Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرد توانا - قسمت نهم

مرد توانا - قسمت نهم

نوشته: میگل دواونامونو
ترجمه: رضا سیدحسینی

روابط بین ژولیا و «کنت بورداویلا» عاقبت بر سر زبان‌ها افتاد و هزاران گفتگو به میان آورد. اما آنی نردو به این حرف‌ها ذره‌ای اعتقاد نمی‌کرد و یا تظاهر به بی‌اعتنایی می‌کرد. حرف یکی از دوستانش را که می‌خواست با اشاره و کنایه چیزهایی به او بفهماند ناتمام گذاشت و به او گفت:

- میدانم چه می‌خواهید به من بگویید. اما نگویید بهتر است. این غیر از پرگویی مردم هیچ چیز دیگر نیست. به من؟ این حماقت‌ها را به من می‌خواهند نسبت بدهند؟ اگر زن‌ها آرزو‌های احساساتی در سر دارند و می‌خواهند جلب توجه کنند من چرا مانع شوم؟ مگر آدم ترسویی هستم؟

اما شبی در یک کازینو وقتی که یکی از آقایان با تمسخر و استعاره این بحث را به میان کشید «آنی ندرو» یک بطری از روی میز قاپید و به مغز آن مرد کوفت و او را به خون آلوده ساخت. این ماجرا رسوایی شدیدی به بار آورد.

«آنی ندرو» در حالی که کاملا بر صدای خود مسلط شده بود، با‌ آرامش زیادی گفت:

- به من؟ این متلک‌های کثیف را به من بگویند؟ مثل این که کاری خلاف میل من انجام شده؟ مثل این که از این مزخرفات عده‌ای مردم ابله دربارة هوس‌های رومانتیک زن بیچاره‌ام من هیچ خبری ندارم... یا دلم نمی‌خواهد جلوی این گفتگو‌های مزخرف را بگیرم...

ولی یکی از حاضران اعتراض کرد و گفت:

- اما هیچ اینطور نیست، دون آنی ندرو!

- پس چطور است؟ اگر اینطور نیست پس چطور است. ممکن است بگویید؟

- تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، باید این‌ حرف‌ها را از بین برد.

- یعنی کنت را بخانه‌ام راه ندهم؟

- بهترین راه همین است.

- این کار یعنی حق دادن به بیهوده‌گو‌ها؟ گذشته از آن من که آدم مستبدی نیستم، حالا که این کنت احمق زنم را سرگرم می‌کند چه اشکالی دارد؟ به شما اطمینان می‌دهم که این مرد، احمقی است که دلش می‌خواهد نقش دون  ژوان بازی کند. حالا که این مردک مایة تفریح زنم شده چرا زنم را از این تفریحش محروم کنم، به خاطر مزخرفاتی که احمق‌های دیگر می‌گویند؟ یعنی چه؟ زنم به من خیانت خواهد کرد؟ به من؟ ... زنم... شما هنوز مرا نشناخته‌اید

- اما دون آنی ندرو.. اگر ظاهر امر را نگاه کنید...

- من به ظاهر نگاه نمی‌کنم، حقیقت را می‌بینم.

فردای آن روز دو مرد اخم آلود به خانة آنی ندرو آمدند: از او خواستند از مردی که مورد توهین او واقع شده است معذرت بخواهد.

«آنی ندرو» گفت:

- به او بگویید صورت حساب دکتری را که معالجه‌اش می‌کند برای من بفرستد. خرج دکتر را می‌پردازم و خسارتی را که به او وارد شده است جبران می‌کنم.

- ولی «دون آنی ندرو» ...

- دیگر چه می‌خواهید؟...

- ما ... ما هیچ چیز. کسی که به او توهین کرده‌اید می‌خواهد. می‌خواهد تحقیرتان را پس بگیرید. از او معذرت بخواهید... و دلش را به دست بیاورید.

- نمی‌دانم چه می‌گویید... نمی‌خوااهم هم بدانم..

- پس در این صورت مایل است که با شما دوئل کند.

- بسیار عالی... هر وقت که بخواهد... لطفا به او بگویید هر وقت که بخواهد حاضرم. اما برای این کار احتیاجی هم نبود که مزاحم شما شود و به اینجا بفرستد. هیچ احتیاجی به شاهد نیست. لطفا به او بگویید به محض این که سرش خوب شد، یعنی به محض این که زخم بطری بهبودی یافت مرا خبر کند. هر جا که بخواهد می‌رویم، به گوشه‌ای پناه می‌بریم و با مشت و لگد می‌جنگیم. من سلاح دیگری قبول نمی‌کنم. آن وقت می‌فهمد که «آنی ندرو گومز» کیست...

یکی از شاهد‌ها گفت:

- دون آنی ندرو، شما با ما شوخی می‌کنید؟

- اما خواهش می‌کنم جدی بگیرید شما در عالم دیگری هستید. شما پدر و مادرهایتان اشراف هستند و خودتان اصیل زاده‌اید. اما من؟ نه پدر دارم و نه مادر و نه خانواده‌ای به جز آن خانواده که خودم تشکیل داده‌ام. من از هیچ به وجود آمده‌ام و از این بازی‌ها و از این عناوین اشرافی بی نیازم. بهتر است بدانید، آقایان!

شاهد‌ها به پا خاستند. یکی از آن‌ها قیافه‌ی کاملا رسمی به خود گرفت. چون می‌دید که در برابر یک میلیونر واقعی که گذشته‌اش نامعلوم است قرار دارد، کوشید که چیزی از احترام فرو گذار نکند و با لحن محکمی گفت:

- پس «آقای آنی ندرو گومز» اجازه بدهید به شما بگویم...

- هر چه دلتان می‌خواهد بگویید. اما حرفهایتان را بسنجید و بگویید چون اینجا بطری دیگری هست...

شاهد صدای خود را بلند‌تر کرد.

- پس در این صورت شما یک اصیل زاده نیستید، دون آنی ندرو گومز!

- البته که نیستم. من اصیل‌زاده باشم؟ کجا؟ به چه مناسبت؟ من خرچران به دنیا آمدم آقاجان نه اصیل‌زاده. من عصرها برای غذا گرفتن از مردی که می‌گفتند پدرم است حتی بر پشت خر نمی‌رفتم، بلکه پیاده می‌رفتم. صد در صد معلوم است که من اصیل‌زاده نیستم. اصیل‌زاده! من کجا و اصیل‌زاده بودن کجا! من؟ بروید آقایان، بروید...»

یکی از شاهد‌ها به دیگری گفت:

- آری برویم. چون که در اینجا هیچ کاری نداریم. «دون آنی ندرو» شما شخصا مسئول حرکات ناشایست تان خواهید بود!

- درست است، کاملا با شما هم عقیده‌ام! و اما به آن آدم یعنی به همان اصیل‌زاده‌تان که نتوانست جلو زبانش را بگیرد و بطری به مغزش خورد، لطفا بگویید تکرار می‌کنم، بگویید که صورت حساب دکترش را پیش من بفرستد و بعد از این هم حرف نسنجیده نزند. و شما آقایان اگر روزی به این مرد زبان نفهم، به این وحشی، به این میلیونر بی‌اصالتی که بویی از عزت نفس اشراف نبرده است، کاری داشتید، فورا بیایید. همانطور که تاکنون در مورد سایر آقایان اصیل‌زاده‌ها کرده‌ام، از خدمت به شما هم لذت خواهم برد.

شاهد‌ها گفتند:

- ممکن نیست. برویم؟

و رفتند.

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در مرد توانا - قسمت دهم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 48 - مهر سال 1341
  • تاریخ: دوشنبه 20 اسفند 1397 - 20:26
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1636

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 1030
  • بازدید دیروز: 3439
  • بازدید کل: 23066636