حمله. به محض اینکه حمله شروع شد، نه پیش از آن. که قوای کمکی نتواند از آن جاده ...

- حمله کی شروع میشه؟

- به شما خواهم گفت. اما باید تاریخ و ساعت حمله را تنها یک نشانه احتمالی بدانید. شما برای این مواقع آماده باشید. وقتی حمله شروع شد پل را منفجر می کنید. می فهمید؟

با مداد اشاره کرد «این تنها جاده ایست که می توانند از آن قوای کمکی بیاورند. تنها جاده ایست که می توانند از آن تانک، یا توپخانه و حتی کامیون به گردنه ای که من به آن حمله می کنم ببرند. من باید مطمئن شوم که آن پل از بین رفته. نه زودتر از موقع، که اگر حمله به تأخیر بیفتد بتوانند آنرا تعمیر کنند. نه. باید وقتی حمله شروع شد منهدم بشود و من باید مطمئن بشوم که از بین رفته. فقط دو نگهبان دارد. مردی که با شما میرود همین الان از آنجا آمده. می گویند مرد بسیار قابل اعتمادی است. خودتان خواهید دید. او در کوهها آدمهایی دارد. هرچند نفر که احتیاج داشتید بگیرید. تا حد امکان از عده کم استفاده کنید، اما به تعداد کافی. این چیزها را نباید به شما بگویم.»

- از کجا بفهمم حمله شروع شد؟

- قرار است که با یک لشگر کامل شروع بشود. مقدمتاً یک بمباران هوایی خواهد شد. شما که کر نیستید، نه؟

- پس می توانم بگویم که وقتی هواپیماها بمب ریختند حمله شروع شده؟

گلز سرش را تکان داد و گفت «همیشه نمی توانید اینطور حساب کنید، اما در این مورد چرا. این حمله من است.»

رابرت جردن گفته بود «می فهمم. نمی گویم که زیاد از آن خوشم می آید.»

- منهم  زیاد از آن خوشم نمی آید. اگر نمی خواهید آنرا به عهده بگیرید و اگر فکر می کنید که نمی توانید این کار را بکنید الان بگوئید.

رابرت جردن گفته بود «می کنم. یقین داشته باشید.»

گلز گفته بود «فقط همین را باید بدانم که چیزی از روی پل رد نخواهد شد. همین کافی است.»

- متوجهم.

گلز ادامه داد «من خوشم نمی آید که از مردم اینجور تقاضاها و با این روش بکنم نمی توانستم بشما دستور انجام این کار را بدهم. می دانم که با قید چنین شرایطی به چه کاری ممکن است مجبور شوید. من دقیقاً توضیح میدهم که شما بفهمید و اشکالات ممکن و اهمیت آنها را درک کنید.»

- اگر این پل منفجر بشود شما چگونه به لاگرانخا پیش خواهید رفت؟

- بعد از اینکه گردنه را با یک یورش گرفتیم آماده برای تعمیر آن پیش خواهیم آمد. این عمل پیچیده و در عین حال زیبا است. مثل همیشه پیچیده و زیباست. نقشه در مادرید طرح شده. این یکی دیگر از شاهکارهای استاد نامراد ویسنته روخواست. من حمله را اداره می کنم و مثل همیشه، بدون قوای کافی حمله می کنم. با وجود این حمله بسیار امکان پذیر است. من بیشتر از معمول از بابت آن خوشحالم. اگر آن پل از میان برداشته شود میتواند موفقیت در برداشته باشد. ما می توانیم سکوویا را تصرف کنیم. نگاه کنید، نشان میدهم که ترتیب کار چیست. می بینید؟ ما به سر گردنه حمله نمی کنیم. آنجا را تصرف می کنیم. حمله خیلی آن طرف تر است. نگاه کنید.... اینجا.... اینطور.....»

رابرت جردن گفت «بهتر است که من ندانم.»

گلز گفت «بسیار خوب برای اینکه با بار کمتری به آن طرف بروید، اینطور نیست؟»

- من همیشه ترجیح میدهم که ندانم. آن وقت هر اتفاقی هم که بیفتد من حرفی نزده ام.

گلز پیشانیش را با مداد خاراند. «بهتر است ندانید. بارها من آرزو کرده ام که خود را نمی شناختم. اما شما حتماً آنچه را که باید راجع به پل بدانید میدانید؟»

- بله میدانم.

گلز گفت «یقین دارم که میدانید. دیگر هیچ صحبتی با شما نمی کنم. حالا بیایید مشروبی بخوریم. حرف زدن زیاد مرا تشنه می کند، رفیق هورداون. اسم شما به اسپانیائی خیلی مضحکه، رفیق هورداون.»

- رفیق ژنرال به اسپانیائی را چه می گویند؟

گلز درحالی که خنده ای برلب داشت. با صدایی که از ته گلو، انگار که در اثر سرماخوردگی سختی سرفه کند گفت «هوتسه. هوتسه. رفیق هنرال هوتسه اگر می دانستم گلز را به اسپانیائی چطور تلفظ می کنند، پیش از اینکه اینجا به جنگ بیایم، اسم دیگری برای خودم انتخاب می کردم. وقتی فکر میکنم که فرمانده یک لشگر هستم و می توانم هر اسمی که بخواهم انتخاب کنم هوتسه را انتخاب می کنم. هنرال هوتسه حالا دیگر برای عوض کردن خیلی دیر شده. با جنگ پارتیزانی چطورین؟» این اصطلاح روسی جنگهای چریکی در پشت خطوط دشمن بود.

رابرت جردن گفت «خیلی خوب» بعد خنده ای کرد و ادامه داد «در هوای آزاد خیلی سالم است.»

گلز گفت «منهم وقتی به سن شما بودم خیلی از آن خوشم می آمد. از قراری که می گویند شما پلها را خیلی خوب منفجر می کنید. خیلی علمی. این فقط شایعه ایست. خودم که ندیده ام شما کاری بکنید. شاید در واقع هیچ خبری نشود. شما راستی پلها را منفجر می کنید؟» حالا داشت دست می انداخت. جام عرق اسپانیائی را به رابرت جردن داد. این را بنوشید. «راستی شما پل منفجر می کنید؟»

- گاهی وقتها

- خوبست که در مورد این پل از این گاهی وقتها در کار نباشد. نه. دیگر حرفی از این پل نزنیم. حالا باندازه کافی از این پل اطلاع دارید. ما خیلی جدی هستیم، پس می توانیم شوخی های خیلی بزرگ بکنیم. ببینم، آن طرف مرز خیلی رفیق زن دارید؟

- نه، فرصتی برای زن نمانده.

- من موافق نیستم. هرقدر آدم غیرعادی باشد. زندگیش هم غیرعادی است. خدمت شما خیلی غیرعادی است. شما باید سرتان را هم کوتاه کنید.

رابرت جردن گفت «هروقت لازم بشود اصلاح میکنم.» او به هیچ قیمتی حاضر نبود سرش را مثل سر گلز کوتاه کند. با اخم گفت «آنقدر فکر دارم که جایی برای زن نمی ماند.»

رابرت جردن پرسید «چه نوع اونیفورمی باید بپوشم.»

گلز گفت «هیچ نوع. اصلاح سرتان خوب است. سر بسرتان میگذارم. شما با من خیلی فرق دارید.» گلز اینها را گفته بود و دوباره جام ها را پر کرده بود.

- شما هرگز به زن ها فکر نمی کنید.

- من اصلاً فکر نمیکنم. چرا فکر کنم؟ من ژنرال ارتش شوروی هستم. من هرگز فکر نمی کنم. سعی نکنید مرا به دام تفکر بیندازید.

یکی از کارمندان ستاد او که روی صندلی نشسته بود و روی نقشه ای که روی میز بود کار می کرد بزبانی که رابرت جردن نمی فهمید غرغر کرد.

گلز به انگلیسی گفت «ساکت باش. من هروقت که دلم بخواهد شوخی میکنم. برای اینکه خیلی جدی هستم دارم شوخی می کنم. این را بنوشید و بعد بروید می فهمید، ها؟»

رابرت جردن گفته بود «بله، میفهمم.»

آنها دست همدیگر را فشرده بودند و سلام نظامی داده و خارج شده بود و به اتومبیل ستاد که در آن پیرمرد در خواب انتظار او را می کشید رفته بود و در آن اتومبیل در جاده براه افتاد و از گواداراما گذشته بودند، و پیرمرد هنوز در خواب بود، و به کلبۀ کلوب آلپالین رفته بودند و در آنجا رابرت جردن پیش از حرکت سه ساعت خوابیده بود.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در زنگها برای که بصدا در می آیند - قسمت سوم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب زنگها برای که بصدا در میآیند انتشارات سکه
  • تاریخ: چهارشنبه 11 تیر 1399 - 20:38
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1834

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1692
  • بازدید دیروز: 4817
  • بازدید کل: 23037613