Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

سینوهه - قسمت سوم

سینوهه - قسمت سوم

نوشته ی: میکا والتاری
ترجمه ی: ذبیح الله منصوری

اندرز هنرمند مجسمه ساز

(پاتور) طبیب سلطنتی که عنوان رسمی او سر شکاف بود روزی که بخانۀ ما آمد و غذا خورد در حضور پدرم بمن گفته بود که در دارالحیات باید مطیع و منقاد باشم و هرگز ایراد نگیرم و هرچه میگویند بپذیرم ولی من که نمی توانستم حس حقیقت جوئی خود را تسکین بدهم میگفتم (برای چه). اطبای سلطنتی که معلمین دارالحیات بودند و شاگردان آنجا از این کنجکاوی بشدت متنفر شدند و من در سال سوم تحصیل خود در دارالحیات فهمیدم که (پاتور) برای چه گفته بود که نباید ایراد بگیرم و هرچه بمن میگویند بی چون و چرا بپذیرم.

ولی گفتم که دانائی مثل تیزاب است و قلب انسان را می خورد و مرد دانا نمی تواند مثل دیگران، نادان شود و خود را به حماقت بزند. کسی که بذاقه احمق است از نادانی خود رنج نمیبرد ولی آنکس که حقیقتی را در یافته نمیتواند خود را همرنگ احمق ها نماید.

وقتی من می دیدم اطبائی که شهرت آنها در جهان پیچیده و بیماران آنها از بابل و نینوا برای معالجه نزد آنها می آیند، آنقدر شعور ندارند که بفهمند برای چه یک دوا را تجویز میکنند و فقط میگویند در کتاب چنین نوشته نمیتوانستم خودداری و سکوت کنم. نتیجه کنجکاوی و ایراد گیری من این شد که در دارالحیات مانع از ترقی من گردیدند و نگذاشتند که من وارد مراحل بعدی تحصیلات خود بشوم.

محصلینی که با من همشاگرد بودند از من جلو افتادند و چند مرحله پیش رفتند ولی من در سال سوم دار الحیات بجا ماندم در صورتیکه میتوانم بگویم که در بین محصلین مزبور که با من درس میخواندند هیچ کدام استعداد مرا برای تحصیل نداشتند و هیچ یک مانند من عاشق طبابت نبودند. خوشبختانه در تمام مدتی که من بحکم اطبای سلطنتی عقب افتاده بودم اسمی از (آمون) نبردم و فقط از سایرین می پرسیدم برای چه؟

چون اگر نامی از (آمون) میبردم و میگفتم که (آمون) نفهمیده و چون خود بی اطلاع بوده، دیگران را دچار اشتباه کرده مرا از دار الحیات بیرون می نمودند و من دیگر نمی توانستم در طبس تحصیل کنم،  مجبور بودم که بسوریه یا بابل بروم و زیر دست یکی از اطباء بکار مشغول شوم تا بمیرم. لیکن اطبای سلطنتی برای اخراج من از مدرسه طب دستاویز نداشتند و بهمین اکتفاء می کردند که مانع از ترقی من در مراحل تحصیل شوند.

بعد از اینکه سالها از سکوت من در دارالحیات گذشت، روزی لباس مدرسه را از تن بیرون آوردم و خود را تطهیر نمودم و با لباس عادی از مدرسه خارج شدم تا اینکه نزد پدر و مادر بروم. هنگامی که از خیابانهای طبس عبور میکردم دیدم که وضع شهر عوض شده و عده ای زیاد از سکنه سوریه و سیاه پوستان با لباس های فاخر در شهر حرکت میکنند و در صورتیکه در گذشته شماره این اشخاص زیاد نبود. دیگر این که از هر طرف، صدای موسیقی سریانی (موسیقی کشور سوریه – مترجم) بگوش میرسید و این صدا از خانه های مخصوص عیاشی بیرون می آمد.

با این شهر در علائم ثروت و عشرت زیاد شده بود مردم را نگران میدیدم و مثل این بود که همه، چون انتظار یک بدبختی را می کشند، نمیتوانند که از زمان حال استفاده نمایند و خوش باشند. من هم مثل مردم نگران و اندوهگین بودم زیرا میفهمیدم که عمر من در دارالحیات تلف می شود و نمیگذارند که من ترقی کنم.

وقتی به منزل رسیدم از مشاهده پدر و مادرم بسیار متأسف شدم که هر دو پیر شده اند. پدرم طوری کهن سال شده بود که برای دیدن خطوط می باید کاغذ را طوری بصورت نزدیک کند که به بینی او بچسبد و مادرم فقط راجع به مردن خود صحبت میکرد و دانستم که او، و پدر من، موفق شده اند که با صرف تمام صرفه جوئی خویش، قبری را در طرف مغرب رود نیل، کنار قبرستانی که کاهنین، اراضی آنرا ببهای گزاف میروختند خریداری نمایند و پدر و مادرم مرا با خود بردند تا اینکه قبر مادرم را که پدرم نیز باید در آن مدفون شود بمن نشان بدهند و میدیدم که قبر مزبور با آجر ساخته شده و یک عمارت کوچک است که دیوارهای آن دارای اشکال و کلمات معمولی می باشد.

پدر و مادرم از آغاز زندگی زناشوئی آرزو داشتند که مقبره ای از سنگ داشته باشند تا اینکه در آینده، باران و آفتاب و طغیان های غیر عادی رود نیل قبر آنها را ویران نکند. ولی به آرزوی خود نرسیدند و مجبور شدند که یک مقبرۀ آجری بسازند. در آنجا که قبر والدین مرا ساخته بودند قبر فراعنه مصر، بشکل هرم از دور دیده میشد و هر دفعه که والدین من اهرام را میدیدند آه میکشیدند زیرا میدانستند که اهرام هرگز ویران نمی شود، و باران و آفتاب و ظغیان های غیر عادی رود نیل، خللی در ارکان آنها بوجود نمی آورد.

من برای والدین خود یک کتاب اموات بدون غلط نوشته بودم تا بعد از اینکه مردند، کتاب مزبور را در قبر آنها بگذارند، و والدین من در دنیای دیگر بر اثر غلط بودن کتاب اموات، گم نشوند. بعد از اینکه از تماشای قبر فارغ شدیم بخانه مراجعت کردیم و مادرم بمن غذا داد و پدرم از تحصیلات من پرسید و گفت فرزند، برای مرگ خود چه فکر کرده ای. گفتم پدر، من هنوز در آمدی ندارم که بتوانم در فکر مرگ باشم و بمحض اینکه دارای درآمد شدم فکر زندگی دنیای دیگر را خواهم کرد.

در غروب خورشید از پدر و مادرم جدا گردیدم و به آنها گفتم که بدارالحیات میروم ولی بعد از خروج از منزل راه مدرسۀ هنرهای زیبا را که در یک معبد بود پیش گرفتم زیرا میدانستم که یکی از دوستان قدیم من در آنجاست. این شخص جوانی بود موسوم به (توتمس) که استعدادی زیاد برای هنرهای زیبا داشت و مدتی بود که یکدیگر را ندیده بودیم. وقتی وارد مدرسۀ هنرهای زیبا شدم دیدم شاگردان براهنمائی معلم خود مشغول کار هستند و تا اسم (توتمس) را شنیدند از نفرت آب دهان بر زمین انداختند و یکی گفت او را از این مدرسه بیرون کرده اند.

دیگری گفت اگر میخواهی او را پیدا کنی بجائی برو که در آنجا بخدایان ناسزا میگویند زیرا (توتمس) بخدایان ناسزا می گوید سومی گفت هرجا که نزاع میکنند (توتمس) در آنجا است و بعد از هر منازعه مجروح میشود.

ولی بعد از این که معلم بیرون رفت و شاگردها دانستند که وی حضور ندارد بمن گفتند که تو او را در دکه موسوم به (سبوی سوریه) خواهی یافت و این دکه در انتهای محلۀ فقراء و ابتدای محله اغنیاء قرار گرفته و هنرمندان بی بضاعت و کسانی که از مدرسۀ هنرهای زیبا رانده شده اند شب ها در آن دکه که جمع می شوند و پاطوقشان آنجا است.

من بدون زحمت دکه مزبور را پیدا کردم و دیدم که (توتمس) با لباسی کهنه، در گوشۀ آن نشسته و مثل این که بتازگی نزاع نموده زیرا یک ورم روی پیشانی او دیده میشد. (توتمس) همینکه مرا دید دست را بلند کرد و گفت (سینوهه) تو کجا و اینجا کجا، چطور شد که باینجا آمدی؟ من فکر می کردم که تو یک پزشک بزرگ شده ای. گفتم قلب من پر از اندوه است و احتیاج بدوستی داشتم که بتوانم با او چیزی بنوشم زیرا پدرم گفته قدری نوشیدن برای رفع غم و شادمان کردن خوب است و از این جهت اندوهگین هستم که کسی نمیتواند جواب (برای چه) را بدهد ولی کسانی که از عهدۀ این جواب برنمی آیند مرا بچشم دیوانه می نگرند.

(توتمس) دستهای خود را بمن نشان داد که بفهماند برای خریداری آشامیدنی فلز ندارد. ولی من دو حلقه نقره را که در دست داشتم باو نشان دادم و یکی از آنها همان حلقه بود که زن آبستن بمن داد و بعد دکه وار را طلبیدم و او نزدیک آمد و و دو دستش را روی زانو قرار داد و خم شد و من از او پرسیدم چه نوع آشامیدنی دارید؟ وی گفت در اینجا هر نوع آشامیدنی که بخواهید یافت میشود و من آشامیدنی خود را در ساغرهای رنگارنگ بشما خواهم نوشانید تا اینکه از مشاهدۀ ساغر قلب شما زودتر شادمان شود.

(توتمس) دستور داد برای ما آشامیدنی مخلوط به عطر نرگس بیاورید و یک غلام آمد و روی دست ما آب ریخت و بعد یک ظرف تخمه برشته هندوانه روی میز نهاد و سپس آشامیدنی آورد و من دیدم پیمانه هائی که آشامیدنی در آن ریخته میشود، شفاف و رنگین است. (توتمس) آشامیدنی را بیاد اینکه مدرسۀ هنرهای زیبا و معلمین آن گرفتارخدای بلعنده شوند نوشید و من هم بیاد اینکه تمام کاهنین (آمون) گرفتار همان خدا شوند نوشیدم ولی آهسته صحبت کردم و (توتمس) گفت نترس، تمام مشتری های این دکه، مثل ما دارای فکر آزاد هستند.

بعد از دو پیمانه، نور آشامیدنی، قلب ما را روشن کرد و من گفتم در دارالحیات من از غلامان سیاه پوست پست تر هستم و با من طوری رفتار میکنند که گوئی تبهکار میباشم. (توتمس) پرسید چرا با تو اینطور رفتار می کنند؟

گفتم برای این که من میگویم (برای چه)

(توتمس) گفت تو مستوجب بزرگترین مجازات ها هستی زیرا وقتی میگوئی (برای چه) به آئین و معتقدات و ثروت و اقتدار کسانی که در مصر حکومت می نمایند حمله ور میشوی... و آنها که می دانند سئوال تو پایۀ قدرت و ثروت و سعادت آنانرا متزلزل می نماید مجبورند که تو را از در برانند و من حیرت می نمایم چگونه تو را هنوز دارالحیات نرانده و به سرنوشت من که از مدرسۀ هنرهای زیبا رانده شده ام مبتلا نکرده اند. اینها که تو میبینی گرچه از حیث شکل و قامت، و رنگ پوست بدن، و حتی معتقدات مذهبی با هم فرق دارند ولی از یک حیث با هم متفق العقیده میباشند و آن اینکه این موهومات و عقاید سخیف و این تشکیلات را نگاه دارند زیرا تشکیلات بنفع آنها و فرزندان آنان ادامه دارد و آنها از قبل این سازمانها حکومت می کنند و قدرت دارند و ثروتشان از حساب افزون است.

ولی تو که میگوئی (برای چه) می خواهی اساس این تشکیلات را ویران کنی و نادانی آنها را بثبوت برسانی و لاجرم آنها اگر هم اختلافی با هم داشته باشند، باری علیه تو، با یکدیگر متحد میشوند که تو را از بین بردارند زیرا خطر تو، برای آنها خیلی بیش از اختلافاتی است که با خود دارند و تا مصر هست و اهرام در این کشور وجود دارد آنها، ولو صد هزار نفر مثل تو را فدا کنند، این تشکیلات را چون ضامن قدرت و ثروت آنهاست با تمام عقاید سخیف آن حفظ خواهند کرد و هرکس مخالفت کند او را بنام (آمون) یا بنام فرعون، نابود خواهند نمود.

بعد (توتمس) گفت وقتی وارد مدرسۀ هنرهای زیبا شدم طوری مسرور بودم که گوئی بعد از مرک مرا در اهرام دفن خواهند کرد. من وقتی شروع بکار کردم و با قلم روی لوح تصاویری نقش نمودم و آنگاه خاک رست را برای ساختن مجسمه بکار بردم، و اول قالب هر مجسمه را با موم ریختم که سپس از روی آن مجسمه سنگی را بسازم مثل تشنه ای بودم که بآب رسیده باشد و هر کار را با شوق فراوان بانجام میرسانیدم تا این که روزی در صدد برآمدم که طبق ذوق تمایل خود مجسمه بسازم و شکل تصویر کنم.

ولی در آن روز یک مرتبه آموزگاران مدرسۀ هنرهای زیبا زبان باعتراض گشوند و گفتند این مجسمه که تو میخواهی بسازی مطابق قانون نیست زیرا همانطور که هر یک از حروف خط، دارای شکل مخصوص است و غیر از آن نمیتوان نوشت هریک از اشکال و مجسمه ها در هنرهای زیبا نیز دارای شکلی مخصوص میباشند و نمیتوان از آن منحرف شد و شکلی دیگر ساخت و رنگی جدید بکار برد.

در آغاز بوجود آمدن هنرهای زیبا، طرز نشستن مردی که روی زمین جلوس کرده یا ایستاده معلوم شده و ما هم باید همان طور که پدران ما کشیده اند آنرا بکشیم و از آغاز خلقت، هنرمندان، طرز بلند کردن دست و پای الاغ را هنگامی که راه میرود در اشکال نقاشی معلوم کرده اند و اگر ما برخلاف آن بکشیم مرتکب کفر شده ایم، و نمیتوان ما را یک هنرمند داشت و هرکس طبق  قانون و رسوم، نقاشی کند و مجسمه بسازد ما او را در مدرسه می پذیریم و برای کار، بوی (پایی روس) و خاک رست و سنگ و رنگ و قلم و وسائل حجاری میدهیم و هرکس نخواهد که طبق قوانین قدماء رفتار کند او را از مدرسه هنرهای زیبا بیرون می کنیم.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در سینوهه - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب سینوهه انتشارات زرین
  • تاریخ: جمعه 2 خرداد 1399 - 10:46
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2314

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 415
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096240