Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

سینوهه - قسمت پنجم

سینوهه - قسمت پنجم

نوشته ی: میکا والتاری
ترجمه ی: ذبیح الله منصوری

یک بیماری ساری و ناشناس

کشتی بحرکت درآمد و ما مدت بیست و چهار روزی روی رود نیل شناوری کردیم تا اینکه بدریا رسیدیم در این بیست و چهار روز از مقابل شهرها و معبدها و مزارع و گله های فراوان گذشتیم ولی من از مشاهده مناظر ثروت مصر لذت نمی بردم زیرا عجله داشتم که زودتر از آن کشور بروم و خود را بجائی برسانم که مرا در آنجا نشناسند. وقتی از نیل خارج شدیم کشتی وارد دریا شد و دیگر (کاپتا) که نمیتوانست دو ساحل نیل را ببیند مضطرب گردید و بمن گفت که آیا بهتر نیست که از کشتی پیاده شویم و از راه خشکی خود را به ازمیر برسانیم من باو گفتم که در راه خشکی راهزنان هستند و هرچه داریم از ما خواهند گرفت و ممکن است که ما را بقتل برسانند.

جاشوان کشتی وقتی دریای وسیع را دیدند طبق عادت خود صورت را با سنگ های تیز خراشیدند تا اینکه خدایان را با خود دوست کنند و به سلامت به مقصد برسند. مسافرین کشتی که اکثر اهل سوریه بودند از مشاهده این منظره بوحشت افتادند و مصریهائی هم که با آن کشتی مسافرت میکردند، متوحش شدند. مصریها از خدای (آمون) در خواست کمک میکردند و سریانیها از خدای (بعل) کمک میخواستند (کاپتا) هم خدای خود را بیرون آورد و مقابل آن گریست و برای اینکه دریا را با خود دوست کند یک حلقه مس بدریا انداخت ولی برای فلز خود بسیار متأسف شد. این وقایع قدری ادامه داشت تا اینکه پاروزن ها که آنموقع در رود نیل و دریا، پارو میزدند دست از پاروها برداشتند و کشتی برای ادامه حرکت شراع افراشت. آنوقت همه چیز آرام شد، و دیگر جاشوان صورت های خود را مجروح نکردند و مسافرین خدایان را صدا نزدند ولی بعد از اینکه شراع افراشته شد و کشتی سرعت گرفت گرفتار حرکات امواج دریا گردید. (کاپتا) وقتی میدید که کشتی آنطور تکان میخورد وحشت کرد و یکی از طنابهای کشتی را محکم گرفت و بعد از چند لحظه با ناله بمن گفت که طوری معده او بالا میآید مثل اینکه نزدیک است از دهانش خارج شود و بطور حتم خواهد مرد.

(کاپتا) که تصور میکرد خواهد مرد بمن گفت ارباب من از تو رنجش ندارم برای اینکه تو مرا باینجا نیاوردی بلکه خودم من بودم که بتو گفتم که باید از طبس خارج شد و به شهرهای دیگر رفت. وقتی که من مردم جنازه مرا بدریا بینداز برای اینکه آب دریا شور است و مانند حوض های شوردارالممات، مانع از متلاشی شدن جنازه من خواهد شد.

جاشوان کشتی نظر باینکه زبان مصری را میفهمیدند وقتی این حرف را شنیدند خندیدند و باو گفتند ای مرد یک چشم، در این دریا جانورانی وجود دارد که دندانهای آنها از دندان های تمساح بزرگتر و تیزتر است و قبل از اینکه جنازه تو به ته دریا برسد تو را قطعه قطعه میکنند و می بلعند. (کاپتا) که متوجه شد جنازه او در آب دریا باقی نخواهد ماند و بکام جانوران خواهد رفت بعد از شنیدن این حرف گریست.

چند لحظه دیگر غلام سابق من به تهوع افتاد و بعد از او مسافرین کشتی چه مصری، چه سریانی، گرفتار تهوع شدند و آنچه در معده داشتند بیرون آمد و رنگ آنها تیره و آنگاه شبیه به سبز شد. من از مشاهده بیماری دسته جمعی آنها حیرت کردم زیرا در دارالحیات استادان ما، این بیماری را بما نگفته بودند و من نمیدانستم بیماری مربوز چیست، بیماریهای ساری که یکمرتبه عده ای زیاد را مریض میکنند معروف است و تمام اطبای فارغ التحصیل طبس از آن اطلاع دارند.

هزار سال است که این بیماریها شناخته شده و وسیله مداوای آنها فراهم گردیده و علائم بیماری معلوم و مشخص می باشد ولی بیماری مزبور به هیچ یک از بیماری های ساری شباهت نداشت و من فکر میکردم که اگر تمام اطبای سلطنتی مصر جمع شوند نمی توانند آن بیماری واگیر را که یکمرتبه به تمام مسافرین چیره شده بشناسند. بیماری مزبور نه وبا بود و نه طاعون و نه آبله برای اینکه در هر سه بیماری مریض تب میکند ولی آنهائیکه استفراغ میکردند تب نداشتند و از سردرد، نمی نالیدند.

من دهان آنها را بوئیدم که بدانم آیا مثل بیماری وبا با دهان آنها بوی کریه استشمام میشود ولی بوی مکروه نشنیدم و کشاله ران آنها را معاینه کردم که بدانم آیا مثل مرض طاعون، از کنار ران آنها غده ای بیرون آمده، ولی غده ای ندیدم و در سطح بدن هم تاول های مخصوص آبله بنظر نمیرسید و در بین تمام آنهائی که استفراغ میکردند، حتی یک نفر تب نداشت.

متحیر بودم که این چه بیماری مرموز است که علائم آن در هیچ از کتاب های قدیم نوشته نشده، و با وحشت نزد ناخدا رفتم و باو گفتم در کشتی تو یکمرض خوفناک بوجود آمده که تا امروز بدون سابقه بوده زیرا من که طبیب مصری و فارغ التحصیل مدرسه دارالحیات هستم از اینمرض اطلاع ندارم و بتو میگویم که فوری بطرف ساحل برو تا اینکه بیماران را بخشکی منتقل کنیم.

ناخدا گفت: مگر تو تا امروز در دریا مسافرت نکرده ای؟

گفتم: نه

ناخدا گفت اینمرض که یک طبیب مصری مثل تو از آن بدون اطلاع است مرض دریا میباشد و علت بروز اینمرض، پرخوری است و در این کشتی، مسافرینی که مایل باشند، بخرج شرکت سریانی که صاحب این کشتی است غذا میخورند و غذای آنها جزو کرایه کشتی منظور میشود ولی تو، سینوهه، وقتی وارد این کشتی شدی گفتی که بخرج خود غذای خواهی خورد و بهمین جهت در صرف غذا امساک میکنی و لذا اکنون که همه بیمار هستند تو سالم میباشی ولی اینها که میدانند غذا را بخرج شرکت میخورند تا بتوانند شکم را پر از غذا مینمایند تا بتصور خودشان فریب نخورده باشند و تا وقتی روی نیل حرکت میکردیم پرخوری اینها ضرری به آنها نمی زد، اینها بعد از هر وعده غذای زیاد، گرفتار همین مرض میشوند و آنچه در معده جا داده اند بر اثر تهوع بیرون می ریزد و این تهوع هم ناشی از تکان کشتی است که آنهم بر اثر حرکت امواج است.

گفتم چرا در این هوای طوفانی کشتی رانی میکنید تا اینکه مسافرین شما اینطور مریض شوند؟

ناخدا گفت این هوا طوفانی نیست بلکه بهترین هوا برای کشتی رانی میباشد.

بعد افزود سینوهه، با اینکه تو یک طبیب مصری هستی این علم طب را از من فرا بگیر که علاج مرض دریا فقط غذا نخوردن است و اگر مسافری غذا نخورد، گرفتار این مرض نمیشود گفتم آیا اینها که مریض شده اند خواهند مرد، ناخدا گفت وقتی کشتی بساحل رسید و اینها از کشتی پیاده شدند از تمام کسانیکه در ساحل هستند سالمتر خواهند بود زیرا سنگینی معده آنها بر اثر تهوع های پیاپی از بین رفته است و مرض دریا وقتی ادامه دارد که کشتی در دریا حرکت میکند و همین که بساحل رسید این مرض رفع میشود.

در این گفتگو بودیم که شب فرا رسید درحالیکه از هیچ طرفی ساحل نمایان نبود و من به ناخدا گفتم در این شب تاریک که فرا میرسد آیا تو راه خود را گم نخواهی کرد و بجای اینکه بطرف ازمیر بروی بطرف سرزمین آدمخواران نخواهی رفت. ناخدا گفت من از خدایان کمک میگیرم و راه را گم نمیکنم تا وقتی که روز است خدای خورشید بمن کمک میکند و وقتی شب شد خدای ماه و خدای ستارگان بمن مساعدت مینمایند و نمیگذارند بسوی سرزمین آدمخواران بروم. من بعد ناخدا را ترک کردم و بگوشه ای خزیدم که بخوابم ولی تا صبح بر اثر حرکات کشتی و صدای بادبانها و امواج خوابم نبرد.

روز بعد قدری غذا به (کاپتا) دادم و او نخورد و آنوقت به من محقق گردید که وی خواهد مرد زیرا هرگز اتفاق نیفتاده بود که (کاپتا) وسیله و فرصتی برای غذا خوردن داشته باشد و از آن استفاده نکند. هفت روز و شب، ما در دریا بودیم و روز هشتم ازمیر نمایان شد و وقتی وارد بندر شدیم بادبانها را فرود آوردند و جاشوان کشتی پارو بدست گرفتند تا اینکه کشتی را بساحل برسانند و من با شگفت دیدم که غلام من، و تمام مسافرین که بیحال بودند، بمحض اینکه کشتی وارد بندر شد، برخاستند و براه افتادند و همه میگفتند که گرسنه هستند و غذا می طلبیدند. من هرگز ندیده بودم که یکعده بیمار که تصور میشد خواهند مرد، یکمرتبه، آنطور سالم شوند و براه بیافتند و صحبت کنند و بخندند آنوقت فهمیدم که علم، انتها ندارد و انسان هر قدر تحصیل کند باز محتاج فرا گرفتن است زیرا با اینکه ما اطبای مصری بزرگترین طبیب جهان هستیم هنوز بقدر یک ناخدای بیسواد اطلاع نداریم و همکاران من در طبس از وجود این مرض که یکمرتبه معالجه میشود بی خبرند.

سوریه باسم کشور سرخ و مصر را بنام مملکت سیاه میخوانند (بمناسبت رنگ خاک آنها) و همانطور که رنگ خاک این دو کشور با هم تفاوت دارد همه چیز سریانی ها با مصری ها متفاوت است. مصر کشوری است مسطح و بدون کوه، ولی سوریه کشوری میباشد دارای کوه، و بین هر دو کوه، یک جلگه واقع شده و در هر جلگه یک ملت زندگی میکند و یک پادشاه دارد و تمام این سلاطین به فرعون خراج میدهند. در سواحل سوریه، مردم بوسیله صید ماهی و دریا پیمائی ارتزاق مینمایند و در داخل اراضی وسیله زندگی زراعت و راهزنی است و قشون فرعون هرگز نتوانسته که راهزنان سوریه را قلع و قمع کند.

در مصر مردم عریان هستند ولی در سوریه مردم از سر تا پا لباس می پوشند و البسه خود را بوسیله پشم می بافند ولی همین مردم که سراپا پوشیده با لباس هستند وقتی می خواهند احتیاجات طبیعی خود را دفع کنند بی آنکه به مکانی خاص بروند به این کار مبادرت می کنند و در هر نقطه بدون توجه باینکه سایرین آنان را می بینند احتیاجات خود را رفع می نمایند. مردهای سوریه ریش و موهای بلند دارند و هر شهر از بلاد آنها دارای یک خدا میباشد و برای خدایان انسان قربانی میکنند. بعضی از اعمال در مصر قبیح است و در سوریه جائز میباشد و از جمله معاشرت زن و مرد بشمار می آید و در بعضی از اعیاد، مردها و زنها بطور علنی با هم معاشرت مینمایند.

هر دفعه که فرعون یک صاحب منصب میفرستد که از سلاطین سوریه خراج بگیرد صاحب منصب مذکور این مأموریت را یکنوع تبعید تصور میکند زیرا مصریها جز معدودی از آنها، نمی توانند که با وضع زندگی سکنه سوریه کنار بیایند. معهذا در ازمیر یک معبد باسم معبد (آمون) هست و مصریهائی که مقیم این شهر هستند به معبد مزبور هدیه میدهند.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در سینوهه - قسمت ششم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب سینوهه انتشارات زرین
  • تاریخ: یکشنبه 4 خرداد 1399 - 09:28
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1920

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 236
  • بازدید دیروز: 4145
  • بازدید کل: 23069987