Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

پناهگاه - قسمت سوم

پناهگاه - قسمت سوم

نوشته: هانری بردو
ترجمه: رضا عقیلی

تصور کردم، اشباح و مناظر موهوم و خیالی، در نظرش مجسم شده است، قیافه اش ابدا به یک قاتل شباهت نداشت و من نمیتوانستم قبول کنم که او جنایتی مرتکب شده است، لذا سعی میکردم او را آرام کنم، بالاخره راضی شد باطاقش برود و فردا صبح، آنچه که در این پانزده روز بسرش آمده بود، تعریف کند، فوق العاده خسته بود، او را با خود باطاقش بردم، بمحض اینکه قدم بداخل آن نهاد، اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت:

- چرا از اینجا رفتم؟ یقین دارم که شما دیگر مرا نخواهید بخشید، علی الخصوص، بعد از حادثۀ اخیر و عملی که مرتکب شده ام!

او را بحال خود گذاشتم و باطاقم برگشتم، ولی تا صبح خواب بچشمانم نیامد و در افکار بیشماری، غوطه ور بودم.

صبحگاهان که پشت در اطاقش رفتم، در خواب عمیقی فرو رفته بود و صدای تنفس منظم وی بگوش میرسید؛ «فانی» را صدا زدم تا برایش صبحانه ببرد، وی از بازگشت غیرمنتظره «مارسلین» و بتصور اینکه دوباره گرمی به کانون ما خواهد بخشید، شاد و خندان بنظر میرسید بالاخره، در حدود ساعت ده صبح، «مارسلین» داخل اطاق کارم شد، پریدگی رنگ چهره اش، کاهش نیافته بود و قیافه اش کاملا وحشتزده مینمود، چند قدم بطرف من آمد و گفت:

- شما دیشب، منتهای لطف و محبت را درباره ام، معمول داشتید.

خیال کردم، میخواهد خود را روی پاهایم اندازد و دستم را ببوسد، لذا خود را کنار کشیدم و در جوابش گفتم:

- نمی توانستم در سرمای دیشب، شما را پشت در نگاهدارم.

- با عملی که من مرتکب شده ام، نمی دانستم کجا بروم، ناچار باینجا آمدم، زیرا این خانه را، یگانه پناهگاه خود میدانستم.

- شما چه عملی مرتکب شده اید؟

- مگر دیشب بشما نگفتم؟ من عاشقم را کشتم.

- باور نکردم.

- باور کنید، آنچه گفتم حقیقت دارد.

- چرا او را کشتید؟

- زیرا بمن خیانت کرد.

- شما باید قبلاً پیش بینی چنین خیانتی را میکردید.

- من تا دیشب، درست به خیانت مردها، پی نبرده بودم.

هنگام ادای این جمله، چهره اش حالت طنز آمیزی بخود گرفته بود، توقفش در منزل من، و ادامۀ این گفتگو زائد بود، چه امکان داشت مرا همدست او تصور کنند، از او پرسیدم:

- پس اگر قضیه قتل حقیقت دارد، شما چه خواهید کرد؟

- من میخواستم این سئوال را از شما بکنم.

آری، او در تنگنای بدبختی، بسراغ شوهرش آمده بود، تا مورد حمایت او واقع شود. بدیهی است منهم، نمی بایستی حمایت چنین زنی را بعهده بگیرم، بلکه باید بدون معطلی او را از خود دور سازم.

معهذا، از اظهار عقیده و راهنمائی او، دریغ نکردم و باو گفتم:

- اکنون در تعقیب شما هستند، و مسلماً شما را پیدا خواهند کرد، بهتر آنست که به محض خروج از اینجا خودتان را به کلانتری معرفی کنید.

- نمی دانم کلانتری کجاست؟

- من تا نزدیکی کلانتری، شما را همراهی خواهم کرد، در آنجا سراغ کلانتر را گرفته و خود را در اختیار او بگذارید تا شما را زندانی کند.

- یعنی به زندان بروم؟

- بدون شک، شما را زندانی خواهند کرد، سپس قاضی تحقیق در حضور وکیلتان از شما بازجوئی خواهد کرد.

- وکیلم؟ منکه وکیل ندارم، و وکیلی نمی شناسم.

- من یکنفر وکیل مدافع بشما معرفی خواهم کرد.

به آقای «هروه رولان» تلفن کردم که بیدرنگ بمنزلم بیاید، چند دقیقه بعد حاضر شد و او را باطاق پذیرائی بردم، در غیاب زنم، ابتدا موضوع طلاق را با او در میان گذاشتم که هرچه زودتر، عرضحال طلاق را از طرف من تسلیم دادگاه کند، ضمناً دفاع «مارسلین» را در مورد «قتل» بعهده بگیرد، وی از این دو مأموریت متضاد، که باو محول کرده بودم، سخت متعجب شد و گفت:

- برای من مقدور نیست که در آن واحد، در دادگاه طلاق علیه او عرضحال دهم و در دادگاه جنائی، از او دفاع کنم.

بهر نحوی بود او را متقاعد کردم تا هر دو وکالت را قبول کند، چون زنم، شب وقوع جنایت را در منزل من بسر برده بود، خواه ناخواه موضوع طلاق، صورت بغرنجی بخود میگرفت ولی این خود، یکی از علل مخففه برای قضیه «قتل» بود، و مفهوم بازگشت وی بخانه شوهر است که متهم پس از انجام جنایت، پشیمان شده و چون زنی نبود که فاقد سجایای اخلاقی باشد میخواسته خود را تحت حمایت شوهر قرار داده و دوباره زندگی سابقش را از سر گیرد، و ضعف اخلاقی او که به فسق و فجور و خیانت بشوهر و بالاخره به جنایت منتهی شده است ناشی از خبط و اشتباه بوده است، بنابراین توقف آنشب او در خانۀ من، از نظر دادگاه جنائی بنفع او و از لحاظ دادگاه طلاق بزیان من بود، وکیل دادگستری عقیده داشت:

- فعلا او نباید، این موضوع را افشا کند، بلکه باید بگوید، شب وقوع قتل، تا صبح در کوچه ها و خیابانها سرگردان بوده است، پس از آنکه طلاق انجام گرفت، آن وقت میتواند حقایق را اعتراف کند، از او پرسیدم:

- آیا نباید، هرچه زودتر خود را به کلانتری معرفی کرده و بازداشت شود؟

- مسلماً! آیا منزل شما در خارج و مخفی ندارد تا محرمانه از آن خارج شود بدون اینکه کسی او را ببیند؟

- چرا، یک در کوچک انتهای باغ است که به کوچه عقب عمارت باز میشود.

- بنابراین، من او را تا نزدیکی کلانتری همراهی خواهم کرد، او باید پس از معرفی خود، به پرسشهای کلانتر، پاسخهای کوتاه بدهد و فقط اعتراف کند که عاشقش را کشته است، و بیش از این مطلبی نگوید، راستی نام مقتول چیست؟

- نمیدانم.

- احتمال میرود، تاکنون دادسرا متوجه وقوع جنایت شده باشد، او باید در حضور وکیل دعاوی، بسوالات بازپرس پاسخ بدهد و تردیدی نیست که ویرا در زندان «سن لازار» بازداشت خواهند کرد.

- سن لازار!

بی اختیار این کلمه را چند بار تکرار کردم، آیا چنین روزی را پیش بینی میکردم که همسر من، بزندان «سن لازار» برود؟

لحظه ای بعد من و آقای «هروه رولان» نزد «مارسلین» که در اطاق دفتر، انتظار مرا میکشید، رفتیم و وکیل دعاوی را به همسرم معرفی کردم و گفتم:

- این آقا، از شما دفاع خواهند کرد و شما را تا نزدیکی کلانتری همراهی خواهند نمود.

«مارسلین» زیر لب زمزمه کرد:

- تصور میکردم شما، مرا همراهی خواهید کرد.

یگانه نقطۀ اتکایش من بودم، ولی نمی خواستم او را در این اشتباه باقی بگذارم، باو گفتم:

- مارسلین، ما دیگر زن و شوهر نیستیم و این شما بودید که چنین میخواستید، مرا ترک گفتید و اصرار به طلاق داشتید.

- طلاق، طلاق.

«مارسلین» چند بار این کلمه را زیر لب تکرار کرد و سپس افزود:

- بله تقصیر از منست، من آدم کشته ام و شما هرگز مرا نخواهید بخشید.

او به بخشش من بیشتر اهمیت میداد، تا اینکه دادگاه او را تبرئه کند، زیرا در پایان سخنانش اضافه کرد:

- دیشب آنفدر بشما فکر کردم و آنقدر از کردۀ خود پشیمانم....

- لابد از جنایتی که کردید، پشیمانید؟

- خیر، از خیانتی که نسبت بشما کردم.

آقای «هروه رولان» با اینکه گفتگوی ما برایش جالب بود، معهذا نگاهی بساعتش انداخته و گفت:

- خانم، ساعت یازده و نیم است و نبایستی بیش از این وقت را تلف کرد. ممکن است دیشب کسی شما را، هنگام دخول بمنزل دیده باشد یا مستخدمین، بازگشت شما را بگوش دیگران برسانند و این امر، بدبختی بزرگی ببار خواهد آورد، اگر خودتان را تسلیم عدالت کنید، ممکن است تخفیفی در مجازاتتان قائل شوند ولی در صورتیکه شما را اینجا، در منزل شوهری که از او جدا شده اید بازداشت کنند از آن تخفیف محروم خواهید ماند.

«مارسلین» قبل از اینکه مرا ترک بگوید، خود را روی پاهایم انداخت، با تمام قوا میکوشیدم که از چنین صحنۀ رقت بار و تأثر آمیزی خود را کنار بکشم تا احساساتم برانگیخته نشود، برای اینکه خود را از دستش خلاص کنم، باو گفتم:

- خانم، در آن وضعی که شما بودید، من نمی توانستم شما را بخانه راه ندهم، ولی این امر دلیل نمی شود که دوباره زندگی زناشوئی را با شما از سر گیرم، خواهش میکنم از زمین برخیزید و به دنبال آقای «هروه رولان» بروید، ایشان در تمام موارد راهنمای شما خواهند بود.

این بار موفق شدم، او را «خانم» خطاب کنم، واقعاً طبع زنان تا چه حد متلون است! زنان موقعیتهای باریک و حوادث خطرناک را بچیزی نمیگیرند، و بچیزی جز آنچه در اندیشه دارند فکر نمی کنند، «مارسلین» خیانت و جنایش را از یاد برده بود و فقط بخشش مرا میخواست، چون متوجه لحن رسمی و جدی سخنانم شد گفت:

- بله، فردریک حق با تست! من زنی جنایتکارم ولی در عین حال، زنی تیره بخت و سیه روزم!

سپس با دیدگانی پر اشک، نگاهی بمن انداخت و از منزل یا بهتر بگویم، از منزلش برای همیشه خارج شد.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در پناهگاه - قسمت چهارم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته یکشنبه 13 خرداد 1341
  • تاریخ: جمعه 6 دی 1398 - 17:24
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2682

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 680
  • بازدید دیروز: 3765
  • بازدید کل: 25096505