Loading...
شما از نسخه قدیمی این مرورگر استفاده میکنید. این نسخه دارای مشکلات امنیتی بسیاری است و نمی تواند تمامی ویژگی های این وبسایت و دیگر وبسایت ها را به خوبی نمایش دهد.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر در زمینه به روز رسانی مرورگر اینجا کلیک کنید.

مرد توانا - قسمت هفتم

مرد توانا - قسمت هفتم

نوشته: میگل دواونامونو
ترجمه: رضا سیدحسینی

و پسر به دنیا آمد، اما پدر همان وضع تودار خود را حفظ کرد. فقط اجازه نداد که بچه را مادرش شیر بدهد. گفت:

- نه، نه! من در سلامت و نیروی تو هیچ شکی ندارم. اما زن‌هایی که بچه شیر می‌دهند خیلی زود پلاسیده می‌شوند. من نمی‌خواهم که تو زود پژمرده شوی می‌خواهم که جوان بمانی. تا حد امکان بیشتر.

دکتر گفت که «ژولیا» اگر بچه‌اش را خودش شیر بدهد، از این کار استفاده خواهد برد. و چون اطمینان داد که ژولیا با شیر دادن بچه زیباتر و با نشاط‌تر خواهد شد، «آنی ندرو» به این کار راضی شد.

پدر نمی‌خواست بچه‌اش را ببوسد و می‌گفت:

- بوسیدن بچه اذیت کردن او است.

اما گاهگاه بچه را میان بازوانش می‌گرفت و مدتی تماشا می‌کرد.

در یکی از روزها «آنی ندرو» به زنش گفت:

- راستی تو یک بار دربارة خانواده‌ام پرسیده بودی. این خانوادة من؟ حالا من خانواده دارم. حالا من وارث خواهم داشت، کسی را دارم که اثر مرا ادامه بدهد.

«ژولیا» خواست از شوهرش بپرسد که منظورش از «اثر» چیست؟

«ژولیا» اولین بار بود که این کلمه را از او می‌شنید.

یکی از مهمانانی هم که زیاد به خانة او رفت و آمد می‌کردند. «کنت بورداویلا» بود، «کنت» تماس مالی زیادی با «آنی ندرو» داشت. «آنی ندرو» پول هنگفتی با رنج زیاد به کنت قرض داده بود. «کنت» با «ژولیا» که علاقة زیادی به شطرنج داشت شطرنج بازی می‌کرد. به این دوست زیبا که زن طلبکارش بود، درد‌های خانة خودش و ناسازگاری‌هایی را که داشت تشریح می‌کرد و با او درد دل می‌کرد، زیرا آتشی که در خانوادة «کنت بورداویلا» روشن بود، با اینکه بسیار ضعیف بود، آنجا را به صورت جهنمی درآورده بود. کنت و کنتس با هم سازگار نبودند و همدیگر را دوست نداشتند. هر کدام به میل خود زندگی می‌کردند و کنتس فرصت زیادی به مردم می‌داد که زشت‌ترین شایعات را به راه بیندازند. اما فقط معمایی در این میان بود که باید حل می‌شد: آیا حالا نوبت چه کسی بود که دوست صمیمی خانوادة «بورداویلا» باشد. کنت بیچاره برای شطرنج بازی به خانة ژولیا پناه می‌برد. تسلی خود را در آشیان دیگران میجست و می‌کوشید که بدبختی خود را فراموش کند. «آنی ندرو» از زنش می‌پرسید:

- این کنت ....

- کدام کنت؟

- همین... چه میدانم اصلا یک کنت، دوک، مارکی... برای من همة آن‌ها یکی هستند. مثل اینکه همة آن‌ها یکنفرند!...

- آری، باز هم آمد.

- اگر تو را سرگم کند خوشحال می‌شوم. چون در آن صورت احمق بیچاره اقلا به درد می‌خورد!

- به نظر من آدم بسیار فهمیده درس خوانده‌ای است. بسیار با تربیت و جذاب است.

- آری این طور است. بالاخره کسی است که برای تو رمان می‌خواند. در هر حال اگر بتواند تو را سرگرم کند...

- خیلی بدبخت است.

- اهمیت نده. گناه خود او است.

- چرا؟

- برای اینکه بی‌عرضه است. این واضح است. به ابلهی مثل کنت البته باید زنش خیانت کند. و مرد نیست! تعجب می‌کنم! یک زن چطور می‌تواند چنین کسی را شوهر خودش بنامد و با او ازدواج کند. اما بعید نیست که زنش نه با خود او بلکه با عنوان ازدواج کرده باشد. آنچه را که کنتس با این بیچاره می‌کند، بهتر بود زنی با من می‌کرد!

«ژولیا» به صورتش شوهرش نگاه کرد. بی‌انکه به منظور شوهرش پی ببرد پرسید:

- یک زن با تو می‌کرد؟ آنچه را که زن کنت با او می‌کند زنت با تو می‌کرد؟ پرت و پلا است؟

«و آنی ندرو» به خنده افتاد و گفت:

- نکند می‌خواهی کمی از نمک رمان‌هایت را به زندگی‌مان بپاشی. اما اگر می‌خواهی حسادت مرا تحریک کنی و امتحانم کنی اشتباه می‌کنی، ‌من از آن قبیل آدم‌ها نیستم چنین کاری با من؟ با «من»! برو این «کنت بورداویلا» را دچار سرگیجه کن و خوش باش! هر چقدر که می‌خواهی تفریح کن!

«ژولیا» با خود گفت:

- راستی این آدم معنی حسادت را نمی‌داند؟ آمدن مداوم کنت به خانة ما،‌ گشتن او به دور من و اظهار عشق او به من، هیچ او را عصبی نمی‌کند؟ و کنت، واقعا این کارها را می‌کند؟ آیا شوهرم از عشق و وفاداری من این همه اطمینان دارد؟ به نفوذی که روی من دارد این همه می‌بالد؟ نکند این کار او فقط ناشی از بی‌قیدی است؟ آیا مرا دوست دارد؟ دوست ندارد؟

و ژولیا دیوانه می‌شد، زیرا اربابش و شوهرش او را به شدت عذاب می‌داد.

زن بیچاره در تحریک حسد شوهرش اصرار داشت، زیرا گمان می‌کرد که حسادت محکی برای پی بردن به عشق شوهرش است. اما بیهوده بود. نمی‌توانست.

- میایی به خانة کنت برویم؟

- برای چه؟

- برای چای خوردن!

- چای خوردن؟... نه، من دل درد ندارم سابقا در خانه ما این آب ظرفشویی را هر کس که دل درد داشت می‌خورد. نه، موفق باشی، تو برو و کنت بیچاره را کمی تسلی بده. کنتس و تازه‌ترین عاشق او هم حتما آنجا هستند. چه محفل خوبی. اما نتیجه‌ی همة اینها...

 

 

متن کامل کتاب در این سایت ارائه شده است.

بخش بعدی متن را می‌توانید در مرد توانا - قسمت هشتم مطالعه نمایید.

برای شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات وارد سایت شوید اگر عضو نیستید ثبت نام کنید


  • منبع: کتاب هفته - شماره 48 - مهر سال 1341
  • تاریخ: دوشنبه 20 اسفند 1397 - 14:47
  • صفحه: ادبیات
  • بازدید: 1474

یادبان، نکوداشت یاد رفتگان

ارسال نظر

اطلاع رسانی

کافه خوندنی

مقاله بخوانید، جایزه نقدی بگیرید

از اول خرداد 1400

هر هفته 10 جایزه

100 هزار تومانی و 5 جایزه 200 هزار تومانی

هر ماه یک جایزه یک میلیون تومانی

و 2 جایزه 500 هزار تومانی

برای ثبت نام کلیک کنید

اعضا سایت، برای ورود کلیک کنید . . . 

 

اطلاع رسانی

آمار

  • بازدید امروز: 2611
  • بازدید دیروز: 3439
  • بازدید کل: 23068217