همان شب «دون آن ندرو» به زنش نخست صحنة بطری زدن به سر آن مرد و بعد گفتگوی خود را با دو شاهد او تعریف کرد. لحن او حاکی از این بود که از این قهرمانی خود راضی است. زنش بیآنکه بترسد حرفهای او را شنید. «آنی ندرو» میگفت:
- من و اصیلزادگی؟ ... یک اصیلزاده! من؟ من، «آنی ندرو گومز»؟ ابدا من فقط یک مردم. اما یک مرد توانا! به تمام معنی مرد؟ همین!
«ژولیا» برای این که چیزی گفته باشد پرسید:
- من چطور؟
- تو؟ تو هم. زن توانایی هستی. زنی که رمان میخواند و اما او، آن مردک کنت شطرنج باز، یک هیچ است، یک صفر، فقط یک صفر. اما تو را سرگم میکند، حال که تو با او مثل سگ پشمآلویی بازی میکنی چرا او را از دست تو بگیرم؟ خیال میکنم پول دادهای و سگی خریدهای. یک سگ پشم آلو، میفهمی؟ یا یک گربة براق، یا یک میمون کوچک، نوازشش میکنی و حتی میبوسی، شایسته است که من بلند شوم و آن سگ یا گربه یا بچه میمون را از دست تو بگیرم و از بالکن توی کوچه بیندازم؟ چه حرفها! تازه بعید نیست که روی سر رهگذری بیفتد! کنت هم همین طور است: یک سگ کوچولو، یک بچه میمون، یک گربه. هر قدر که دلت میخواهد با او تفریح کن!
- اما آنی ندرو، مردم حق دارند، این مرد را به خانهات راه نده؟
- مرد؟
- هر چه! کنت بورداویلا را به خانهات راه نده!
- این کار به تو مربوط است! تا وقتی که تو در خانهات را بروی او نبستهای گفتگوهای مردم دربارة اینکه او قلب تو را تسخیر کرده است حرف مفت و بیهودهای بیش نیست. چون اگر کار به آنجا میکشید و تو احساس میکردی که داری به کنت علاقمند میشوی، برای جلوگیری از این خطر خودت قبلا او را بیرون میکردی!
- ولی اگر واقعا به او علاقمند شده باشم؟
- خوب، خوب! من میدانم. میدانم که میخواهی حسادت مرا تحریک کنی. حسادت من؟ بالاخره کی خواهی فهمید که من مثل مردهای دیگر نیستم خانم؟...
متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.
بخش بعدی متن را میتوانید در مرد توانا - قسمت یازدهم مطالعه نمایید.