Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

برنده تنهاست - قسمت دوازدهم

برنده تنهاست - قسمت دوازدهم

نوشته: پائولو کوئلیو
ترجمه ی: آرش حجازی

پزشکان به نتایج آزمایش نگاه می کنند که با تشخیص بالینی شان در مورد بیماری بسیار فرق دارد – حالا باید تصمیم بگیرند که به دانش اعتقاد داشته باشند یا دل خودشان. با گذشت زمان، بیشتر به غریزه شان توجه می کنند و می بینند که نتایج بهتر می شود. تاجران بزرگ که همه ی نمودارها را یکی یکی بررسی می کنند، در نهایت دقیقاً خلاف گرایش بازار سهامی را می خرند و می فروشند و ثروتمند تر می شوند.

هنرمندان کتاب هایی می نویسند یا فیلم هایی می سازند که همه می گویند «نتیجه نمی دهد، کسی به دنبال این مضامین نیست.» اما همین هنرمندها سرانجام غول های فرهنگ عامه می شوند.

کشیشان به جای عشق که می گویند مهم تر از همه چیز است، از ترس و احساس گناه استفاده می کنند، و نتیجه اش این است که کلیساهایشان پر از مومنان می شود.

همه خلاف گرایش عمومی عمل می کنند، به جز یک گروه: سیاستمداران. این ها می خواهند همه را راضی کنند، و از کتاب راهنمای رفتارهای درست پیروی می کنند. آخرش هم رسوا می شوند، عذرشان را می خواهند، سرنگونشان می کنند.

موریس صفحات را پشت سر هم در کامپیوتر باز می کند. قصد استفاده از فناوری را ندارد، فقط می خواهد حس شهودی اش را فعال کند. این کار را قبلاً با شاخص داو جونز کرده، اما از نتایج راضی نیست. بهتر است حالا کمی بر شخصیت هایی تمرکز کند که عمر زیادی را با آن ها گذرانده است.

بار دیگر به فیلم ویدئویی نگاه می کند که در آن گری ریجوی، «قاتل گرین ریور»، با لحن آرامی تعریف می کند که 48 زن را کشته و تقریباً همه شان فواحش بوده اند. برای توبه از گناهانش یا سبک کردن بار وجدانش به جنایاتش اعتراف نمی کند، فقط دادستان پیشنهاد داده که اگر اعتراف کند، محکومیت به مرگ را با حبس ابد عوض می کند. در واقع، بعد از مدت ها جنایت و فرار از مجازات، باز هم مدارک کافی به جا نگذاشته بود تا محکومش کنند. اما شاید خسته شده بود یا از وظیفه ی مرگباری که برعهده گرفته بود، حوصله اش سر رفته بود.

ریجوی. کار ثابتش نقاشی بدنه کامیون بود و فقط در صورتی قربانیانش را به یاد می آورد که می توانست آن ها را با روزهای کاری اش مرتبط کند. بیست سال بود که دنبالش بودند و گاهی تا بیست کارآگاه همزمان می خواستند او را به دام بیندازند، اما همیشه توانسته بود قتل دیگری مرتکب شود، بی آنکه امضا یا ردی از خودش به جا بگذارد.

کار آگاهی در نوار می گوید: «این مرد ذهن آن چنان درخشانی نداشت، در شغلش عالی نبود، تحصیلات زیادی نداشت، اما قاتل کاملی بود.»

به عبارت دیگر، برای این کار به دنیا آمده بود. در نهایت قضیه اش را به عنوان غیرقابل حل بایگانی کردند.

این فیلم را تا حالا صدها بار دیده. معمولاً عادت داشت برای حل قضایای دیگر از آن الهام بگیرد، اما امروز تأثیری ندارد. صفحه را می بندد، صفحه ی دیگری را باز می کند، با نامه ای از پدر جفری داهمر، «قصاب میلواکی»، که بین سال های 1978 و 1991 ، هفده مرد را کشته و مثله کرده بود:

«واقعاً باور حرف های پلیس درباره ی پسرم سخت است. بارها سر این میزی که محرابی شیطانی و محل مثله ی دیگران بوده، نشسته ام، وقتی یخچال را باز می کردم، در آن فقط چند بطری شیر و قوطی های سودا می دیدم. چه طور می شود آن بچه ای که من بارها در آغوش گرفتم، همین هیولایی باشد که عکسش را در تمام روزنامه ها انداخته اند؟ آه! کاش به جای پدرانی بودم که در ژوییه ی 1991 خبری را گرفتند که از آن می ترسیدند – پسرانشان فقط ناپدید نشده بودند، به قتل رسیده بودند. اگر من هم یکی از آن ها بودم، می توانستم به آرامگاه پسرم سر بزنم، خاطره اش را حفظ کنم. اما نه، پسرم زنده و نویسنده ی این جنایات هولناک بود.»

محراب شیطانی. چارلز منسن و «خانواده»اش. در سال 1969، سه جوان وارد خانه ی یک چهره ی معروف سینما می شوند و همه ی حاضران آنجا را می کشند، از جمله جوانی را که همان موقع از خانه خارج می شد. دو قتل دیگر در روز بعد – این بار، یک زوج کار آفرین.

می گوید: «من تنهایی می توانستم تمام نوع  بشر را بکشم.»

برای بار هزارم تصویر مرشد این قتل ها را می بیند که رو به دوربین لبخند می زند، در میان دوستان هیپی اش است، از جمله نوازنده ی مشهور آن دوران. همه شان مطلقاً خارج از سوءظن. همیشه در حال صحبت از صلح و عشق.

تمام آرشیوهای باز کامپیوترش را می بند. منسن نزدیک ترین چیز است به این اتفاق که الان دارد می افتد – سینما، قربانیان مشهور. یک جور بیانیه ی سیاسی علیه تجمل، مصرف گرایی، شهرت. منسن با اینکه جنایات را رهبری می کرد، اما خودش هیچ وقت در محل جنایت حضور نداشت؛ برای این کار از مریدانش استفاده می کرد.

نه، سرنخ این نیست. علی رغم تمام ایمیل هایی که می فرستد و در آن ها توضیح می دهد که در زمان به این کوتاهی به جواب نمی رسد، دارد علایم مرضی را حس می کند که همه ی کارآگاه ها همیشه در مواجهه با قاتلان زنجیره ای بروز می دهند:

ماجرا قضیه ای شخصی می شود.

در یک طرف، مردی که احتمالاً شغل دیگری دارد. آلات مورد استفاده اش نشان می دهد که حتماً این قتل ها را از قبل برنامه ریزی کرده است. اما ظرفیت پلیس محلی را نمی شناسد، و در سرزمینی کاملاً ناشناخته عمل می کند. مردی آسیب پذیر. در طرف دیگر، تجربه ی چندین سازمان امنیتی که کارشان برخورد با انواع انحرافات اجتماعی است.

اما باز هم نمی توانند جلو این قتل های ساده آماتور را بگیرند.

نباید به تلفن کمیسر جواب می داد. برای این تصمیم گرفت بود در جنوب فرانسه اقامت کند که آب و هوا بهتر بود، دریا همیشه نزدیک بود، و امیدوار بود برای استفاده از لذات زندگی هنوز سال های بسیاری در پیش داشته باشد.

در وضعی اداره اش را در لندن ترک کرد که او را بهترین می دانستند. و حالا، به خاطر اینکه یک قدم اشتباه برداشته، خبر شکستش به گوش همکارانش می رسد و دیگر نمی تواند از شهرت بایسته ای که با آن همه کار مخلصانه به دست آورده بود، لذت ببرد. می گویند: «او اولین کسی بود که اصرار داشت در اداره ی ما کامپیوترهای مدرن نصب بشوند. با این کار می خواست نقص هایش را جبران کند. اما با تمام این فناوری در دسترس، پیر شده، نمی تواند با چالش های عصر جدید همراهی کند.»

تکمه ی درست را فشار داد: خاموش. صفحه، کمی پس از نشان دادن نشان تجاری نرم افزار مورد استفاده، تاریک شد. در این دستگاه، علایم الکتریکی از حافظه ی ثابت پاک شد و هیچ احساس گناه و پشیمانی و ناکامی به جا نگذاشت. اما بدن او تکمه های مشابهی ندارد. مدارهای داخل مغزش به فعالیت ادامه می دهند و مدام همان نتیجه را تکرار می کنند، سعی می کنند توجیه ناپذیر را توجیه کنند، اعتماد به نفسش را از بین ببرند، متقاعدش کنند که حق با همکارانش است:

شاید غریزه و ظرفیت تجزیه و تحلیلش در اثر کهولت سن آسیب دیده.

 

 

بدلیل حفظ حقوق مولف، متن کامل کتاب در این سایت ارائه نمی‌شود.

بخش بعدی متن را می‌توانید در برنده تنهاست - قسمت آخر مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب برنده تنهاست انتشارات کاروان
  • تاریخ: شنبه 16 آذر 1398 - 05:05
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 2282

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2763
  • بازدید دیروز: 3514
  • بازدید کل: 23042198