Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پناهگاه - قسمت چهارم

پناهگاه - قسمت چهارم

نوشته: هانری بردو
ترجمه: رضا عقیلی

روز بعد، یا دو روز بعد بود، که در صفحه اول روزنامه ها، نام من با خط درشت نوشته شده بود، موضوع وقوع جنایت در محله «نویی» بر سر زبانها افتاده بود و هرکس بدان شاخ و برگی میداد، با عجله بمنزل آقای «هروه رولان» تلفن کردم.

زنی، مدتها قبل خانۀ مرا ترک گفته و مرتکب قتل شده، آیا سزاوار است در این جنایت مرا هم آلوده کند؟ این موضوع برایم قابل تحمل نبود، آنروز موقع خروج از منزل به وکیل دعاوی سفارش کردم موضوع طلاق را مقدم بدارد، و در اسرع وقت آنرا در دادگاه تعقیب کند. چون نتیجه اقداماتش را پرسیدم معلوم شد مادام که تکلیف متهم در دادگاه جنائی روشن نشود، اقدامی در مورد طلاق مقدور نیست از او خواهش کردم با قدرت و نفوذی که دارد، به روزنامه ها تذکر دهد که از مارسلین بنام خانوادگی خودش، «دگرانژ» نام ببرند، چه یکی دو روزنامه در مقاله خود نام خانوادگی مرا هم بدنبال نام خانوادگی او گذاشته و او را «دگرانژ روژمن» نامیده بودند، ناراحتی من حد و حصر نداشت.

آقای «هروه رولان» در مورد جمع آوری مدارک طلاق دائماً اخبار خوشی بمن میداد و مرا امیدوار میکرد.

طبق آئین نامه زندان، زنان زندانی حق داشتند از خارج غذا بخواهند و غذای زندان را نخورند، وکیل دعاوی میگفت  پولهای خانم «دگرانژ» را که از بانک دریافت داشته بود، در آپارتمان مقتول که نامش «روژه ویتال» بود مهر و موم کرده اند و از من تقاضای کمک مالی کرده بود، منهم باو مبلغی مساعده دادم تا بتواند در زیر بار اندوه و رنجهای طاقت فرسای زندان، تا روز محاکمه و تعیین مقدراتش مقاومت کند، مگر آنشب باو لباس و غذا نداده و باو کمک نکرده بودم؟ اکنون چگونه میتوانستم شانه از زیر بار کمک به وی خالی کنم؟ بعلاوه موضوع پول در نظر من چندان اهمیتی نداشت، فقط میل داشتم حتی الامکان نام او کمتر بگوشم بخورد ولی متأسفانه در این چند روز که بازداشت شده بود، بیش از بیست سالی که با وی زندگی میکردم نامش را می شنیدم.

بنابر آنچه که روزنامه ها نوشته بودند، «روژه ویتال» مقتول در همان محله «نویی» و در همسایگی من زندگی میکرد، و به همین دلیل آنشب «مارسلین» این راه کوتاه را با پای برهنه طی کرده بود، عکس مقتول را در صفحات اول روزنامه ها دیدم، جوانی بود سی  یا سی و پنجساله، و از «مارسلین» چهل ساله خیلی جوانتر بنظر میرسید، دلال یکی از شرکتهای بیمه بود که پول خوبی بدست میآورد و زندگی بی بند و باری داشت، و دائماً در مستی و عیش با زنان بسر میبرد، او قبل از اینکه «مارسلین» را از راه بدر برد، معشوقه ای داشت که در خانه اش زندگی میکرد، حالا چگونه مارسلین را اغوا کرده بود؟ من نمیدانم. ولی آیا وظیفه من نبود از همسرم مراقبت کنم و نگذارم در دام چنین مرد پستی بیفتد؟ بهر حال من او را زنی محکم و غیرقابل لغزش میدانستم.

اعترافات بعدی او دائر باینکه آنشب را پس از مدتی سرگردانی در کوچه ها و خیابانهای «نویی»، خود را با طیب خاطر تسلیم پلیس کرد، بدون اینکه کسی او را مجبور یا تهدید کند، و همچنین اقرار صریحش در مورد قتل، کاملا بنفعش بوده و در بازجوئی گفته بود که بوسیله رولور، مردی محیل و حقه باز را که او را بگمراهی و فساد سوق داده بود، کشته زیرا مقتول با زنی دیگر زندگی میکرده و گفته بود، ابدا ترسی از محاکمه و مجازات ندارد، بلکه با وجدانی آرام و از روی کمال عقل دست به چنین عملی زده و آمادۀ هر نوع مجازاتی است که قانون درباره اش معین کند.

آنشب، معشوقه اولی مقتول، که نامش «بریژیت لاکروا» بوده، در آن خانه حین وقوع قتل حضور داشته است وی ابتدا سمت خدمتکاری مقتول را داشته و بعداً معشوقۀ او شده بود، چنین زنی قاعدتاً میبایستی موقع ورود «مارسلین» که خانمی از طبقۀ بالای اجتماع بود، خود را کنار بکشد، ولی پانزده روز از ورود وی به خانه نگذشته بود که آن زن خود را هم شأن تازه وارد خیال کرده و رقابت با او را شروع کرد، ریشۀ اختلافات که منجر به قتل «روژه ویتال» شد، از همین جا بود، خلاصه موقعیکه این زن صدای تیر را شنید فورا در اطاق را از داخل قفل کرد و صبح روز بعد که زن خدمتکار برای نظافت باطاق مقتول رفت و چشمش به جنازۀ سرد و خون آلود او افتاد، قضیه مشکوف گردید.

این مطالب را من در روزنامه ها خواندم، تصمیم گرفتم از آن به بعد، به روزنامه ها نگاه نکنم زیرا این واقعه مرا سخت شکنجه میداد، خدایا! چه موقع از این غصه و رنج رهائی پیدا خواهم کرد؟ نتیجۀ محاکمه او برای من یکسان بود وانگهی او از دو جانب گناهکار بود، اول اینکه نسبت بمن خیانت کرده بود، دوم آنکه عاشقش را کشته بود، چرا کیفر این دو گناه را نبیند؟ اما از آنطرف، فکر میکردم که او مرا از شر رقیب خلاص کرده بود.

موضوع دیگری که روح مرا معذب ساخته بود، پدر مارسلین بود وی مهندس پیری بود بنام «لئون دگرانژ» که هشتاد سال از عمرش میگذشت، یگانه خویش نزدیک «مارسلین» فقط او بود که در شهر «نیس» زندگی میکرد، و با عجله خود را به پاریس رسانده بود به محض ورود از غصه بیمار شد! «فانی» خدمتکار در همان اطاق دخترش، از او پذیرائی میکرد، پیرمرد وضعی رقت بار داشت و دلم بحالش میسوخت. بقدری تغییر قیافه داده بود که لحظۀ اول او را نشناختم وی مطلقا درباره خیانت دخترش بمن حرفی نزد، فقط میگفت مقدر چنین بوده و تقصیر از سرنوشت است! معتقد بود که در این دنیا، فراوانند زنان و دخترانی که گمراه شده و فریب خورده اند، دائماً بمن التماس میکرد و میگفت:

- باید او را نجات داد، ایکاش میتوانستم در این کار دخالت کرده و او را از این گرداب رهائی بخشم.

یکبار برای ملاقات دخترش به زندان «سن لازار» رفته و از پشت میله های زندان با او گفتگو کرده بود، بمن میگفت:

- فردریک، نمیتوانی تصور کنی که از دیدن دخترم در پشت میله های زندان تا چه حد متحمل رنج و عذاب گشتم! هر دو با هم گریه میکردیم دائماً از من طلب بخشش میکرد میکوشیدم او را تسلی دهم از من تقاضا کرد که در جلسۀ دادگاه به عنوان شاهد حاضر شوم ولی من باو اعتراض کردم که از این واقعه اطلاعی ندارم، او در جوابم گفت که من باید شاهد وجدانی او باشم، دختر بیچاره ام تصور میکند من با کهولت گذشتۀ پر افتخارم و شرافتمدانه ام همچنین با صلیبهای افتخاری که بر سینه ام نصب است، قادرم قضات را تحت تأثیر قرار دهم. راستی شما چه خواهید کرد؟

در جواب پیرمرد رنج دیده، گفتم:

- پدرم، هیچ کاری از عهدۀ من ساخته نیست، فقط میتوانم در مقابل اهانتی که بمن و شرافتم کرده است سکوت کنم.

- آری، فردریک حق با تست. دخترم گناهکار است، ولی بخاطر داشته باش، که در آنشب شوم باو محبت کردی و او را بخانه راه دادی این موضوع را از آقای «هروه رولان» شنیدم و او هم میل دارد که شما به عنوان شاهد در دادگاه حضور پیدا کنید، موقعیکه قضات بدانند که شما بجای اینکه او را از خود برانید باو مهربانی کرده و در اطاق گرم، او را جای داده و غذا و لباس داده اید، قطعاً تحت تأثیر قرار خواهند گرفت و در مجازاتش تخفیف خواهند داد، حضور شما در دادگاه نهایت ضرورت را دارد.

- بر یک عمل نوع دوستانه و ترحم آمیز، آنقدر ها اثری مترتب نیست.

- ولی مفهوم عمل نیکوکارانه شما، بخشش گناهان او بود.

- من هرگز او را نبخشیده ام.

- ولی قضات آنرا حمل بر بخشش شما خواهند کرد.

- من نمیتوانم شهادت غیرواقع بدهم و حرفی بر خلاف حقیقت بزنم.

- فردریک، من از شما استدعا میکنم، عاجزانه التماس میکنم و از طرف او بشما قول میدهم که بلافاصله، پس از استخلاص از زندان او را با خود به «نیس» خواهم برد و تا پایان عمرش، در گمنامی بسر برد مطمئن باشید که تا ابد حتی نامش را نخواهید شنید شاید خداوند تفضلی کند و او را براه راست هدایت کند. از کمک بما دریغ نورزید، برای بار دیگر از شما تمنا میکنم، کریم و بخشنده باشید ملاحظه کنید پدر پیری که در آستانه مرگ است بشما التماس میکند، و از شما تقاضا دارد که به زندان «سن لازار» بروید، او در انتظار شماست و میخواهد شما را ببیند، چیز عجیبی است! دخترم قتلی را که مرتکب شده کوچکتر از خیانتی میداند که نسبت بشما کرده است.

من نمیتوانستم در مقابل این لحن تضرع آمیز و رقت بار پیرمردی هشتاد ساله، خونسرد بمانم، آیا پس از این ضربه ای که به روحش وارد آمده عمرش کفاف خواهد داد تا در محاکمه دخترش حاضر شود؟ آیا روزی را خواهد دید که دخترش آزاد شده و به نیکوکاری پرداخته است؟

ناچار به حضور در دادگاه تن در دادم و تقاضایش را این مورد پذیرفتم ولی پیرمرد گفت:

- آقای «هروه رولان» منتظر شماست، او از شما خیلی انتظار دارد و معتقد است از حضور شما در دادگاه نتایج بسیار عالی به نفع موکلش خواهد گرفت.

- ولی من از نتیجه این محاکمه، بیمناکم.

- فراموش نکنید، مردی مشهور و مقتدرید، زنی مدت بیست سال با کمال و فاداری شما را دوست میداشت و یار غمخوار شما بود، اینک قربانی هوی و هوس مردی طرار و فریبکار شده، و از کردۀ خود سخت پشیمان گشته است. برای زنان، سن چهل سالگی بدترین سنین عمراست، زیرا شوهرانشان آنانرا فراموش میکنند، اوه نمی خواهم شما را سرزنش کنم.

صبح روز بعد، پیرمرد خسته بنظر میرسید زیرا سراسر شب را در حال التهاب گذرانده بود و دائما نفس نفس میزد، اما مرا از خواب بیدار نکرده بود، او ابدا شباهتی بآن مهندس باهوش و مخترع خوش قریحه بیست سال قبل نداشت، و در زیر بار این مصیبت خرد شده بود، خودم او را در اتومبیل نشاندم و تا مهمانخانۀ محل اقامتش که در ساحل چپ رودخانه بود رساندم وی هر وقت به پاریس میآمد در این مهمانخانه سکونت میکرد. قبل از اینکه از او جدا شوم، به او قول دادم، که در محاکمه بنفع دخترش شهادت دهم. چگونه ممکن بود پدری را که در حال مرگ بود، مأیوس گردانم، و تقاضایش را اجابت نکنم؟

روز بعد، مرا پای تلفن احضار کردند، معلوم شد پیرمرد در همان مهمانخانه در اثر یک حملۀ قلبی چشم از جهان پوشید.

چون در پاریس خویشاوند نزدیکی نداشت طبعاً مأموریت حمل جنازه به «نیس» و انجام تشریفات تشییع و دفن آن بعهدۀ من محول گشت جنازه را به «کت دازور» بردم و در آنجا با سر دفتر اسناد رسمی مذاکره کردم که ترتیب حفظ ماترکش را بدهد، چه طبق وصیت نامه ای که در زمان حیات نوشته بود، کلیه دارایش را به دخترش واگذار کرده بود، ولی بدهکاری زیادی داشت که پس از وضع آنها احتمال میرفت، قطعه ملکی که روی تپه های «سیمیه» داشت، برای دخترش بماند.

واین یگانه پناهگاه «مارسلین»، پس از رهائی از چنگال عدالت بود من دیگر بکارهای اصلی خود نمیرسیدم، زیرا مراسم تشییع و حمل و تدفین جنازه پیرمرد، با توجه باینکه کلیه مخارج آنرا شخصاً تقبل کردم و همچنین موضوع محاکمۀ «مارسلین» مجال رسیدگی به کارهایم را نمیداد، قبل از عزیمتم به «نیس» آقای «هروه رولان» را مأمور کردم که خبر در گذشت پیر مرد را به دخترش برساند، موقعکیه به پاریس بازگشتم برایم تعریف کرد که خبر مزبور ضربۀ سهمگینی بود که بر روح و جسم «مارسلین» فرود آمد، چه یگانه امیدش به پدر پیر و ناتوانش بود، اینک خود را مسبب مرگ او میدانست و معتقد بود پدرش از خجلت کارهای ننگین او جان سپرده است، وکیل مدافع در پایان سخنانش بمن تأکید کرد برای ملاقاتش به زندان «سن لازار» بروم، باو اعتراض کرده و گفتم:

- بنا به وعده ای که به مرحوم مهندس «دگرانژ» داده ام، بایستی به عنوان شاهد در دادگاه جنائی حضور یابم، در اینصورت هرگز اجازۀ ملاقات قبلی با او را نخواهند داد.

وکیل دعاوی در جوابم گفت:

- چون شما، هنوز عنوان شوهر متهم را دارید، لذا دادگاه، موقع ادای شهادت شما را وادار به سوگند نخواهد کرد مخصوصاً در چنین موقعیتی که پدرش مرده، دادستان بشما اجازه خواهد داد، تا در اطراف وصیتنامه و موضوع ارث و غیره، با او ملاقات کنید.

بالاخره، آنقدر دلیل و برهان آورد، تا مرا متقاعد کرد و با هم به «سن لازار» رفتیم.

آقای «هروه رولان»، مدیر زندان را بمن معرفی کرد سپس گفت:

- خانم شما...

حرفش را بریده گفتم:

- خانم سابقم.

- بله، خانم سابق شما در یک اطاق، با دختر جوانی که متهم بدزدی و زنی مسن که متهم به کلاهبرداری است، یکجا زندانی هستند، روی هم رفته، بین اشخاص ناباب و شروری زندگی نمیکند.

مارسلین چگونه میتواند بین یک دزد و یک کلاهبردار زندگی کند او راضی باشد؟ وکلای دعاوی باین قبیل مسائل با چشم دیگری مینگرند...

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پناهگاه - قسمت پنجم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 13 خرداد 1341
  • تاریخ: شنبه 7 دی 1398 - 16:11
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2322

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

نظرات

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 634
  • بازدید دیروز: 2923
  • بازدید کل: 23107995