Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

قرعه برای مرگ - قسمت یازدهم

قرعه برای مرگ - قسمت یازدهم

نوشته: واهه کاچا
ترجمه: قدسی کریم قوانلو

- خیال میکنی که چشمم معالجه شود؟

دکتر با تعجب به پییر نگاه کرد و گفت:

- برای چه این سوأل را از من میکنی؟

- دلیل دارد.

شاید میخواست خود را به عنوان گروگان معرفی کند؟ دکتر صندلی خود را به پییر نزدیک کرد، دیگران صحبت آنها را نمی شنیدند، دکتر گفت:

- راستش را بخواهی نمیدانم.

پییر بهترین گروگان بود، با یک کور چه میتوانستند بکنند؟ بعد از یکی دو روز آزادش میکردند، خوب ممکن بود تیربارانش هم بکنند ولی دکتر زود این فکر را از مخیلۀ خود خارج کرد، بیاد زنش که در این لحظه بیمار، در منزل افتاده بود، بیاد مراجعینش که پول هنگفت به وی میدادند افتاد...

پییر باز گفت: خوب تو خوب میدانی، چندین بار چشم مرا معاینه کرده ای.

- خدایا چه بگویم؟... در حال حاضر امیدی نیست، مگر معجزه ای بشود...

دکتر حقیقتاً در نهایت صمیمیت صبحت میکرد، پییر پرسید:

- بعد از جنگ در امریکا میتوانند کاری بکنند؟

- تو محکومی تا آخر عمر کور بمانی.

پییر مثل اینکه ضربه ای بوی وارد شده باشد سر خود را کج کرد، شانه هایش خم شد، دکتر سعی کرد باو دلداری دهد:

- درست توجه کن.. سعی کن بفهمی...

ولی در خود قدرت ادامه این گفتگو را نیافت، خاموش شد، میخواست باو توصیه کند خود را به عنوان گروگان معرفی کند، این فکر از مخیله اش گذشت ولی کلماتی نیافت که آنرا ابراز دارد شاید ویلکر بهتر بتواند پییر را قانع کند...

در همین موقع پییر با صدای بلند فریاد زد:

- هرطوری هست باید معالجه شوم – معالجه خواهم شد.

- حالت خوب نیست؟

تیماکوف وقتی دید ویلکر بطرف او میآید حوله را محکم تر بدور خود پیچید و دستها را روی شکم نهاده چشمها را بست.

- بیچاره تیماکوف!

تیماکوف دیدگان خود را گشود و با سر اشاره بطرف بطری شراب کرد، ویلکر یک گیلاس مشروب در دستش نهاد، مثل اینکه دوا به خورد او میدهد. بعد با صدای خفه و دردناکی گفت:

- در بد وضعی گیر کرده ایم. جنگ، گشتاپو، خرابی ها... حالا این که چیزی نیست، بعد از جنگ از این هم بدتر خواهد شد، بعد از جنگ... فکر میکنم که این جنگ ده سال هم ادامه خواهد یافت.

ویلکر میدانست که تیماکوف عایدی معینی ندارد، به سخن خود ادامه داد:

- اگر چند سال دیگر جنگ طول بکشد چه خواهی کرد؟... تو شغل نامناسبی برای خود انتخاب کرده ای، در دوره جنگ اگر ساختمان هم بکنند یا پناهگاه میسازند یا استحکامات.

تیماکوف باز دیدگان خود را فرو بست، صدای ویلکر عمیق تر و آهسته تر شد:

- راستش را بخواهی نمیخواهم جای تو باشم... چه امیدی داری؟ تا حالا چه کرده ای؟ هیچ، هیچ... آینده ات از این هم بدتر است، میتوانی حرفۀ دیگری انتخاب کنی؟... منکه فکر نمیکنم تو بجز مداد و خط کش و پرگار وسیله دیگری داشته باشی.. شاید بتوانی حسابدار بشوی... اما کار کجاست؟ راستی تیماکوف دلم برایت میسوزد... نه فقط برای این موضوع، علت های دیگر هم دارد، دیدی دکتر چه گفت؟ به ظاهر نباید غره شوی، مزاج تو سالم نیست... باید بفکر خودت باشی، معالجه کنی، میترسم دیر بشود... خوب تقصیر خودت هم نیست، زندگی همین است، گند، گند، گند... اگر یک کمی جرأت داشتم یک تیر به شقیقۀ خود خالی میکردم و خلاص میشدم، خیلی زود و آسان، مثل پدرت، میدانی؟ پدرت هم یک روز از زندگی خسته شد، با تیر خودش را خلاص کرد...

من برای پدرت خیلی احترام قایلم... چرا بیخود آدم هی پا فشاری کند؟ هان؟.. این آلمانیها که من می بینم حالا حالاها اینجا خواهند ماند... هرگز از خاک فرانسه خارج نخواهند شد، آنوقت تو، مثل یک حیوان درنده باید از صبح تا شب توی اتاقت که مثل قفس است، از این طرف به آن طرف بروی، دور خودت بچرخی، روزها، ماهها، سالها، آنوقت خواهی دید که حتی میل نخواهی کرد یک خط مستقیم با مدادهایت روی صفحۀ رسم بکشی!

ویلکر خاموش شد، میخواست ببیند سخنانش چه تأثیری در تیماکوف کرده است. تیماکوف دیدگان خود را گشود، ازجا برخاست و گفت:

- دوستان عزیز، میخواهم خبر مهمی را به سمع شما برسانم!

همه متوجه او شدند، تیماکوف با لحنی خسته این کلمات را در سکوت مطلق اتاق طنین می افکند، بر زبان راند:

- میخواهم دوباره زیر دوش بروم!

وقتی ویلکر از کنار دکتر رد میشد برای خالی نبودن عریضه گفت:

- راجع به حرفهای من خوب فکر کن!

بعد بطرف فرانسواز رفت و در کنار او نشست و گفت:

- امشب چیزی نمیگوئی، صدایت را نمیشنوم.

فرانسواز انگشت خود را روی لبه گیلاس میمالید:

- چیزی ندارم بگویم، منتظرم.

- البته تو هم مثل همه منتظری ببینی بالاخره کار به کجا میکشد.

بعد لحن خود را تغییر داد و در چشمان فرانسواز خیره شد و گفت:

- اگر یک راننده یکنفر را زیر بگیرد اولین کاری که میکند چیست؟ مسلماً پیاده میشود.

فرانسواز چیزی نگفت. میخواست بفهمد منظور ویلکر چیست و چه نتیجه ای میخواهد بگیرد، ویلکر ادامه داد:

- یک مرد ثروتمند از یک نقاش معروف تقاضا میکند تصویر او را بکشد، اول کاری که میکنند در قیمت پرده نقاشی توافق میکنند، درست است؟ خوب. یک شوهر حسود که نسبت به زنش مظنون است به یک مؤسسه کارآگاه خصوصی مراجعه میکند تا مراقب همسرش باشند، در ازای این خدمت چه باید بدهد؟ پول. دادگاه انسان را محکوم به دو ماه حبس میکند، محکوم مجاز است حبس خود را بخرد، البته حبس را خریداری میکند برای هر روز مقداری پول میدهد، آزادی، عشق، مبادله میشوند و همین راه را طی میکنند، دریک کفۀ ترازو  دوستی، رسوائی، فحش و ناسزا، خیانت، عشق، ضایعه های روحی و جسمی، همۀ اینها را درهم و برهم جمع کنید و در کفۀ دیگر ترازو یک قطعه چک بانک بنهید، آنوقت ترازو را بلند کنید. تصور میکنی کدام کفه سنگینی خواهد کرد؟ جواب بده...

ویلکر یک ورقه چک بانک از جیب بیرون آورد رقمی روی آن نوشت و آنرا امضاء کرد و گفت:

- میدانم که برادرت در بیمارستان مسلولین بستری است، احتیاج به پول داری، وقتی هم معالجه شد و از آسایشگاه بیرون آمد باز احتیاج به پول خواهد داشت، خوب حالا من این چک را در کفۀ ترازو میگذارم موافقی؟

فرانسواز نگاهی به چک انداخت، ویلکر جرأت بیشتری پیدا کرد و گفت:

- با یک زن زیبا چه خواهند کرد؟ کاوباخ گفت دو نفر گروگان میخواهد، دکتر نگفت باید مرد یا زن باشند، اگر قبول کنی گروگان باشی، یک شب ترا نگاه میدارند و روز بعد آزادت میکنند، این چک هم مال تو است، شاید خیال کنی که مرد بی حیا و پست فطرتی باشم ولی عقل اینطور حکم میکند، با یک زن چه خواهند کرد؟

فرانسواز گفت: مهلت بدهید فکر کنم.

ویلکر گفت: بسیار خوب چک هم پیش خودت باشد.

- نه، چک را نگهدارید، باید فکر کنم.

در همین موقع تیماکوف وارد اتاق شد، پاهایش خیس بود، گفت:

- دو فکر عالی بخاطرم رسیده، ویلکر، ویکتور بیائید بمن کمک کنید.

دستشان را گرفت و بطرف سالن برد:

- باید پیانو را جابجا کرد.

- برای چه؟

- حالا وقت جواب نیست، بمن کمک کنید.

پیانو را به اتاق ناهار خوری آورند، تیماکوف گفت:

- بریژیت بیا اینجا بنشین.

بریژیت روی چهارپایه نشست، تیماکوف ادامه داد!

- بسیار خوب، بسیار خوب، حالا دکتر در راهرو را باز کن.

دکتر لحظه ای تأمل کرد بعد بطرف در رفت و آنرا باز کرد، تیماکوف گفت:

- حالا ساکت باشید! بریژیت برای ما یکی از سوناتهای بتهوون را خواهد نواخت، کاوباخ از شنیدن یکی از آهنگهای آلمانی که یک آهنگساز بزرگ آلمانی ساخته برقت خواهد آمد و دست از سر ما برخواهد داشت... ساکت...

انگشتان بریژیت با نهایت مهارت روی شستی های پیانو بحرکت درآمد، از پیانو آهنگ مطبوعی برخاست و در فضا طنین افکند... موسیقی، احساسات تند و شهوات را در دلها آرام کرد، در روشنائی کمرنگ اتاق ناهارخوری نبوغ بتهوون حکمروای مطلق بود، تنها تیماکوف دائماً در نیمه باز راهرو مراقبت میکرد، سر و کلۀ کاوباخ پیدا نشد.

تیماکوف پس از مدتی گفت: معلوم میشود میهمان عزیز ما موسیقی آلمانی را دوست ندارد.

سرها آهسته متوجه در راهرو شد، ولی کسی نیامد، تیماکوف با صدای آهسته گفت:

- شاید موسیقی را دوست نداشته باشد ولی...

یکی یکی حضار را ورانداز کرد و ادامه داد:

- ولی شاید از زنها بدش نیاید...

تیماکوف یک سیگار برگ آتش زد، به پیانو تکیه کرد و با یک انگشت مشغول نواختن یک آهنگ معروف شد، ویکتور بالاخره عکس العمل نشان داد و با اعتراض گفت:

- زن قحط نیست، اگر بخواهد آدرس چند نفر را باو خواهم داد.

ویلکر که بافکار عمیقی فرو رفته بود گفت:

- البته! البته!

ویکتور ادامه داد: تمام مردهای مجرد که پولدارند نمرۀ تلفن «برناردن» را میدانند، زیباترین دخترها در خانۀ او هستند، یک کمی گران است...

پییر گفت: هر قدر گران باشد اهمیت ندارد، خواهیم پرداخت.

تیماکوف به سیگار خود فوت کرد و گفت:

- نمیشود که «کورت» را به منزل یک دلال محبت بفرستیم...

ویکتور گفت: برناردن دلال محبت نیست، تمام اشخاص محترم و شخصیت های پایتخت را میشناسد...

- برعکس شخصیت ها او را میشناسند، دلیل هم دارد... هه!... ولی موضوع این نیست... بفکر من توجه نکردید، ما نمی توانیم کاوباخ را بیرون بفرستیم، یک کمی هم باید حقیقت بین باشید، یک ساعت دیگر وقت داریم، ویلکر تو برایشان توضیح بده...

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در قرعه برای مرگ - قسمت دوازدهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 4193
  • بازدید دیروز: 4452
  • بازدید کل: 23035297